آنچه می خوانید؛ خاطرات رزمنده رضا دادپور از عملیات کربلای 4 و رشادت های سردار شهید علی اکبر شجاعین است که تقدیم خوانندگان می شود:

خیمه ی عاشورایی « کربلای 4» برپا شده بود . بچه ها را وارد منطقه عملیاتی کرده بودند. چیزی به شروع حماسه ای سرخ نمانده بود.

چون نزدیک اروند بودیم و فاصله چندانی با خط دشمن نداشتیم ، برای پیش گیری از لو رفتن عملیات دستور العمل های حفاظتی شدیدی اجرا می شد.

چفیه گذاشتن ممنوع شد. اذان نباید بلند گفته می شد. سنگر ها بسیار کوچک بود. کسی نباید صدای گریه اش را بلند می کرد. ارتباط با خارج قطع بود. نامه ها می رسید، اما هیچ کس حق نامه دادن نداشت. تردد فقط در شب میسر بود، آن هم بسیار اندک . سلمانی نداشتیم، حمام در کار نبود. شش ، هفت متر زمین را حفر کردیم ، ولی به آب نرسیدیم. آب باران را که داخل چاله ها جمع می شد با لیوان دسته دار داخل دیگ ریخته و پس از ته نشین شدن،داخل دیگ دیگری می ریختیم و با آن حمام می کردیم.ساعت هم همراهمان نبود.
به همین دلیل، بعضی شب ها اشتباهاً چند بار نماز صبح می خواندیم. چهار نفر در سنگری تنگ و تاریک به سر می بردیم. اسم افراد را نوشته و داخل لیوان قرار می دادیم و موقع نماز اسم هر کس را که خارج می کردیم، موظف بود امام جماعت شود. این هم راه حلی برای مقابله با ناز کردن ها و تواضع های احتمالی بود!

پس از چند روز که قیافه ها حسابی وحشتناک شده بود، من به همراه تعداد دیگری از بچه ها به گردان بهداری لشکر منتقل شدیم. در زیر پل،اتاق عمل با تجهیزات صحرایی تاسیس شده بود! اورژانس نیز برای امداد مجروحان خصوصاً مصدومین شیمیایی در نظر گرفته شده بود.

همه چیز برای عملیات سنگین و دشمن شکن مهیا بود. پیش بینی های لازم صورت گرفته و نیروها با تمام قوا آماده ی نبردی سخت، اما پیروز آفرین شده بودند.

آری جنگ ؛ فراز و نشیب هایی دارد که باید تمام آن ها را با صبر و توکل بر خدا پشت سر نهاد. نیروهای ستون پنجم بی کار نبودند. این را می شد از بمباران ستاد لشکر به خوبی فهمید.

عملیات اگر صورت نمی گرفت، دشمن قصد حمله به فاو را داشت. از این رو با تشخیص فرماندهان نظامی ، عملیات دو،سه شب زودتر و به صورت کاملاً ناگهانی آغاز شد.

هیچ کس انتظارش را نداشت، اما کسی هم اعتراض نکرد. خبر که رسید هر کس سعی می کرد زودتر از دیگران خود را آماده کند. شبی بود به یاد ماندنی . مثل دیگر شب های عملیات، خداحافظی و طلب حلالّیت هم سنگرانی که ماه ها با هم انس گرفته بودند، در راس امور قرار داشت.

در این میان برادران شهید محمود ، احمد و محمد نجاریان وداعشان از همه تماشایی تر بود.

به دستور فرمانده وارد کانال شدیم. کانال ها از قبل برای عملیات حفر شده بود. اما به خاطر بارندگی های مداوم، آب داخل آن ها جمع شده بود و سردی هوا هم کار را دشوار می ساخت. هر طور بود، بچه ها خود را به جلو رساندند.

حدود ساعت 5/10 بود که با رمز مقدس محمد رسول الله « عملیات کربلای 4» را آغاز کریدم. غواص ها به آب زده بودند تا موانع را از بین ببرند و قایق های موتوری بتوانند وارد جزیره شوند. دشمن حسابی خود را آماده پذیرایی کرده بود.

درگیری قبل از موعد شروع شد. شاید تنها عملیاتی بود که هواپیماهای دشمن در شب بمباران می کردند و این نشان از اطلاع دقیق آن ها از مواضع ما داشت. قایق ها هدف آرپی جی و ضد هوایی قرار داشتند. تفنگ های چهار لول که برای هواپیما و هلی کوپتر به کار می رفت، نفرات ما را هدف قرار می داد. عملیات، خونین بود. خیلی از بچه ها کنار جاده شهید و مجروح شدند و دیگر بر نگشتند. هرکس که می توانست، کنار نیزار به آرامی حرکت می کرد.اما دشمن تحرکات را زیر نظر داشت.

هر تکانی ، سفیر گلوله های دشمن را به دنبال می آورد.

لشکر هایی که در سمت چپ و راست ما بودند، عمل نکردند.

ده ، دوازده نفر از بچه ها خود را به جزیره ی بعدی رسانده بودند، اما مهمّا تشان تمام شده بود. دستور عقب نشینی صادر شد.

دشمن آن قدر به ما نزدیک بود که صدای قهقه شان به گوش می رسید و این نمکی بود که زخم هزار و چهارصد ساله مان را به سوزش می انداخت و دلمان را آتش می زد.

بعضی ها که مانده بودند از غروب آن روز تا صبح فردا مردانه مقاومت کردند. خیلی از دوستانمان را در ام الرصاص جا گذاشتیم. ما این سوی آب بودیم و آن ها آن طرف دست تکان می دادند. سوختیم و اشک ریختیم اما دیگر از دست کسی کاری بر نمی آمد و… آن ها هم ما را جا گذاشتند و رفتند.

سردار شهید سید علی اکبر شجاعیان؛ جانشین گردان های یارسول(صلی الله علیه واله) و فاطمة الزهرا(سلام الله علیها) از لشکر ویژه25 کربلا ، در عملیات کربلای 4 تیر به بدنش خورد و و خون تمام بدنش را گرفت. با کمک یکی از دوستان او را به عقب کشیده تا به آمبولانس برسانیم.

روی برانکارد در حالی که درد تمام وجودش را آکنده بود، اصرار می کرد تا همان جا رهایش کنیم. می گفت که دیگر ماندنی نیست و نباید وقت مان را به خاطر او هدر دهیم. توجهی به حرفهایش نکردیم، به هر زحمتی بود برانکارد را از داخل آب و گل عبور داده و به اورژانس تحویل دادیم.

هیچ وقت از یادم نمی رود که چگونه با افسوس دست مرا گرفت و با نفس های بریده اش گفت: «دیدی…. بازهم تجدید شدم..» و من در پاسخش خندیدم و گفتم: «ما که روفوزه شده ایم.»

سیدعلی اکبر به هر ترتیب بود لباس خشکی تهیه کرده و با همان بدن مجروح خود را به جزیره می رساند.این بار از ناحیه پا تیر می خورد و جسم مجروحش را به عقب برمیگردانند. روی برانکارد فریاد می زد: «باز هم برمیگردم» می گفت از خانواده بچه ها خجالت می کشیم، جواب کسانی که عزیزانشان در کربلای 4 جامانده اند را چه بدهم؟!

در کربلای 5 نیز با نارنجک مجروح می شود. در بستر که بود پی به عملیاتی دیگر می برد، گوسفندی را نذر می کند تا به عملیات برسد.

بالاخره حاجتش را می گیرد و خود را به منطقه می رساند. همانجا گوسفند را قربانی می کند. به خط می رود و سرانجام در مسلخ عشق قربانی می شود. سرانجام سید علی اکبر شجاعیان پس از 6 سال حضور در جنگ و شرکت در عملیات های مختلف، در جریان عملیات کربلای10در تاریخ 30 فروردین ماه سال 1366 در منطقه ی ماووت (کردستان) بر اثر ترکش خمپاره به آرزوی شش ساله اش دست یافت.

اینگونه بود که بعد از سید محمد، سید علی اکبر، دومین فرزند سید حسین شجاعیان نیز به شهادت رسید. پیکر مطهر علی اکبر در هفتم اردیبهشت در گلزار شهدای دیوکلای امیرکلا و در کنار برادرش محمد به خاک سپرده شد.
منبع: رزمندگان شمال
مقام معظم رهبری(مدظله العالی):«خیابانها را به نام شهدا، کردیم تا هر وقت نشانی منزل را می دهیم؛بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید، با آرامش و امنیت به منزل می رسیم.»

خدایا ما را شرمنده شهدا ، جانبازان ،آزادگان ،رزمندگان و خانواده های عزیزشون نکن
شادی روح مطهرشون
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
یا زهرا سلام الله علیها

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...