✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




#تفسیر_دیوان_حافظ

 تفسیر دیوان حافظ بر اساس آیات و روایات1

 پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
  ناخلف باشم اگر من، به جوى نفروشم‏

از اين بيت و بيت «من ملك بودم و فردوس برين جايم بود» استفاده مى شود خواجه، بهشت آدم عليه السلام را بهشت موعود (چنانكه در غزل 429 گذشت- گندم را تمثيلى از شجره منهيّه: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» «1»: (و به اين درخت نزديك نشويد.)
می‏دانسته كه در روايت به علم محمّد و آل محمّد (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) تعبير شده «2» و او مشتاق توجّه به مقام و منزلت والاى آن بزرگواران بوده و اراده الهى بر آن قرار داشته تا با هجرت به عالم طبيعت، شايستگى آن را پيدا نمايد.

مى‏ خواهد بگويد: پدرم آدم ابوالبشر عليه السلام براى توجّه به مقام آن بزرگواران (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) دست از روضه رضوان كشيد، من كه فرزند اويم، اگر براى توجّه و رسيدن به گوشه اى از آن كمال، در اين عالم بهشت موعود را نفروشم و صرف نظر نكنم، فرزندى ناخلفم.

خلاصه آنكه: عنايت به آن ديدار و مشاهده خاصّ، آدم ابوالبشر عليه السلام را بر آن داشت كه دست از بهشت كشد، چگونه من بی‌اعتنا نباشم.

 
جمال آفتاب ج ۸ ص ۹۹
(1)- بقره: 35.
(2)- بحار الانوار، ج 11، ص 189، روايت 47.
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#حدیث
 مومـن واقـعی کیسـت!؟

 امیرالمومنین علی عليه السلام فرمودند:

 مومن کسی است که 

 کسبش حلال است.

 اخلاقش مهربان و رئوف است.

 قلبش سالم از کینه و کدورت است.

 زیادی مالش را انفاق کند.

 زیادی سخنش را نگه می دارد.

 مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوارند.

  با انصاف با ديگران برخورد مي كند.

  نصایح صفحۀ 281

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




چطورخودمان را فرسوده می كنيم ؟

وقتی ما انرژی خود را صرف افسوس خوردن و يا برنامه ریزی برای فرار از آينده ای كه هنوز نيامده است می كنيم ، وقتی كه با دلواپسی به تصويری كه از آينده ساخته ايم می نگريم و از ترس به حقيقت پيوستن ، يا نپيوستن آن برخود می لرزيم ، تمامی توان و انرژی خود را به هدر می دهيم و ديگر نمی توانيم امروز را دريابيم در حالي كه تنها راهِ زندگي كردن ، در يافتن امروز است .

وقت تان را با فكر كردن در مورد اعمال آيندهِ ديگران تلف نكنيد از ديگران انتظار نداشته باشيد كه با مرور زمان ، بهتر يا بدتر شوند . زيرا كه در انتظارات انديشه نهائی خلق كردن نهفته است و اين كار ما نيست ، كار خداست . وقتی انسان سعی ميكند كه زندگی ِ ديگری خلق كند ، فقط هيولا می آفريند ، تنها عشق آفريننده است . پس دوست بدار و زندگی کن و بگذارهمه زندگی کنند.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




درهای مکه روبرویت باز خواهد شد

هفت آسمانت غرق سور و ساز خواهد شد

 

با اتفاق تازه و ناب نگاه تو

دنیا به فکر واژه پرواز خواهد شد

 

تنها امام جمعه دنیا تو خواهی شد

الله اکبر ناگهان اعجاز خواهد شد

 

دنیا طوافت می‌کند تو کعبه خواهی شد

بانگ اذانت بهترین آواز خواهد شد

 

آدم فرشته می‌شود با آیه‌های تو

یعنی بهشت دیگری آغاز خواهد شد

 

راز بزرگ چشم معبدها و مسجدها!

دیگر بگو کی بر ملا این راز خواهد شد

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




یاحسین ای مهربان ارباب من

کن نگاهی بر دل بیتاب من

اسم تو تسکین دهد آلام من

می بریزازخمره ات درجام من

تا بگویم مست صهبای توام

عاشق پابست سقای توام

هرچه باشددرجهان ازآن توست

هرسلیمان ریزه خوارخوان توست

ای که هستی کعبه ی آمال من

کن نظر برحالت و احوال من

هستیم ازهست توباشد یقین

گرنبودی من کجابودم چنین

گویم این را باصدائی دلنواز

سرورم هستی و هستم سرفراز

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




گفتگوی بسیار زیبای قرانی باخدا بخونید تاخدارو بشناسیم باتمام وجود…

 

 

 

گفتم: خسته‌ام

گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله” از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53)

 

 

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: “فاذکرونی اذکرکم” منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)

 

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا” تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

 

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله” کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)

 

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است… یک اشاره‌ کنی تمامه!

گفت: “عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم” شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)

 

گفتم: “انا عبدک الضعیف الذلیل…” اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: “ان الله بالناس لرئوف رحیم” خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/143)

 

گفتم: دلم گرفته

گفت: “بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا” باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

 

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: “ان الله یحب المتوکلین” خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/159)

 

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!

گفت: “و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره” بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/۱۱)

 

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛

گفت: “فانی قریب” من که نزدیکم (بقره/186)

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم

گفت: “و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال” هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفت: “ألا تحبون ان یغفرالله لکم” دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/22)

 

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: “و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه” پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/90)

 

گفتم: با این همه گناه… آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: “الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده” مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/104)

 

گفتم: دیگر روی توبه ندارم

گفت: “الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب” ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/3)

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت: “ان الله یغفر الذنوب جمیعا” خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/53)

 

گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟

گفت: “و من یغفر الذنوب الا الله” [چرا که نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱35)

 

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! … توبه می‌کنم

گفت: “ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین” [این را بدان که] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/222)

 

ناخواسته گفتم: “الهی و ربی من لی غیرک” ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟

گفت: “الیس الله بکاف عبده” خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36)

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


...


ای مهربان تر از همه ای صاحب کرم

 از عالمی بریده ام و سخت مضطرم

غرق گناه آمده ام از درت مران

 یکبار هم که شده مرا نوکرت بدان

 

دست مرا بگیر و دلم را جلا بده

 در ملک طوس به من عطش کربلا بده

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

مردی، هنگام سحر از خانهاش بیرون آمد تا به حمام برود. هوا هنوز روشن نشده بود و چشم مرد، به خوبی نمیدید مرد در بین راه، به دوستش برخورد. بعد از سلام و احوالپرسی، به او گفت: «ای برادر، اگر کاری نداری، بیا تا با هم به حمام برویم.»

دوست مرد، با تأسف سری تکان داد و گفت: «افسوس که من کار دارم و نمیتوانم با تو به حمام بیایم، اما تا نزدیک حمام تو را همراهی خواهم کرد.»

مرد خوشحال شد و هر دو راه افتادند. آنها بعد از مدتی به یک دو راهی رسیدند. دوست مرد، بدون اینکه چیزی بگوید یا از دوستش خداحافظی کند، از او جدا شد و از راه دیگری رفت.

نزدیک حمام، دزدی، خودش را نزدیک مرد رساند. مرد در میان تاریکی، او را نشناخت و خیال کرد که دزد، همان دوستش است که او را همراهی کرده است و حالا هم از حمام نیامدنش پشیمان شده و قصد دارد که وارد حمام شود. وقتی به حمام رسیدند، مرد جبهاش* را در آورد و آن را به دزد داد و گفت: «دوست من، این امانت را بگیر و نگهدار تا من از حمام بیرون بیایم.»

دزد از این کار مرد تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و جبه را از مرد گرفت. مرد پول زیادی را به آستین و جیب لباسش دوخته بود تا دزد آنها را نبرد. غافل از اینکه به دست خود، لباسش را تحویل یک دزد داده است!

مرد داخل حمام رفت و بعد از مدتی بیرون آمد حالا خورشید کاملاً بالا آمده بود و همه جا را روشن کرده بود. مرد به اطرافش نگاه کرد تا دوست خودش را پیدا کند و جبهاش را از او بگیرد، اما اثری از دوستش ندید. او غمگین و افسرده و ناراحت به سمت خانهاش راه افتاد. او خیال میکرد که دوستش پولهای او را دیده و لباس را با خودش برده است.

همانطور که مرد، نگران و ناراحت به سمت خانه میرفت، ناگهان دزدی که مرد اشتباهی لباسش را به او سپرده بود او را صدا زد و گفت: «آهای مرد! کجا میروی؟ بیا لباست را بگیر!»

مرد برگشت و با تعجب، جبهاش را در دست مرد غریبهای دید پرسید: « تو کیستی ای مرد؟ جبه من در دست تو چه کار میکند؟!»

دزد گفت: «من همان کسی هستم که تو جبهات را پیش او به امانت گذاشتی و وارد حمام شدی! حالا بیا و آن را بگیر که یک ساعت بیشتر است که از کار و زندگی افتادهام.»

مرد گفت: «مگر کار تو چیست!»

دزد گفت: «کار من دزدی است!»

مرد با تعچب بیشتری گفت: «هیچ سر در نمیآورم! جبه من در دست تو چه کار میکند؟!»

دزد گفت: «تو هنگامی که به داخل حمام میرفتی آن را به خیال اینکه من دوستت هستم، نزد من به امانت گذاشتی. من هم اینجا ایستادم تا تو بیرون بیایی و آن را به تو پس بدهم.»

مرد پرسید: «اگر دزد هستی، چرا آن را نبردی؟ مگر ندیدی که پولهایم را بر آستین و جیبهای آن دوختهام؟»

دزد گفت: «اگر هزار دینار زر هم در این لباس بود، من به آن دست نمیزدم، چون تو آن را به عنوان امانت به من سپردی. من گاهی دزدی میکنم، اما در امانت کسی خیانت نمیکنم. خیانت در امانت، راه و رسم جوانمردی نیست…»

مرد جبهاش را گرفت و با تعجب فراوان به سمت خانهاش رفت.

* جبه جامه بلند و گشاد که از روی لباسهای دیگر میپوشند.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت