احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسيّ في الاحتجاج ، بالاسناد الي اءبي محمد العسكري عليه السلام اءنّه قال ورد علي امير المومنين اءخوان له مومنان اءب و ابن فقام اليهما و اءكرمهما و اجلسهما في صدر مجلسه و جلس بين اءيديهما ثم اءمر بطعام فاءخضر فاءكلا منه ثم جاء قنبر بطست و ابريق خشب و منديل لبيس و جاء ليصبّ الرجل في التراب فقال يا اميرالمومنين الله يراني و انت تصبّ علي يدي قال اقعد واغسل يدك فان الله عزوجل يراك و اءخوك الذي لا يتميّز منك و لا يفضل عليك يخدمك يريد بذلك خدمة في الجنّة مثل عشرة اءضعاف عدد اهل الدنيا و علي حسب ذلك مماليكه فيها فقعد الرجل فقال له علي عليه السلام اءقسمت بعظيم حقي الذي عرفته و بجّلته و تواضعك لله حتي جازاك عنه باءن ندبني لما شرّفك به من خدمتي لك لمّا غسلت مطمئنا كما كنت تغسل لو كان الصّابّ عليك قنبرا ففعل الرجل ذلك فلمّا فرغ ناول الابريق محمد بن الحنفيّة و قال يا بنيّ لو كان هذا الابن حضرني دون اءبيه لصببت علي يده و لكن الله عز و جل ياءبي اءن يسوّي بين ابن و اءبيه اذا جمعهما مكان لكن قد صبّ الاءب علي الاءب فليصبّ الابن علي الابن فصبّ محمد بن الحنفية علي الابن ثم قال الحسن بن علي العسكري عليه السلام فمن اتبع عليّا عليه السلام علي ذلك فهو الشّيعيّ حقّا؛(1)
يك پدر و پسر مومن كه حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام همانند برادر به آنان علاقه داشت ، بر آن حضرت وارد شد. امام عليه السلام براي پذيرايي و تكريم آنان قيام نمود. آن دو را بالاي مجلس خود نشاند و خودش مقابلشان نشست . دستور غذا داد. وقتي طعام آوردند و آن دو نفر غذا صرف نمودند، قنبر آفتابه و لگن براي شستن دست و پارچه براي خشك كردن آورد. زماني كه قنبر خواست آب بر روي دست مرد بريزد، ناگاه امام عليه السلام با حركتي سريع از جا برخاست و آفتابه را گرفت كه دست آن مرد را بشويد. اما او از عمل امام عليه السلام غرق شرمساري شد و از خجالت ، سر را تا نزديك زمين به زير آورد و گفت : ((اي اميرالمومنين ! خدا نبيند مرا كه شما آب روي دست من بريزيد؟!))
حضرت فرمودند: ((بنشين و دستت را بشوي كه خدا ببيند تو را كه برادر ديني ات دستت را مي شويد.))
حضرت جدا از او خواست كه دستش را بشويد، مرد ادب نمود و دستش را براي شستن پيش آورد ولي مي خواست كه هر چه زودتر اين صحنه پايان يابد. لذا آن طور كه بايد دست را نمي شست ، حضرت قسمش داد كه با آرامش خاطر، دستت را شستشو بده ! آن طور كه اگر قنبر آب مي ريخت مي شستي .
پس از آن كه امام عليه السلام دست پدر را شست ، ابريق را به دست محمد حنفيه داد و فرمود: ((فرزندم ! اگر اين پسر، تنها مهمان من مي بود، دستش را مي شستم . ولي خداوند ابا دارد از اين كه پدر و پسري در يك مكان باشند و هر دو به طور يكسان مورد تكريم قرار گيرند. از اين رو پدر آب روي دست پدر ريخت و شما هم آب روي دست پسر بريز! محمد حنفيه نيز طبق دستور امام عليه السلام دست پسر را شست .(2)

1- مستدرك الوسايل ، ج 16، ص 328.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 120.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...