” چشم بصیرت میخواهید؟ “

 

سر و گوشش زیاد میجنبید
دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم
عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود
عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که
کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود
و اندک درآمدی داشت
و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم

بدجوری عاشقش شده بود
آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد
و به عشقش واصل شود

رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز
چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد
اما عاشق سینه‌ چاکش نبود

دخترخاله‌ی عاشق دنبال فرصتی بود
تا به کامش برسد و رجبعلی را
به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود
و این فرصت مهیا شد!

آن هم در روزی که
مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود
و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود
و به رجبعلی داده بود
تا برای خاله اش ببرد

رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد
صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟»
رجبعلی گفت: «منم، رجبعلی»
و صدای دخترخاله را شنید که میگوید:
«بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست»

رجبعلی وارد شد
و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد
و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست
و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست!
تا به خودش آمد
دید که پشت سرش درب خانه قفل شده
و دخترخاله هم ….!!!

با خودش گفت:
«رجبعلی! خدا می تواند
تو را بارها و بارها امتحان کند،
بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذت بخش
به خاطر خدا صرف نظر کن»

پس تأملی کرد
و به محضر خداوند عرضه داشت:
«خدایا! من این گناه را
به خاطر رضای تو ترک می کنم،
تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد
و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند

صبح از خواب بلند شد
و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد
و با کمال تعجب دید خیابان پر از
حیوانات اهلی و وحشی شده است !!

آری!
چشم برزخی شیخ رجبعلی
در اثر چشم‌ پوشی از یک گناهِ حاضر
و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود
و این چشم‌پوشی، آغازی شد
برای سیر و سلوک و صعود معنوی
“شیخ رجبعلی خیاط” تا اینکه کسب کند
مقامات عالیه معنوی را …!

چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!
برای عارف شدن، نیاز نیست
به چهل - پنجاه سال چله گرفتن
و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا
و ننوشیدن آن آشامیدنی

نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه!
اما “اصل” چیز دیگری است
بیهوده نبود که مرحوم آیت الله بهجت
تاکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان “ترک گناه ” است!

منبع: کتاب کیمیای محبت
زندگی نامه ى شیخ رجبعلی خیاط

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...