جشن عروسی بدون سر و صدا

آنچه می خوانید خاطره است در مورد شهید مصطفی ردانی پور:


سه سالي از زمـان عقدشـان مـي گذشـت. هـر چـه خـانواده اصـرار مي كردند كه خانمت را به خانه بياور ميگفت: «حالا بگذاريد جنگ تمام شود، بعد ما ميرويم سر خانه و زندگيمان.»


بالاخره اين قدر اصرار كردند و توي گوشش خواندند تا راضـي شـد عروسي را راه بيندازد.
شب عروسي خيلي بي سر و صدا دنبال عروس رفتنـد و خيلـي آرام عروس را به خانه آوردند. با آنكـه صـاحب خانـه شـان در همـان حيـاط زندگي ميكرد، فردا صبح گفت: «ما اصلاً ديشب متوجه نشديم كه شـما
عروس آورده ايد.»

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت
نظر از: رحیمی [عضو] 

میشه بدون سر و صدا و ریخت و پاش و خودنمایی ازدواج کرد و بعدش هم به ملکوت پر کشید…

1394/05/18 @ 08:02


فرم در حال بارگذاری ...