آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.


عهد کردند. هر يکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پيدا.


گفت آتش. به هر کجا دود است.
ميتوان يافتن. مرا آنجا.


آب گفتا. نشان من پيداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بيا.


آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گريه سر داد. گريه اى جانکاه.


آتش آن حال ديد و حيران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.


گفتش آتش. که گريه ى تو ز چيست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما


آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه


گفت. محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا


«رهی معیری»

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...