از زندگی لذت ببرید 

به نظر من خیلی به خودتان سخت نگیرید که مثلا فلان چیز را بخورم یا آن چیز را نخورم که برای سلامتی‌ام بد است. قصد بدآموزی ندارم، اما سعی کنید از زندگی‌ لذت ببرید. اصلا به خودتان فشار نیاورید که فلان چیز را یاد بگیریم یا فلان تمرین را انجام دهیم و این‌ها برای حافظه‌ام خوب است، چون خیلی فرقی ندارد. اگر قرار باشد شما آلزایمر یا همان فراموشی بگیرید، می‌گیرید. حتی اگر مارکز هم باشید این اتفاق برایتان می‌افتد. حتی اگر هر روز با کلمه سروکله بزنید، می‌توانید دچار آلزایمر شوید. حتی اگر برای پیدا کردن کلمه مورد نظرتان، روزی ۱۰ ساعت هم فکر کنید، دچار این بیماری می‌شوید.

 

این‌ها را نمی‌نویسم که به زندگی بدبین شوید. می‌خواهم نگران آینده نباشید و از همین لحظه استفاده کنید. و البته جدول حل کنید، زبان خارجی جدید یاد بگیرید و هر کار دیگری که باعث می‌شود تا آلزایمر نگیرید. اما اگر دچار این بیماری هم شدید تعجب نکنید. این نکته را هم اضافه کنم که اگر می‌خواهید پولدار شوید، با مارکز شرط‌بندی کنید. فراموشی به درد پولدارشدن اطرافیان می‌خورد.

 

همه چیز لحظه‌ای اتفاق می‌افتد که به درد نمی‌خورد

 

هیچ وقت یادم نمی‌رود که یکی از اقوام ما با کلی دردسر و بیچارگی یک خانه برای خودش خرید تا بعد از سال‌ها اجاره‌نشینی کمی خیالش راحت باشد. اما درست فردای همان روزی که اسباب‌کشی کرد به خانه جدید، سکته کرد و نیمی از بدنش فلج شد.

 

حالا بیچاره، روی سنگ‌های مرمری که با کلی آرزو گذاشته بود روی پله، نمی‌توانست راه برود. بدنش را روی زمین می‌کشید و به خودش و زمین و زمان فحش می‌داد.

 

البته قضیه مارکز فرق می‌کند. درست است که او بعد از گرفتن جایزه نوبل، به نان و نوایی رسید و به اصطلاح پولش از پارو بالا رفت، اما قبل از آن هم آن‌قدرها به خودش بد نمی‌گذراند. سعی می‌کرد خوش باشد و از زندگی لذت ببرد. رفیق‌بازی می‌کرد و خوش می‌گذراند. بعد هم که نوبل گرفت، آن‌قد‌ها پیر نبود. می‌دانست با پولش می‌تواند چه کند و البته مثل همه اهالی آمریکای جنوبی، رسم به […] دادن پول را خوب بلد بود. در نتیجه کلا بهش بد نگذشته بود.

 

اما این روزها وضعیت فرق می‌کند. یکی از خواننده‌های مشهور که جنسش هم با نویسنده فرق می‌کند، کلی تحویلش گرفته بود. گفته بود افتخار می‌کند که پیش نویسنده محبوب هم‌وطنش ایستاده و عکس گرفته است. از بقیه مسائل چیز چندانی نمی‌دانیم. به هر حال مارکز این روزها ۸۴ سال دارد.

 

کم نیست‌ها. حالا فکر کنید در این شرایط، شما یادت می‌رود که با چه کسی عکس گرفته‌ای و چه کسی آمده پیشت. اصلا خوب نیست. حال من که یک میلیون کیلومتر این‌طرف این مطلب را می‌نویسم، گرفته می‌شود… او که البته یادش نیست. شاید مثلا. شاید هم خودش را زده به فراموشی… پیش می‌آید گاهی. نکند شما هم خودتان را زده‌اید به فراموشی؟

 

عادات روزانه نویسنده‌ای که دچار آلزایمر شد

 

گارسیا مارکز با مو‌های مجعد و قدی کوتاه، یک لباس کار آبی‌رنگ زیپ‌دار به تن دارد. ظاهرا این لباسی است که گابو برای نویسندگی هنگام صبح تن می‌کند. اتاق کار مارکز در واقع یک خانه ویلایی جداگانه است که با وسایل تهویه مخصوص تجهیز شده. مارکز هنوز نتوانسته خودش را با سرمای صبحگاهی مکزیکوسیتی وفق دهد. علاوه بر این، هزاران صفحه موسیقی، دایره‌المعارف‌های مختلف و دیگر کتاب‌های مرجع، تابلو‌های نقاشی از نقاشان آمریکای لاتین و یک مکعب روبیک روی میز عسلی، توجه آدم را به خود جلب می‌کنند.

 

اثاثیه باقی‌مانده شامل یک میز تحریر و صندلی ساده است و یک کاناپه و یک صندلی راحتی که با هم ست هستند. گارسیا مارکز با وجود شهرت جهانی‌اش، هم‌چنان آدمی ‌متواضع و فروتن است و هیچ‌گونه ادا و اطوار غیرعادی از خودش در نمی‌آورد که این جای تحسین دارد. واقعا خیلی انگیزه می‌خواهد که آدم جایزه میلیونی نوبل را بگیرد و بعد هم به نوشتن ادامه دهد.

 

مارکز در بین کشورهای آمریکای لاتین با نام «گابو» مشهور است و پس از درگیری با رئیس دولت کلمبیا در مکزیک زندگی می‌کند. مردم کلمبیا در سال ۲۰۰۰ با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که او نپذیرفت، اما وقتی شکیرا درخواست ملاقات کرد، مارکز با خنده گفت: هم‌وطن بودن، این جور مسائل را هم دارد دیگر.» و شکیرا به دیدن او رفت.

 

این خواننده کلمبیایی همیشه آرزو داشت که دیداری با مارکز داشته باشد. اجرت با سلینجر مارکز جان. البته این‌ها مال زمانی بود که او آلزایمر نداشت یا خودش را نزده بود به آلزایمر.

 

نویسنده عاشق بیتل‌ها بوده است

 

چند وقت قبل کتابی از مارکز در ایران منتشر شد که شاید خود نویسنده هم چنین کتابی را تا حالا ندیده باشد: «یادداشت‌های پنج ساله» نه این‌که نوشته‌ها نوشته مارکز نباشد. این کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزنامه‌نگارانه نویسنده است. و چه خواندنی و جذاب. شما کافی است کتاب را بگیرید دستتان و تا ته بخوانید.

 

کتاب را فرزانه به فارسی ترجمه کرده؛ همان مترجمی که یکی از بهترین ترجمه‌های کتاب «صد سال تنهایی» هم از آن اوست. واقعا دستش درد نکند. منبع او هر کجا بوده، متنی ناب را در مقابل ما گذاشته، متن‌هایی که مثل عسل آب می‌شوند و پایین می‌روند.

 

مارکز در این کتاب تقریبا از همه چیز حرف زده، از نویسنده‌ای همچون بورخس تا علاقه‌اش به گروه بیتلز و جان لنون. او حتی مقاله‌ای هم در مورد محمدرضا پهلوی نوشته. این‌که هنری کسنجر باعث شده تا همه چیز خراب شود. در مورد گراهام گرین نوشته و یک نکته جالب‌تر. مارکز همیشه دوست داشته تا مصاحبه‌های کمتری انجام دهد. اما وقتی دوست روزنامه‌نگاری به او مراجعه می‌کرده، چون خودش هم روزنامه‌نگار بوده، بی‌خیال قول و قرار قبلی، مصاحبه را می‌زده توی رگ: «من؟ مصاحبه؟ اصلا.»

 

وقتی مارکز ۱۸ ساله از عشق حرف می‌زند، چه کسی گوش شنوا دارد؟

 

گارسیا مارکز پیش از آن که در ۱۸ سالگی زادگاه خود را برای رفتن به دانشگاه‌ ترک کند، با دختر ۱۳‌ساله‌ای به نام مرسده بارچا پاردو آشنا شد و گفت او جالب‌ترین زنی بوده که در تمام عمرش دیده است. او با شور و عشق به مرسده پیشنهاد ازدواج داد. مرسده در ۱۳ سالگی می‌دانست که می‌خواهد درس و مدرسه‌اش را به پایان برساند.

 

او به پیشنهاد ازدواج گارسیا مارکز جواب رد داد. هرچند این دو ۱۴ سال بعد با هم ازدواج کردند، ولی عشق آن‌ها یک عمر طول کشید و پیوند زناشویی‌شان برای گارسیا مارکز یک نیروی پیش‌برنده و انگیزه‌بخش شد. مرسده منبع الهام و قهرمان مارکز است.

 

این دو به یکدیگر اطمینان متقابل داشتند. وقتی مارکز در پی یک سفر با اخراج از دانشکده حقوق مواجه شد، مرسده در ۲۷ سالگی صبورانه منتظر او ماند تا این که گارسیا نزد او بازگشت.

 

چه کسی گفت که مارکز به ایران می‌آید؟

 

در نخستین روزهای زمستان ۸۵، در آن روزهایی که هوای تهران شباهت زیادی به مکزیکو سیتی پیدا کرده بود، شایعه کردند که مارکز قرار است به ایران بیاید. حتی زمان سفر او را هم مشخص کرده بودند؛ نیمه دوم فرودین ۸۶٫ خبرگزاری‌ها هم از طرف سفارت کلمبیا اعلام کردند که مارکز حتما می‌آید. حتی به همین دلیل یک جشنواره تصویرگری «صد سال تنهایی» هم راه انداختند.

 

می‌گفتند که گابریل گارسیا مارکز قصد دارد در سفر به ایران با برخی از دولتمردان و شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی کشور دیدار و گفت‌وگو کند و هم‌چنین با حضور در یکی از تالارهای شهر در جمع علاقه‌مندانش حضور یابد و سخنرانی کند که این گفته‌ها تا حدود زیادی در شهر هم پیچید.

 

اما مارکز دست‌کم تا زمان نوشته‌شدن این مطلب به ایران نیامده است. و البته به قول جواد خیابانی، این نکته چیزی از ارزش‌های مارکز را کم نمی‌کند، هر چند که زمان به تندی برای ما و به کندی برای آقای نویسنده پیش می‌رود.

 

اما چند وقت بعد سفارت کلمبیا اعلام کرد ممکن است به دلیل کهولت سن مارکز این سفر لغو شود. گفتند که مارکز نویسنده‌ای کهن‌سال و پیر است و انجام این سفر که در حدود ۲۰ ساعت به طول می‌انجامد، برای او دشوار است. به هر حال مارکز به ایران نیامد تا سخنرانی کند.

 

پیش از آن‌که دیر شود، این جملات مارکزی را بخوانید:

 

در ۱۵ سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می‌دانند و گاهی اوقات پدران هم.

 

در ۲۰ سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.

 

در ۲۵ سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می‌کند.

 

در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.

 

در ۳۵ سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می‌سازد.

 

در ۴۰ سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می‌دهیم، دوست داشته باشیم.

 

در ۴۵ سالگی یاد گرفتم که ۱۰ درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می‌افتد و ۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند.

 

در ۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن اوست.

 

در ۵۵ سالگی پی بردم که تصمیم‌های کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیم‌های بزرگ را با قلب.

 

در ۶۰ سالگی متوجه شدم که بدون عشق می‌توان ایثار کرد، اما بدون ایثار هرگز نمی‌توان عشق ورزید.

 

در ۶۵ سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آن‌چه لازم است، آن‌چه را نیز که میل دارد بخورد.

 

در ۷۰ سالگی یاد گرفتم که زندگی مسئله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی‌کردن با کارت‌های بد است.

 

در ۷۵ سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می‌کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می‌دهد و به محض آن‌که گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.

 

در ۸۰ سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگ‌ترین لذت دنیاست.

 

در ۸۵ سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.

 

گابریل گارسیا مارکز از آلزایمر رنج می‌برد

 

رسانه‌های بین‌المللی متعددی اخیرا سلامت گابریل گارسیا مارکز نویسنده برنده جایزه نوبل از کلمبیا را زیر سوال برده‌اند. سلامت این نویسنده برجسته به طرز معنی‌داری به خطر افتاده است.

 

جالب است بدانید که به گفته رامورس این نویسنده برجسته از بیماری آلزایمر در رنج است و دیگر از روی صدای افراد نمی‌تواند به هویت آن‌ها پی ببرد. در عین حال آپولیوس پیلینیو مندوسا یکی از دوستان نزدیک مارکز و همکار او در نوشتن «بوی گوآوا» به یکی از رسانه‌ها گفت مارکز دیگر دوستانش را تشخیص نمی‌دهد. به گفته او مارکز چیزهایی را که درباره مسائل بدیهی است فراموش می‌کند و آن وقت به جای آن چیزهایی را که به ۳۰ یا ۴۰ سال پیش بازمی‌گردد، به خاطر دارد. او هم‌چنین گفت یکی از پسرهای مارکز به او گفته است که این نویسنده نمی‌تواند با شنیدن صدای افراد متوجه شود که با چه کسی در حال صحبت‌کردن است. از سال ۲۰۰۷ مارکز از حضور در مجامع عمومی خودداری کرده و همین موجب شده است تا موجی از شایعات درباره بیماری آلزایمر درباره او به وجود آید. گابریل گارسیا مارکز نویسنده برجسته کلمبیایی متولد سال ۱۹۲۷ است و در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل را برای رمان «صد سال تنهایی» از آن خود کرد.

 برگرفته از اپلیکیشن آندروید ازدواج

موضوعات: ازدواج و رازهای طلایی همسرداری  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...