-#اگر ديدي مردم از تو خوششان مي آيد؛ پس بدان آنها از نعمتي که خداوند به تو عطا کرده خوششان آمده؛ واز عيوبي که خداوند آنها را ستر کرده خبر ندارند؛ پس خدا را شکر کن و به خود مغرور نشو.

-# اگر مي خواهي خوشبخت باشي؛ خيلي به خاطرات گذشته توجه نکن؛ ودنبال کسي که به تو نمي انديشد ندو؛ چون کسي در فراق کسي نمي ميرد؛ پس خدا را بر نعمت فراموشي شکر کن.

-#انتظار نداشته باش که از ديگران بهتر باشي؛ ولي انتظار داشته باش تا از گذشته ي خودت بهتر باشي.

-#وقتي انديشه ها به انديشه ديگران مشغول مي شود؛ کوچک مي شود؛ ووقتي انديشه به خود تکيه مي کند بزرگ مي شود.!!

-# سکوت در مواقع سخت وطاقتفرسا احترام مي آورد، بر عکس کشمکش وجدال که موجب نفرت وکينه مي شود !!

-# مردي خوشتيپ وخوش هيکل جلو سقراط ايستاد وبه لباس و قيافه اش افتخار کرد؛ سقراط به او گفت: (حرف بزن تا ببينمت)…. پس مواظب حرفهايت باش که حرفهايت شخصيتت است. !!

-# از حکيمي پرسيدند:چرا از کسي که اذيتت مي کند انتقام نمي گيري؟ با خنده جواب داد: آيا حکيمانه است سگي را که گازت گرفته گاز بگيري؟!

-#با هر انساني آنطور رفتار کن که او مهمترين شخص در دنياست؛ نه بخاطر اينکه احساس خوشبختي خواهي کرد؛ ولي بخاطر اينکه تو دوستان بيشتري را بدست خواهي آورد؛ که همان احساس را با تو رد وبدل مي کنند !!

-# با انسانهاي مثبت معاشرت کن؛ چون آنها بر انديشه وعقل ورفتارت تأثير مي گذارند؛ وتو بصورت ناخودآگاه به انساني مثبت تبديل خواهي شد؛ وآنگاه شروع به تاثير بر ديگران خواهي کرد !!

-#اگر کسي با تندي تو را نصيحت کرد، سخنش را قطع نکن، واز ملاحظاتش استفاده کن؛ چون در پشت تندي اش محبت عميقي قرار دارد، مانند کسي نباش که ساعت زنگدار را مي شکند فقط بجرم اين که او را بيدار کرده است. !!

-#لبخند برايت نان نمي خرد..!! ولي برايت دلهايي را مي خرد.!" پس آفرين به ديني که لبخند را عبادتي قرار داده که بخاطر آن مأجور مي شويم

-#در باره من هر چه مي خواهي بگو؛ ولي به کتف چپت نگاه کن آنجا حق من محفوظ است؛ حال هر چه دلت خواست بگوي.

-#ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﻨﮕﺮﯾﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ .ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﮕﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ .ﺍﻭ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ
ﮔﺸﻮﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖﻭ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ
ﺑﺴﺘﻨﺶ ﻧﯿﺴﺖ

-# ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﻏﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﻮﺩ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ
ﺗﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﮕﺮﺩﺩ.

-#ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﻣﻮﻓﻖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ : ” ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ، ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﺩ؟

-#ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﺬﺷﺖ ،
ﺁﻧﭽﻪ ﺷﮑﺴﺖ ،
ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺸﺪ ،
ﺣﺴﺮﺕ ﻧﺨﻮﺭ ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻤﯿﺸﺪ …
تعدادزیادی ازآدمهامایل به انجام کارهایی هستندکه دیگران انجامش میدهند؛
مایل به باورکردن چیزهایی هستندکه دیگران به آن باوردارند؛ مایل به پذیرش بی چون وچرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.

وقتی خودت راهم صدابااکثریت میبینی, وقت آن است که بایدبنشینی وعمیقا فکرکنی.
دریک سالن نمایش,مردی بلندقد روبه روی پسربچه ای نشسته بود.ازبچه پرسید:
,,آیامیتوانی صحنه راببینی؟,,
پسربچه:,,نه,,
مرد:,,ناراحت نباش!فقط به من نگاه کن وهروقت که من خندیدم توهم بخند.,,

{اگرمیخواهیدبه جایی نرسید, دنباله روباشید.}
چه وقت باید احساس بزرگی کرد:

١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.
٢-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
٣ - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
٤- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
٥- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
٦- هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
٧- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
٨- هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
٩- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
١٠- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"
________
می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.

آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد

. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرودّ.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...