ترس
سالهاپیش زمانی که کودک بودم,میترسیدم.
پدربزرگ پیری داشتم که میگفت:بزرگ میشوی,قوی میشوی ومیفهمی که ترس معناندارد.
امروزکه پابه سن گذاشتم از هیچ نمیترسم
نه ازتاریکی
نه ازخون
نه ازرعدوبرق
نه ازمکان بسته
نه ازبلندی
نه از شب
نه از…
اماقوی نشدم
ضعیف ترشدم
کودک که بودم قلبی داشتم گرم,
لبریزازمحبت که میتوانست همه رادوست داشته باشد.
اما
الآن من ماندم وقلبی سرد,یخ زده وتکه تکه.
این روزهامیترسم,
ازکارهایی که میکنم.
این روزها فقط از
“خودم”
میترسم.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...