✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تواضع رهبری


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



شبانه داشتم برای دیدن یکی از فرمانده ها میرفتم
توراه از دور دیدم دو نفر ایستاده ان
اول گفتم برم بترسونمشون
ولى بعد متوجه شدم از بچه های اطلاعات عملیات هستن و همین باعث شد تا برم و یواشكی به حرفاشون گوش بدم
دیدم یكیشون (عباس گنجی) از نیروهای خودمه و خودم اطلاعات عملیاتی اش كرده بودم
رفیق عباس كه اسمش یادم نمی یاد، داشت به عباس می گفت: «چه كار كنیم تا مثل دفعه پیش تو عملیات همدیگه رو گم نكنیم؟
(چون بچه های اطلاعات عملیات شبانه باید می رفتن دل دشمن و برای اینكه دشمن متوجه حظورشون نشه ، با احتیاط كامل و در سكوت تمام كار میكردند و همین باعث میشد تا همدیگه رو گم كنند ، چون نمی تونستن همدیگه رو صدا كنن باید با احتیاط و تنها برمیگشتن عقب
تو عملیات قبلی هم عباس و رفیقش كه همدیگه رو گم كرده بودن و در 20 متری هم قرار داشتن ولی از هم خبر نداشتن!)

عباس گفت: «به نظر من باید یه صدایی مثل صدای یه حیوون از خودمون در بیاریم كه عراقی ها شك نكنن.»
عباس و رفیقش در رأس الخط دو قرار داشتن و منو نمی دیدن ولی من اونا رو میدیدم
شروع كردم به در آوردن صدای جیرجیرك!�
رفیق عباس متوجه صدا شد و گفت: «عباس صدا رو می شنوی؟؟؟؟
این صدای خوبیه ها!»
بعد ادامه داد: «جیرجیرك یه بار دیگه بزن!» منم دوباره صدا در آوردم
دوباره گفت:«جیرجیرک دو تا بزن» منم دو تا زدم

عباس كه چشماش گرد شده بود، با صدایی پر از تعجب به رفیقش گفت:
«این جیرجیركه به حرف تو گوش می كنه؟؟؟» �
رفیقشم که یه نمه حال كرده بود، با غرور گفت: «بله ما سیم مون به اون بالا وصله، تو و بچه های پادگان منو قبول ندارین.»�

باز دوباره گفت: «جیرجیرك پنج تا بزن … جیرجیرك بلبلی بزن … جیرجیرك چهار تا بزن…» من هم به حرفش گوش می كردم و هی صدا در می آوردم�

یه 15 دقیقه ای بساط همین بود
دیگه خسته شدم و از تو گودی بیرون اومدم و داد زدم:
«بسه دیگه پدر منو در آوردین
هی پنج تا بزن، سه تا بزن ، بلبلی بزن …»�

اونا كه حسابی ترسیده بودن، فریادزنان پا به فرار گذاشتن ، به حدی از ترس میدوییدن که پاشنه پاشون میخورد به پس کلشون

منم هی داد میزدم:
«عباس فرار نكن منم عسگری!…
بابا شما چقدر ترسویید!…»�
رفیقشم درحال فرار میگفت: «عباس خالی میبنده در رو… جنه…»�

گذشت …

رفتم پیش فرمانده!
بعد از صحبتمون دیدم عباس و رفیقش نفس زنان در حالی كه ترس از چهره شون میبارید اومدن سنگر فرماندهی و وقتی منو دیدن، برق از چشماشون پرید
رو كردم بهشون گفتم:
«حالا دیگه ما جن شدیم؟؟؟؟؟؟؟»

بعد همه زدیم زیر خنده و رفتیم

بعدها تو عملیات های بعدی اون صدای جیرجیرك هم خیلی به دردشون خورد

راوی: سردار عسگری

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اشتباه کردن ، اشتباه نیست در اشتباه ماندن اشتباه است!
*************************
مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی ؟ رود گفت : گذشتم
*************************
سه چیز را فراموش نکن:
به همه نمی‌توانی کمک کنی!
همه چیز را نمیتوانی عوض کنی!
و همه تو را دوست نخواهند داشت!
*************************
صبر یعنی واکنش در بهترین فرصت نه اولین فرصت!
*************************
همیشه به خاطر داشته باش هر گاه به قله رسیدی همزمان در کنار دره ای عمیق قرار داری!
*************************
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم!
*************************
عشق در لحظه پدید می‌آید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است!
*************************
قابل اعتماد بودن ارزشمندتر از دوست داشتنی بودن است!
*************************
تولد یک انسان همانند روشن کردن کبریتی است و مرگش خاموشی آن ،بنگر در این فاصله چه کردی؟ گرما بخشیدی ؛ یا سوزاندی…….؟!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﻭ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻣﺮﺑّﯽ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺳﭙﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﺗﺮﺑﯿﺖﺷﺎﻥ ﮐﻨﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ
ﻣﺮﺑّﯽ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﻫﯿﻦﻫﺎ ﺑﻪﺧﻮﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺵﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺳﺖ . ﺍﻣّﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺮ
ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﻣﻮﺿﻮﻉ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺨﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺣﮑﯿﻤﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﭼﺎﺭﻩﺍﯼ ﮐﻨﻨﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥﮐﻪ
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺎﺭﻩﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ
ﺷﻬﺮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﺷﻮﺩ ، ﭘﺎﺩﺍﺵ
ﺷﺎﯾﺴﺘﻪﺍﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﯿﻦ
ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩ . ﺩﻫﻘﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ . ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ‏« ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ
ﺷﺪﯼ؟‏» ﺩﻫﻘﺎﻥ ﮔﻔﺖ :‏« ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ. ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻡ ، ﺷﺎﻫﯿﻦ
ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ. ‏»
ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻭ ﺍﻭﺝ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﻠﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ؟
ﻏﺮﻭﺭﻣﺎﻥ؟
ﺗﻔﮑّﺮﺍﺕ ﻣﺎﻥ؟
ﺗﺠﺮﺑﯿّﺎﺕﻣﺎﻥ؟
ﺗﺮﺳﻬﺎﻳﻤﺎﻥ ……؟ !
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﺝ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻳﻢ …

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




در زندگی یاد گرفتم:
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.
و تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




يا اباذر، مَنْ ماتَ وَ في قَلْبِه مِثْقالُ ذَرَّة مِنْ كِبْر لَمْ يَجِدْ رائِحَئه الْجَنَّةَ، إِلاّ أَنْ يَتُوبَ قَبْلَ ذلِك.يا اَباذَر، أكْثَرُ مَنْ يَدْخُل النّارَ الْمُسْتَكْبِرُونَ،
فَقالَ: رَجُلٌ وَهَلْ يَنْجوُ مِنَ الْكِبْر أحَدٌ يا رَسُولَ الله؟ قال: نَعَمْ، مَنْ لَبِسَ الصُّوْف وَ رَكِبَ الْحِمارِ… وَ جالَسَ الْمَساكِينِ.
اي ابوذر، كسي كه بميرد در حالي كه در قلبش ذرّه اي از تكبّر در دل او باشد بوي بهشت را نمي يابد، مگر اينكه قبل از مرگ از آن توبه كند.اي ابوذر، بيشتر كساني كه داخل آتش مي شوند متكبّرين هستند.
مردي سؤال كرد: اي پيامبر خدا، آيا ممكن است كسي از كبر نجات پيدا كند؟
حضرت(صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، كسي كه لباس ساده بپوشد و مركبش، تكبّرآور نباشد و همنشين با فقرا و مساكين باشد.
***
[بحارالانوار ، جلد 74، صفحه 90]

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




در شب هفدهم ماه مبارك رمضان كه پيغمبر صلي الله عليه و آله به معراج تشريف برد و همه جا را ديد و در همان شب مراجعت فرمود. صبح آن شب ، شيطان خدمت آن سرور مشرف شد و عرض كرد: يا رسول الله ! شب گذشته كه به معراج تشريف برديد، در آسمان چهارم طرف چپ ((بيت المعمور)) منبري بود، شكسته و سوخته و به رو افتاده آيا شناختي آن منبر را و متوجه شديد كه از كيست ؟
آن حضرت فرمودند: خير؛ آن منبر از كيست ؟
شيطان عرض كرد: آن منبر از من است و صاحب آن بودم ! بالاي آن مي نشستم و ملائكه پاي منبر من حاضر مي شدند، از براي آنها راه بندگي حضرت منان را مي گفتم . ملائكه از عبادت و بندگي من تعجب مي كردند! هر وقت كه تسبيح از دستم مي افتاد، چندين هزار ملك بر مي خاستند، تسبيح را مي بوسيدند و به دست من مي دادند. اعتقاد من اين بود كه خداوند از من بهتر چيزي را خلق نفرموده ؛ ولي يك بار ديدم امر به عكس شد و رانده درگاه او شدم . و الان كسي از من بدتر و ملعون تر در درگاه احديت نيست . اي محمد صلي الله عليه و آله وسلم ! مبادا مغرور شوي و تكبر نمايي ، چون هيچ كس از كارهاي الهي آگاه نيست. .
در ملاقات خود با حضرت يحيي عرض كرد: من جزو ملائكه بودم و چهار هزار سال سرم را از يك سجده بر نداشتم ؛ ولي عاقبتم اين شد كه از صفوف ملائكه بيرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالي گرديدم.
****
(داستانهايي از ابليس صفحه 40 به نقل از خزينه الجواهر 646)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




محمد بن قولویه قمی(ره)
در سال 337هجری وارد بغداد شده و عازم مکه بودم و آن سال بنا بود قرامطه حجر الاسود را که برده بودند به مکان خود برگردانند و بیشتر همت من این بود که آن کس که حجر الاسود را نصب می کندببینم،زیرا در اخبار و کتب دیده بودم کسی جز حجت زمان نمی تواند آن را نصب کند،چنانچه در زمان حجاج ملعون حضرت زین العابدین(ع)آنرا نصب فرمود.ولی در بغداد مریض شدم و ابن هشام را نایب گرفتم و نامه ای نوشته به او دادم و در آن نامه از مدت عمر خود سوال کرده بودم و گفتم:
این نامه را به دست کسی که حجر الاسود را به جای خود می نهد بده.ابن هشام می گوید:هر کسی آمد حجر را نصب کند،جای خود نمی ایستاد تا اینکه جوان گندمگون خوش سیمایی آمد و آنرا گرفت و در مکان خود نصب نمود.
من به دنبال او رفتم،پس رو به من کرد و فرمود:آنچه با تو است بده،نامه را به او دادم بدون آنکه مطالعه کند فرمود:به او بگو سی سال دیگر عمر خواهی کرد و چنین شد که آن حضرت(عج)فرمود.
مسجد جمکران تجلیگاه صاحب الزمان(عج)،ص157وبحار الانوار،ج51،ص294
توضیح:قرامطه همان اسماعیلیه بودند که در آن روزگار سر به شورش برداشتند.رئیس آنها ابوطاهر قرمطی بود،قرامطه حجر الاسود را از جا کنده و به بحرین مسکن خود بردند و مدت بیست و دو سال نگاه داشتند که شرح کامل آن در کتاب نواب اربعه ص108آمده است.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشهﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ،مثلِ..
ﺩﻝِ ﺁﺩما

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعشﮐﺮﺩ،ﻣﺜﻞِ..
ﺁﺑِﺮﻭ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ،مثلِ..
ﻣﺎﻝِ ﺑﭽﻪ یتیم

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ،مثلِ..
پدرومادر

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺗَﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍد،ﻣﺜﻞِ..
ﮔُﺬﺷﺘﻪ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ،ﻣﺜﻞِ..
ﻣُﺤﺒﺖ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ،ﻣﺜﻞِ..
دوستِ ﻭﺍﻗِﻌﯽ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗَﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ،ﻣﺜﻞِ..
ﺁﺩﻣﺎﯼِ ﭼﺎپلوﺱ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ،اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ،ﻣﺜﻞِ..
ﺧَﻨﺪﯾﺪﻥ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺧﯿﻠﯽ ﮔِﺮﻭﻧﻪ،ﻣﺜﻞِ..
تاوان

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺧﯿﻠﯽ تَلخه،ﻣﺜﻞِ..
ﺣَﻘﯿﻘﺖ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ،مثلِ..
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺧﯿﻠﯽ ﺯِﺷﺘﻪ،ﻣﺜﻞِ..
ﺧﯿﺎﻧﺖ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ،ﻣﺜﻞِ..
ﻋِﺸﻖ

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞِ..
ﺍِﺷﺘﺒاه

یه چیزی..
هَمیشه هَوامون رو داره،مثلِ..

خدا

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت