پیامبر ( صلی الله علیه وآله) پس از بازگشت از جنگ خبیر كه در سال هفتم واقع شد، اسامه بن زید با جمعی از مسلمانان به سوی یهودیانی كه در یكی از روستاهای فدك زندگی می كردند، فرستاد تا آنها را به سوی اسلام دعوت كند. یكی از سران یهود بنام مرداس بن نهیك از آمدن سپاه اسلام باخبر شد، اموال و فرزندانش را در پناه كوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت و نزد آنها گواهی به یكتائی خدا و رسالت پیامبر ( صلی الله علیه وآله) داد. ولی اسامه به گمان اینكه مرداس از ترس جانش، تظاهر به اسلامی می كند، نه اینكه حقیقتا مسلمان شده باشد، به او حمله كرد و او را كشت، و گوسفندانش را به غنیمت گرفت: هنگامی كه این خبر به پیامبر ( صلی الله علیه وآله) رسید، سخت ناراحت شد و به اسامه اعتراض كرد كه چرا مسلمانی را كشته است: اسامه عرض كرد: او از ترس جانش اظهار اسلام كرد. پیامبر ( صلی الله علیه وآله) فرمود: تو كه از دل او آگاه نبودی، چه می دانی؟ شاید براستی مسلمان شده است ( و آیه 94 سوره نساء در محكوم كردن كار اسامه نازل گردید). اسامه سوگند یاد كرد كه دیگر حریم قانون را نشكند بهر حال این حادثه حاكی است كه باید در هر حال حریم قانون را حفظ كرد.


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...