آقا جان عاشقی درد سری بود نمیدانستیم

حاصلش خون جگری بود، نمیدانستیم

 

پر گرفتیم، ولی باز به دام افتادیم

شرط بی بال وپری بود نمیدانستیم

 

آسمان از تو خبر داشت، ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود، نمیدانستیم

 

آب وجاروی در خانه مان شاهد بود

از تو بر ما گذری بود، نمیدانستیم

 

این همه چشم براهی ، نگرانم کرده

عاشقی، درد سری بود ، نمیدانستیم

 

هیچکس تاب وتب چشم تو را درک نکرد

هیچکس اشک شب چشم تورا، درک نکرد

 

ما کجا درد کشیدیم به اندازه ی تو؟

روز وشب گریه ندیدیم، به اندازه ی تو

 

منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست

اندکی چشم براهم بگذاری، بد نیست

 

نگرانم که پس از مردن من برگردی

پای تابوت، سر بردن من، برگردی


نکند منتظر مردن مایی، آقا

منتظرهات…. بمیرند،… می آیی آقا؟

 

من شب جمعه قرار تو دلم میخواهد…

صبح فرداش،کنار تو ، دلم میخواهد..

 

عرض کردیم نبودی سحر طول کشید

رفته بودی که بیایی،چقدر طول کشید


 

اگر صد عالمم بخشند بی‌مهدی نمی‌خواهم

کمـال آدمـم بخشنـد بی‌مهدی نمی‌خواهم

 

اگر بعد از هزاران سال مردن بر تن بی‌جان

مسیحایی دمم بخشند بی‌مهدی نمی‌خواهم

 

اگــر از تشنگـی آتـش بــر آیـــد از نفس‌هـایم

به هردم صدیمم بخشند بی‌مهدی نمی‌خواهم

 

گــر از تجلیــل بنشـاننـــد بـر تخت سلیمــان

هزاران خاتمم بخشند بی‌مهـدی نمی‌خواهم

 

غـــلام آستــــان اهـــل‌بیـت عصمتــــم ، آری

اگـر جام جمم بخشند بی‌ مهدی نمی‌خواهم

 

اگــر هنگـام نــاداری بــه قـــدر وسـعت عالم

طلا و درهمم بخشند بی‌مهدی نمی‌خـواهم

 

اگر بــا دست عیسی بـر تــن مجروح از رأفت

سراپـا مرهمم . بخشند بی‌مهدی نمی‌خواهم

 

گـــدای سامــرایم گــر هـــزاران بـــار آقایــی

به خلق عالمم بخشند بی‌مهدی نمی‌خواهم

 

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...