روزی مرد ماهیگیری که تور خود را ولو کرده بود، جمجمه خشکیده آدمی را در ساحل دید. به شوخی از جمجمه پرسید: «بگو ببینم جمجمه، کی تو را به این حال و روز انداخته؟»
ناگهان جمجمه پاسخ داد: «حرف زدن!»
بلافاصله ماهیگیر به سوی شهر دوید، یکراست به قصر شاه رفت و آنچه دیده و شنیده بود، برای شاه تعریف کرد.
شاه فریادی کشید و گفت: «جمجمه ای که حرف میزند! میفهمی داری چه میگویی؟»
-«به چشم خود دیدم، همانطور که الآن پیش شما هستم و شما دارید حرف میزنید!»
شاه به او گفت: «حواست باشد، اگر پرت و پلا گفته باشی، سرت را به باد میدهی!»
سپس همراه با درباریان و خدم و حشم به ساحل رفت تا جمجمه جادویی را ببیند.
مرد ماهیگیر با کمی غرور جلوی جمجمه رفت و گفت: «بگو ببینم جمجمه کی تو را به این حال و روز انداخته؟»
اما این بار جمجمه پاسخی نداد.
پس شاه شمشیرش را کشید و گردن ماهیگیر را زد. سپس با همراهانش برگشت.
وقتی شاه رفت، جمجمه از سری که تازه قطع شده بود، پرسید: «بگو ببینم، کی تو را به این حال و روز، پیش من فرستاده؟»
سر ماهیگیر که به اشتباه خود پی برده بود، جواب داد:
«حرف زدن.»

حکایت آفریقایی

لذت و خوشی پرحرفی در این حکایت منجر به قطع سر میشود. بدون تردید در این حکایت اغراق زیادی شده است. اما مانند هر حکایتی، در این حکایت نیز پیامی نمادین هست که ما را نسبت به خطر سخن گفتن بدون اندیشه آگاه میسازد.
شما از این داستان چه نتیجه ای میگیرید؟ کی باید حرف زد و کی باید خاموش بود؟
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...