استمرار و دائمى بودن حجّت

و بررسى آن در نهج البلاغه

 

«و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرسالة امانتهم، لمّا بدّل اكثر خلقه عهدالله اليهم فجهلوا حقّه و اتخذوا الانداد معه، واجتالتهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه».

اولين خطبه نهج البلاغه با حمد خداوند و صفات سلبى او شروع شده، از خلقت عالم و ملائكه سخن مى گويد، و پس از آن به خلقت حضرت آدم و طغيان شيطان و وسوسه او و فريفته شدن آدم و هبوط او اشاره دارد. در ادامه، بعثت انبيا و اهداف آن ها و هدف از بعثت و نيز بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و كتاب خدا مطرح مى شود. خطبه با ذكر حج و هدف آن و خصوصيات و جايگاه آن در اسلام به پايان مى رسد.

ترجمه خطبه:

«خداوند ـ تبارك و تعالى ـ از بين فرزندان آدم(عليه السلام)خالص ترين آن ها را به عنوان پيامبر برگزيد و از آن ها با وحى ـ چه در مرحله دريافت و چه در مرحله ابلاغ ـ پيمان محكمى گرفت كه بر وحى آگاه باشند و از آفت نسيان و ابهام و اجمال و تحريف پيراسته باشند و حجّت را بر خلق خدا تمام كنند».

قرآن كريم به اين مطلب اشعار دارد:

(وَ اِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبييّنَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوح وَ اِبراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ اَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً لِيَسْئَلَ الصّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ اَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذاباً اَليماً).

«و ]ياد كن[ هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، واز تو واز نوح وابراهيم وموسى وعيسى پسر مريم، واز ]همه[ آنان پيمانى استوار گرفتيم. تا راستان را از صدقشان باز پرسد، وبراى كافران عذابى دردناك آماده كرده است.»

خداوند از پيامبران اولى العزم پيمان اخذ كرد. در آيه اشاره ندارد بر چه چيز اخذ ميثاق شده است. حضرت در خطبه توضيح مى دهد كه اين اخذ ميثاق غليظ، بر وحى بوده تا انبيا وظيفه سنگين شان را به آخر برسانند; و پيامبر اسلام اولين كسى مى باشد كه از وى اخذ ميثاق شده است، زيرا از همين آيه به دست مى آيد «مِنك» قبل از نوح و ساير پيامبران است. روايات بسيارى اين را تأييد مى كند. در زيارت رسول الله آمده است: «اول النبيين ميثاقاً و آخرهم مبعثاً» و قرآن مى فرمايد:

(وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وحْيٌ يُوحى)

«رسول به سبب وفادارى به آن ميثاق، از هوى گريزان است و جز وحى چيزى بر زبان جارى نمى كند».

در جاى ديگر مى فرمايد:

(ما كانَ لِبَشَر اَنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللهِ).

«اين چنين نيست كه خداوند به بشر و نبى، كتاب و نبوت را اعطا كند ـ و با او ميثاق وحى ببندد ـ ، آن گاه رسول عهد شكنى كند و به جاى دعوت به حق به خويش دعوت نمايد».

«و على تبليغ الرسالة امانتهم».

خداوند در مرحله تبليغ رسالت و آن چه انبيا مأمور به ابلاغش بودند، از آن ها امانتى را اخذ كرد، يعنى وحى را و تبليغ رسالت را به پايان ببرند و آن را به اهلش برسانند. حضرت امير(عليه السلام) درباره ملائكه مى فرمايد:

«اين ها امانت دار وحى هستند و در ارسال وحى به انبيا كوتاهى ندارند».

از به كارگيرى كلمه «امانت» در آيات قرآن و عبارات نهج البلاغه به دست مى آيد كه امانت، عبارت از عهد و پيمانى است كه بسته شده است و آنچه را طرف مقابل قبول كرده، امانتى نزد او است. لذا خداوند، كه با انبيا بر وحى پيمان بسته، ميثاق او بر وحى امانتى در دست انبياء است، كه بايد آن را ادا كنند و به رسالت خويش كه تبليغ وحى است، اهتمام داشته باشند. آن گاه خداوند از آن ها اين امانت را اخذ كرده، آن ها را مورد بازخواست قرار مى دهد.

شايد منظور از «صادقين» در آيه بعدى همين «نبيين» باشد كه از صِدق آن ها سؤال مى شود. تعبير «الصادقين عن صدقهم» مى رساند اين ها در اداى امانت صادق بودند.

آن حضرت در يكى از نامه هايش مى فرمايد:

«و من لم يختلف سرّه و علانيته وفعله ومقالته فقد ادّى الامانة»

اين حديث مى گويد: تطابق قول و فعل و نيت، انسان را صادق مى سازد، كه طبعاً به امانت، وفا خواهد كرد.

كتاب و حكمت و نبوت، آن طور كه در آيه هشتاد ويك آل عمران آمده است، امانتى است كه انبياء آن را پذيرفته و از آن ها بر اين امانت اخذ ميثاق شده است.

اخذ ميثاق انبياء در شرايطى است كه اكثر مردم به امانت و عهد الهى خيانت كرده، در آن تغيير و تبديل روا داشتند. از يك سو بر عبوديت خداوند عهد بسته بوده اند كه با به كار نگرفتن ابزار معرفتى كه خداوند در وجود آن ها به وديعه گذاشته بود، ـ يعنى قواى ادراكى و حواس ظاهرى ـ عهد را شكستند و در نتيجه نسبت به حق خداوند، جاهل شدند، و سرانجام به شرك روى آوردند. آن ها چون از قدر خويش غافل شدند، خداوند را نشناختند، پس شيطان از اين فرصت استفاده كرد و از اين روزنه رسوخ كرده، آدمى را از معرفت حق منحرف كرد. آن طور كه «ابن اثير» در نهايه معنا مى كند شيطان ابتدا انسان ها را به استخفاف كشاند، آن گاه همراه آن ها در ضلالت سرگردان شد. و فرعون نيز با همين شيوه بر قوم خويش مسلط شد.

(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ).

اين استخفاف از استعمار و استضعاف مقدم تر است.

بنابر اين; معنايى كه شارحان نهج البلاغه كرده اند ـ كه چون مردم منحرف شدند، خداوند از انبيا اخذ ميثاق كرد ـ صحيح نيست، بلكه انسان هر چه قدر هم بر فطرت خويش باقى مى ماند و بر قدر و درك خود فائق مى آمد، نيازش به انبياء بيش تر مى شد.

شايد به يك اعتبار معناى شارحان درست باشد، كه حضرت نمى فرمايد: آن ها را ارسال كرد، بلكه مى فرمايد: بر آن ها ميثاق غليظى گرفت كه با انحرافات مردم شدت عمل بيشترى اِعمال كنند، تا اكثر خلق را به صراط، هدايت كنند، در آن هنگامى كه شيطان در حوزه معرفت آدمى رسوخ كرد و او را به استخفاف كشاند و راه رشد و فلاح آدمى را بست، و راه عبوديت انسان را قطع كرد.

«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه».

اين بخش دنباله و عطف به ابتداى كلام است; يعنى «اصطفى سبحانه من ولده الانبياء…».

خداوند سبحان بعد از اخذ ميثاق و داشتن شايستگى و بايستگى انبياء براى رسالت عظيم، آن ها را بعد از برگزيدن، برانگيخت، آن هم در بين همان اكثريت كه از جنس خود آنها بودند، نه از غير انسان، تا به آدم ها بقبولاند كه انسان استعداد درجات بالايى را دارد و مى تواند رسول وحى و امين حق شود. با اين كه اهل خسران در اوج ناباورى مى گفتند: مگر بشر مى تواند پيام آور وحى باشد؟! و اين ها كه مدّعى نبوتند، بر خداوند افترا مى بندند.

خداوند پيامبران را مبعوث كرد، و بعث و ارسال را استمرار بخشيد، و به سوى مردم انبياء و حجت هاى خود را پياپى برانگيخت. كلمه «واتر» كه با كلمه «تترى» ـ در آيه ـ از يك واژه است، به معناى فرد و تنها مى باشد. كلام حضرت تصريح دارد كه خداوند انسان را لحظه اى بدون حجّت وانمى گذارد.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه كلام به اهداف و انگيزه برانگيختن انبياء اشاره دارد، كه توضيح آن در اهداف انبياء خواهد آمد. حضرت بعد از چند بخش كه از فلسفه بعثت انبياء سخن مى گويد، مجدداً تأكيد بر استمرار حجّت دارد و مى فرمايد:

«و لم يخل الله سبحانه»

«خداوند سبحان خلقش را از حجّت صامت و ناطق، خالى نگذاشته است. هميشه در بين خلق پيامبرى هست كه به سوى آن ها ارسال شده، يا كتابى هست كه بر آن ها نازل شده و يا حجتى وجود دارد كه همراه خَلق است».

خَلق بدون اين حجّت نمى تواند باقى باشد و بر طريق و سنت ها پابرجا و استوار بماند. از آن رو كه حضرت در بخش بالا و در اين جا كلمه «سبحانه» را تكرار مى كند، وجه عنايت و اهتمام حق را مى رساند، كه خداوند براى هدايت خلق و اِتمام حجّت و تبيين آيات و بينات، هيچ كم نگذاشته و پاك و منزه از هر نقصى است. و اگر انسان ديروزى يا انسان معاصر كمبودى را احساس مى كند، يا كمبودها را توجيه مى كند ودر دفاع از دين مى گويد نبايد از دين و رسول انتظار زيادى داشت. بايد ريشه اين احساس را در جاى ديگر جستجو كرد، كه يا از جهت

(ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ)

«دنيا نهايت علم اين ها است»

بوده و انتهاى علم اين ها به چهار ديوارى دنيا خلاصه مى شود، و يا غافل از شناخت ارزش خويش هستند، و يا براى دين و رسول چندان رسالتى قائل نيستند.

(سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كُبيراً)

«او پاك ومنزّه است واز آنچه مى گويند بسى والاتر است».

ادامه مطلب :

نكته ديگرى كه حضرت دارند، انتخاب كلمه «خلق» به جاى انسان يا بشر و يا ناس است، كه معناى عامى دارد و ساير مخلوقات از جمله جنّ را دربر مى گيرد.

لطافت ديگر وجود كلمه «اَو» است كه مى توان آن را به معناى واو گرفت، يعنى نبى و كتاب و سنت و حجّت و آيات بيّنات، هميشه در بين خلق موجود است يا «اَو» به معناى خودش باشد، كه دلالت دارد: حداقل يكى از اين ها از خلق جدا نيست.

«رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم…»

حضرت آن گاه در توصيف حُجَج الهى و ارتباط آن ها با هم ديگر در ادوار مختلف زمانى، سخن مى گويد، كه هيچ عاملى رسولان را در تبليغ رسالت و اداى امانت و وفاى به عهد مانع نشد. كمى عدد اين ها و كثرت مخالفان و تكذيب كنندگان، موجب كوتاهى اين ها در انجام وظيفه نشد، حضرت امام حسين(عليه السلام)فرمود:

«واللّه لو لم يكن في الدنيا ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية».

«اگر در دنيا هيچ پناهگاهى نداشته باشم با يزيد بيعت نخواهم كرد».

با اين كه حجج الهى در يك زمان با هم نبودند، ولى از آن جا كه هدف مشترك داشته و از يك منبع تغذيه مى شدند و همه امت واحد بودند، پيشينيان آن ها پيامبران آينده را مى شناختند و به ديگران مى شناساندند و زمينه را براى ظهور آن ها فراهم مى كردند و مردم را در انتظار آن ها آماده مى نمودند. آن ها مبشرانى براى آينده بعد از خود بودند. در آيه (6) سوره صف، و آيه (157) سوره اعراف، دو رسول اولى العزم ـ موسى و عيسى ـ جامعه بشرى را به ظهور و بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) خبر دادند، و يوسف به ظهور موسى در جامعه بنى اسرائيل خبر داد.

انبياء و رسولانِ بعد، از پيامبران گذشته ياد كردند و از اهداف آن ها و از قوم و عاقبت امرشان خبر دادند. قرآن يكى از فوائد ارتباط و اطلاع انبياء از پيشينيان را، تسكين و تثبيت قلب نبى ذكر مى كند:

(وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ).

«وهريك از سرگذشت هاى پيامبران خود را كه بر تو حكايت مى كنيم، چيزى است كه دلت را بدان استوار مى گردانيم، ودر اينها حقيقت براى تو آمده، وبراى مؤمنان اندرز وتذكرى است».

آيات سوره هود از فشارى كه رسول از مخالفان مى بيند، خبر مى دهد كه چگونه برخورد كفار و نسبت افترا دادن به رسول و انتظارهاى بى جا و بى موردى كه آن ها داشتند، بر رسول سنگين آمده و اين، حكايت از خسران وجودى آن ها دارد كه قدر خود را نشناخته و ارزش ها را در فرشته بودن رسول جستجو مى كردند!

خداوند در برابر اين ها رسول را با «بينات» مسلح مى كند; بينات و شاهدى از خود پيامبر، يعنى على(عليه السلام) و ريشه اى كه او در تاريخ دارد و در اديان سابق، اسمش مكتوب و ثابت است. آن گاه از دو گروهى كه در برابر هم صف بندى كرده، سخن مى گويد و رسول را به عظمت كارش آگاه مى كند. آن گاه به داستان نوح، اولين پيامبر اولى العزم، مى پردازد و در آيات بعدى، پس از ذكر اين داستان غيبى، رسول را به صبر دعوت مى كند و از عاقبت امر خبر مى دهد.

(… فَاصْبِرْ اِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ)

سپس داستان هود را دنبال مى كند و از ثمود و پيامبرشان صالح سخن مى راند و از ابراهيم و قوم لوط سخن مى گويد و از شعيب در ميان قوم مدين و سپس از جريان موسى و فرعون خبر مى دهد. آن گاه خطاب به حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد:

(فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ)

«تو ـ اى پيامبر ـ و كسانى كه به حق بازگشته و همراه تو هستند آنطور كه امر شده ايد و از شما خواسته شده، بايد استقامت كنيد».

پيامبر در اين باره فرمود:

«شيّبتني هود»

«سوره هود من را پير كرد»

خداوند براى سبك كردن اين مسئوليت سنگين، از انبياء و قوم آن ها و عاقبتِ هر يك، سخن راند، تا دل رسول را قوى دارد و موعظه و تذكر باشد براى آن ها كه به رسول پيوسته اند.

«على ذلك نسلت القرون ومضت الدهور…»

و اين سنت جاريه الهى در استمرار انبياء و عدم انقطاع حجج الهى، در ادوار مختلف تاريخ عبور ملت ها و گذشت روزگار و پديد آمدن نسل هاى جديد ادامه يافت، تا به خاتم انبياء و از او به خاتم اوصيا رسيد. مرحوم صدوق در كتاب امالى روايتى را از امام صادق(عليه السلام)به نقل از حضرت رسول روايت مى كند، كه حضرت، برگزيدگان الهى را از آدم(عليه السلام) تا على(عليه السلام)برمى شمارد.

آن گاه حضرت در پايان، از بعثت رسول و شرايط فرهنگى و اجتماعى عصر بعثت، و اين كه خداوند حضرت را برگزيد تا به وعده اش عمل كرده، حجّت را بر خلق تمام كند و دور نبوت را به پايان برساند، سخن مى گويد. ان شاءالله در مبحث خاتميت توضيح اين بخش خواهد آمد.

حضرت در ذيل خطبه، اين كلام نورانى را مى فرمايد: درست است نبوت به حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) ختم شد و بعد از او، پيامبرى مبعوث نخواهد شد، لكن خاتميت به معناى ختم حجّت نيست، تا ديگر براى خلق حجتى نباشد، بلكه به شيوه انبياى سَلَف، آن حضرت نيز، حجتى را براى امتش به جا گذاشت. زيرا هدف دار بودن و عنايت و لطف حق و نياز آدمى اجازه نمى دهد خلق بدون حجّت باشد. خلق خدا در مسير حركت و سلوك خويش به سوى حق، هم نيازمند صراط روشنى است و هم راهنمايى كه راه عبوديت را به او بنماياند. از اين رو حضرت مى فرمايد:

«خلّف فيكم ما خلّفت الانبياء فى اممها، اذ لم يتركوهم هملا، بغير طريق واضح، و لا علم قائم».

«محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در ميان امّت خود چيزهايى به وديعت نهاد كه ديگر پيامبران در ميان امّت خود به وديعت نهاده بودند، زيرا هيچ پيامبرى امّت خويش را بعد از خود سرگردان رها نكرده است، بى آن كه راهى روشن پيش پاى شان گشوده باشد يا نشانه اى صريح وآشكار براى هدايت شان قرار داده باشد.»

اين كلام درست همان معناى حديث متواتر ثقلين است.

 

 

منبع: کتاب علی(ع) و پایان تاریخ نوشته عبدالمجید فلسفیان

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...