✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زيباترين حس سجده


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



نیستم آهو شهنشاها ضمانت میکنی؟
توشه ام خالیست آقا جان عنایت میکنی؟

دردها دارم ز ناپرهیزی نفس پلید
نه شنیدم از همه ؛ آیا طبابت میکنی؟

نامه ام پر گشته از اعمال زشت و ناصواب
روسیاهم نامه ای دیگر کتابت میکنی؟

کاظمین دور است قبر مادرت هم ناشناس
خواهرت را واسطه سازم شفاعت میکنی؟

راه را گم کرده ام ؛ اما بهر حال آمدم
مابقی راه را جانا هدایت میکنی؟

در دلم شور حسین است یا علی موسی الرضا
این تقاضای بزرگم را اجابت میکنی؟

 

 

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




منو یک دل هوایی،حاصل یک آشنایی…

ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی…

 

دست خالی رد نمیشم،آخه این یه اعتقاده..

آخه من اذن دخولم از در باب الجواده…

 

من میخوام زیبا بمیرم،مثل عاشقا بمیرم…

کربلا نشد خدایا،مشهدالرضا بمیرم…

 

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺮﻏﮏ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﺰ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ
ﺟﺪﺍ ﺯﺩﺍﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ، ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺯ ﻧﺎﺯﮐﯽ ﺯ ﻧﺪﺍﻣﺖ، ﺯ ﺑﯿﻢ ﺻﺒﺢ ﻗﯿﺎﻣﺖ
ﺑﺪﺍﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﯼ،ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺍﺯﺑﻬﺸﺖ ﮔﺸﺘﻪ ﻋﺠﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﻏﺮﺑﺖ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﻧﺸﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﮐﻤﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﻣﺎﻫﯽ
ﺧﺪﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ، ﺩﻝ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﮐﺮﺑﺖ، ﺑﻪ ﻃﻮﻑ ﻟﺠﻪ ﻏﺮﺑﺖ
ﭼﻮ ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺗﺮﺑﺖ، ﺑﻪ ﺑﯿﮑﺮﺍﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺷﻮﻡ ﭼﻮ ﺍﺑﺮ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ، ﺯ ﺟﻮﺵ ﺍﺷﮏ ﭼﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﺮﺁﯾﺪ، ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺟﻬﺎﻥ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﯽ، ﻧﻪ ﺑﻠﮑﻪ ﺟﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﯽ
ﻫﻤﻪ ﺳﮑﻨﺪﺭ ﻭ ﺩﺍﺭﺍ، ﮐﺰﯾﻦ ﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺧﯿﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻏﺰﺍﻟﻢ، ﺑﯿﺎ ﻭ ﺿﺎﻣﻦ ﻣﻦ ﺷﻮ
ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺁﺗﺶ ﺻﯿﺎﺩ، ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺍﻻ‌ ﻏﺮﯾﺐ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ، ﺭﺿﺎ ﻣﺸﻮ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻣﺮﻏﮏ ﺯﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﺪ

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت





قطره قطره ،،اشکهایم را تو دقت میکنی…
بی نهایت بر گدای خودمحبت میکنی

آن قدر من آمدم پابوسی باب الجواد…
گوییا بر زائرت داری تو عادت میکنی…

من کجا و پنجره فولاد آقایم رضا …
بی لیاقت را همیشه بالیاقت میکنی …

من که بااعمال خود خارو ذلیل عالمم
این تویی باجود خودازمن حمایت میکنی…

باگدایت باغلامت خو گرفتی از ازل…
تاابد داری مرا غرق خجالت میکنی …

کوروکر ،، بهرشفاآید سراغت باامید
بازهم مثل همیشه ،،توعنایت میکنی …

من یقین دارم که قبل از اربعین آقای من
از نجف تا کربلا ما را تو دعوت میکنی …

تو همیشه یاور تنهایی من بوده ای ….
بین قبر من می آیی و وساطت میکنی …

روز محشر من ندارم ترسی از آتش رضا …
مطمئنم نوکر خود راشفاعت میکنی …

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




کاسه ای خالی نماندو نوبت ظرفم رسید
از کناره گنبد و گلدسته ها نوری رسید


کاغذی کوچک درون کاسه ام افتاده بود
کربلایم اربعین امضا شده دستم رسید


با خودم گفتم که پولش راندارم بیخیال
کاسه ام لرزیدو از ان درهم شامی رسید


تا که دیدم هر چه میخواهم فراهم میشود
ناگهان در ان هیاهو فکری از ذهنم رسید


من نفهمیدم چشد دیدم که از صحن رضا
بوی عطره با صفای حضرت زهرا رسید


صوت زیبای حرم نقاره خانی است ولی
گوش کردم من صدای محتشم پیشم رسید


هر که امد در حرم دیوانه گشته لاجرم
نسخه یه درمان سقاخانه اش برما رسید


تا که اسمم حک کنند خدام بر باب الجواد
آخرین مصرع زشعرم هدیه از مولا رسید


موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




این شعر
تقدیم به اونهایی که دلشون برای
حرم امام رضا (ع)یه ذره شده !

حرم لبریز زائرها
مسافرها
مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها!
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها!
و حالا هر کدام آرام
زبان واکرده در این ازدحام ، آرام :
” ببین این دست پینه بسته را آقا!
ببین این شانه های خسته را آقا!
به بیخوابی دو چشم خویش را مجبور کردم من!
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من!
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را”

یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت!
یکی بالای گلدسته اذان میگفت!
صدا پیچید در صحن و حرم،
گویا در و دیوار با انصاریان میگفت :
” اللهم صل علی
علی بن موسی الرضا المرتضی…”
یکی بغض میان آه را میگفت!
یکی هم خستگیِ راه را میگفت!
جوان زائری در گریه هایش “آمدم ای شاه” را میگفت؛

خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند!
همان هایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند…

السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفاء یا حضرت علی بن موسی الرضا علیک آلاف التحیت و الثناء، به ابی انتم و امی ونفسی و اهلی و مالی و اولادی

 

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




گنبدت از هر کجای شهر سوسو می کند

دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، آفتاب

صبح ها، صحن حرم را آب و جارو می کند

ماه هر شب کنج بست “شیخ حر عاملی”

یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

یاد معصومیت آن بچه آهو …یاد تو

کوچه های شهر را لبریز “یا هو ” می کند

باد، هم مثل نگهبان درت… بدو ورود

غصه را از شانه های خسته، پارو می کند

عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می آید حرم … این عطر را بو می کند

×××

…خادمی می گفت که… آقا به وقت بدرقه

دست زائر را پر از گل های شب بو می کند

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:

كاروانی از سرخس به مشهد آمدند پابوس امام رضا(علیه السلام )،
یه مرد نابینایی تو اون کاروان بود به اسم حیدر قلی ،،،،

اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند

شب جوونهای کاروان گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم

كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند

فلانی تو هم گرفتی؟
گفت:آره منم یه دونه گرفتم،،،،،،
حیدر قلی یه مرتبه گفت:
چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟
گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! ….
گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم،
گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند:
امان نامه از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،

تا این رو گفتند،،،،،
دل حیدر قلی به درد آمد …دل هم كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست،
با خودش گفت:
یا امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم،
كور بودم از قلم افتادم،
به من اعتنایی نداری،،،؟!
بلند شد راه افتاد طرف مشهد،
گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم،
باید بگیرم،
گفتند:
آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد،
خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،

جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس می گفت:
هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند ،،،

دیدند نوشته:

«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»

گفتند:
این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،
گفت:
چند قدم رفتم،
دیدم یه آقایی اومد، گفت:
نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو….

السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت