✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
مهدی که بیاید ...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 

...


این خاطره از بانو فریده دیبا، مادر فرح دیبا و مربوط به سفر محمدرضا پهلوی از مکزیک به نیویورک برای معالجه می باشد. اوایل خرداد ماه بود که با یک هواپیمای کرایه ای متعلق به شرکت گلف استریم به نیویورک حرکت کردیم. این شرکت هواپیمایی، متعلق به یک ایرانی میلیونر به نام آقای نمازی بود. ( از اهالی شیراز ) در امریکا شرکت های هواپیمایی و شرکت های کشتیرانی و کارخانجات عظیم و حتی پالایشگاهها و چاه های نفت زیادی متعلق به ایرانیانی بود که ما هرگز نام آنها را نشنیده بودیم. موقعی که شاه شنید.

آقای نمازی ( یک ایرانی مقیم امریکا ) دارای چندین شرکت هواپیمایی و کشتیرانی و چند شرکت نفتی و پالایشگاههای نفت و کارخانه است، با تأسف گفت:

من اگر در سال ۱۳۳۲ به ایران برنگشته بودم و در امریکا مانده بودم، حالا یک سرمایه دار بزرگ امریکایی و به دور از این همه بدبختی بودم.

 

کتاب خاطرات بانو فریده دیبا با عنوان دخترم فرح، ص ۴۴۸

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد.

این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم. سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند. نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در 50 سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود. در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند. در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد :

اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی. باقرخان هم گفت: حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود. ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت: بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید.

این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند. و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




از نظر حب جاه، دو بار مرا به ریاست دولت دعوت كردند و من به جهاتی نپذیرفتم. ا

ین بار هم به عشق تحقق بخشیدن به امر ملی شدن نفت، ریاست دولت را قبول كردم. از نظر حب مال هم در تمام دوران مشروطیت هر خدمتی به من ارجاع شده، حقوق آن را یا نگرفته ام، یا اگر گرفته ام به مصارف امور خیریه رسانده ام.

حقوق نخست وزیری در دو سال و چند ماه اخیر ـ منظور سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ ـ در حدود صد و ده هزار تومان می شد كه حواله كردم به بنگاه حمایت مادران و مسلوئین بدهند و تمام مخارج دستگاه نخست وزیری را در منزل خود، و مسافرت به امریكا و بعضی تكلفات كه به عهده این مقام بوده از كیسه خود پرداخته ام.

آری محرك من در آنچه كرده ام نه جاه طلبی بوده و نه مال دوستی، بلكه همواره می‍خواستم هدف ملت ایران عملی شود و كشور ما همان مقامی را كه داشته مجدداً به دست آورد.

 

دفاع دكتر مصدق از نفت در زندان زرهی، حسن صدر، ص ۳۶ و ۳۷.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




بر روی شمشیر فرهاد دوم ( پادشاه ایران از دودمان اشکانیان ) این جمله از بانو ورتا بود: تنها برای نگهبانی از ایران و مردم سرزمین بجنگ.

یکی از مغ های پیر زرتشتی به پادشاه ایران گفت چرا این سخن بر روی شمشیر است؟ پند بزرگان باید در اندیشه و دل ما باشد نه بر دست ساخته های ما .

فرهاد دوم نگاهی به شمشیر نمود و گفت این جمله را هر بار می بینم به من می گوید راه درست چه و کجاست و بدین گونه در بیداد زمانه گم نمی شوم.

آن مغ خود از یاد برده بود که چرا آتش در آتشکده همیشه روشن است. آیا جز برای یادآوری اندیشه های آنان است ؟!

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




بانو کاساندان نزد فرزند خویش کمبوجیه آمد و گفت: پدرت مدتهاست تا دیر وقت درگیر رایزنی با رایزنان دربار است و من از این همه کار او نگرانم. تن درستی پادشاه فراتر از هر چیز دیگریست.

کمبوجیه نزد پدر خویش، فرمانروای ایران کوروش آمد و دید سخت در اندیشه است و رایزنان از آنچه رخ می دهد می گفتند. پس از پایان کار فرزند رو به پدر کرد و گفت مادر از این همه کار شما نگران است پدر گفت:

روزهای سخت امروز، فر بسیاری برای بهروزی میهنمان در پی دارد و این ارزشی بیش از تن درستی دارد. تلاش ها و از خودگذشتگی کورش بزرگ باعث شد امروز اینگونه شیفته او باشیم. همانگونه که ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید: روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند.

اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت.

دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد. بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند. با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت: مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟

چهار مرد پیش آمدند، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است. پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند. گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند. با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند. به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که:

شیر زنان میهن پرست ایران، بزرگترین نگهبانان کشورند. کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران است.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت





روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است. آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت. فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود. یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده، محل درس را رها نمودید ؟!
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد.
ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد.

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت
1 3 4