می کُشد پروانه ها را داغ ِ سوسو کردنت
خانه را آماده ی کوچ پرستو کردنت

یاس باران خورده ی باغ بهشتی و چقدر !
زندگی را گیج کرده لذت بو کردنت

می دهد تسبیح ِ بی تابی به دست روزگار
دانه های اشک را بر تار ِ گیسو کردنت

تا سحر با گونه های تشنه و چشمان خیس
کوچه ی سجاده ها را آب و جارو کردنت

روز و شب دستاس ها حیران بازوی تو و…
درد را در آستین پهلو به پهلو کردنت

با همان دستی که جای بوسه ی پیغمبر است
نان ِ داغ عشق را این رو و آن رو کردنت

کاسه ای از خنده های بی رمق آوردن و …
سفره ی افطار را غرق هیاهو کردنت

قصد کرده خانه را هر روز جان بر لب کند
دیدن ِ با جای سیلی – بی صدا – خو کردنت

ای چراغ گرم عالم سوز ! خاموشی مکن
می کشد پروانه ها را داغ ِ سو سو کردنت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...