برایم دلیل و مدرک بیهوده نیاور…

من هم میدانم بدون چادر هم می توان با حــجـــاب بود…

اما من با تو فـــــــــــرق دارم…

دوست ندارم به خوب ها قانع شوم…

من بـــرتــــریــــن ها را انتخاب میکنم…

وقتی دخترک سآپــورت پوش شهر چشمهــا را بــﮧ دنبال خود مــی کشاند

چـــــــــــــــادرمــ را عاشقانـه تر مــی پوشم

چــــــــــــــــادر یعنی

اهــــــــــــــــــای نامحـــــــــرم برای دستهایم نقشه نکش این دستها فقط برای گرفتن دستان یک نفرند

بـــــــــــــرای بدنم نقشه نکش

به انـــــــــــــدامم نگاه نکن

طرز فکــــــــــــــــــرم را نگاه کن

آرامشم را نظــــــــــــــــــاره کن

چــــــــــــــــــادر یَعنـﮯ

من آرامش میخواهـــــــــــــم

اما نه فقط برای خـــــــــــــودم

بدان این سیاهی چــــــــــــــــــادر برای تو هم آرامش می آورد…

همین خودخواه نبودن است که چــــــــــــــــــادرم را با عشق مییوشم

چَـــــــــــــــــــــــادر یعنی…

آهای چشم چـــــــــــران…

به من که میرسی سرت را پایین بگیر

از من چیزی جز یک سیاهی تمام قد نمیبینی

برای تو و آن چشم های هیزت چیزی به غیر از وقار ندارم

پس چشمانت را ببند

میدانی؟

شاید این سیاهی چشمت را بزند و نتوانی عروسک های به حراج گذاشته را ببینی

پس چشمانت را به حوالی من که میرسی ببند…

موضوعات: حجاب  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...