وقتی هارون الرشید به سر وقتِ بهلول رسید. دید که در سایه گوری نشسته و چوبی در دست گرفته و کلّه آدمی در پیش نهاده، هارون پرسید که: ای دیوانه! در چه کاری؟ گفت: درین کلّه می نگرم. فرق نمی توانم کرد که کلّه هم چون من گداییست یا کلّه هم چون تو فرمانْ روایی. هارون گفت:

این چوب چیست؟ گفت: زمین را قسمت می کنم و عرصه خاک را می پیمایم. هارون پرسید که چون یافتی؟ گفت: قسمتی تو راست و بخشی مراست. مرا سه گز رسید با گدایی، و تو را نیز سه گز رسید با پادشاهی

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...