تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند

نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند

 

بانو! تو آمدی: سر هر سفره ی تهی

سیب گلاب و سبزه و گندم گذاشتند

 

باران گرفت و عطر هزاران گل انار

روی لب کویر تبسّم گذاشتند

 

از برکت قدوم شما شوره زارها

رودی شدند و سر به تلاطم گذاشتند

 

این شهر را به عشق شما “شهر اهل بیت”

شهر ستارگان زمین … قم گذاشتند

 

“اینجا برای چیدن یک خوشه یاد تو

هر گوشه از حریم تو را خم گذاشتند”

 

دستان مهربان تو را آسمانیان

بر شانه های خسته ی مردم گذاشتند

 

هر کس مقیم شهر تو شد در پیاله اش

یک جرعه آفتاب و ترنّم گذاشتند

موضوعات: بانوی کرامت  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...