✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
منتَظِر و منتَظَر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



اسلام ، دين علم و دانش است ، اسلام دين تعقل و تفكر است ، مكتب اسلام داراي فرهنگ انسان سازي است و هادي مردم به راه تعالي و تكامل است .
اسلام مي خواهد پيروانش دانا و بينا بار آيند و حداقل از معلومات ابتدايي و قدرت خواندن و نوشتن برخوردار باشند.
پيشواي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بين مردم بي سواد عصر جاهليت مبعوث به نبوت گرديد. مردمي كه از كتاب و درس و از خواندن و نوشتن بهره اي نداشتند و جز از افتخارات احمقانه و تعصبات جاهلانه سخن نمي گفتند.
در چنين محيط عقب افتاده و منحطي اولين آياتي كه از طرف باريتعالي به نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وحي شد، حاوي مطالبي پيرامون علم و قلم و هدايت كننده به مردم به خواندن و نوشتن بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
اقراء باسم ربك الذي خلقَ خلق الانسان من علقَ اقراء و ربك الاكرمَ الذي علّم بالقلمَ علّم الانسان ما لم يعلمَ؛(1)
((بخوان به نام خداوند كريم تر از هر كريم . خداوندي كه با قلم تعليم داد و به آدمي آموخت آن را كه نمي دانست .))
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي آن كه از طفوليت كودكان مسلمين را به راه تحصيل علم سوق دهد و آنان را به درس خواندن ماءنوس سازد، به پدران فرمود:
((از حقوقي كه فرزندانتان به شما دارند، اين است كه به آنان كتابت را بياموزيد.))
و قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم :
مِن حق الولد علي والده ثلاثه يحسن اسمه و يعلمه الكتابة و يزوجه اذا بلغ ؛(2)
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
((سه چيز از جمله حقوقي است كه فرزند به پدر دارد.
اول اين كه براي او اسم نيكو انتخاب نمايد.
دوم آنكه كتابت را به وي بياموزد.
و سوم اين كه موقعي كه بالغ شد، وسايل ازدواجش را فراهم آورد.))
به شرحي كه در كتب تاريخ آمده ، مسلمانان در جنگ بدر بر مشركين پيروز شدند و جمعي از آنان را به اسارت گرفتند و با خود به مدينه آوردند.
بنا بر اين شد كه هر اسيري مبلغي را فديه بدهد و آزاد شود و چون اسيران از نظر تمكن مالي متفاوت بودند، مقرر گرديد كه هر اسيري به قدر استطاعت خويش فديه بپردازد.
حداقل فديه ، هزار درهم بود و حداكثرش از چهارهزار درهم تجاوز نمي كرد. براي آن كه بدانيم خواندن و نوشتن اطفال مسلمين در نظر پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تا چه حد ارزنده و مهم بود، به اين جمله كه عين عبارت ناسخ التواريخ است ، توجه نماييد.
((آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اصحاب فرمود:
اسيران را نيكو بداريد و نيكويي كنيد و از مساكين فديه نخواهيد و حضرت صلي الله عليه و آله و سلم حكم فرمودند كه هر يك از آن مسكينان كه صنعت كتابت مي دانستند، ده تن از كودكان انصار را خط بياموزند و آنگاه آزاد شوند.))(3)
آيا چنين امري در دنيا سابقه دارد كه لشكر غالب ، از لشكر مغلوب ، ياد دادن ، خواندن و نوشتن را به عنوان غرامت جنگ بپذيرد و اسيران دشمن را آزاد نمايد؟ علم براي بشر كمال واقعي و برتري حقيقي است .
علم با جوهر ذات عالم ، آميخته است و در همه احوال با او هست .
اطلاعات و معلومات بشر در چهارده قرن قبل ، محدود بود و از اسرار نهفته جهان آفرينش آگاهي نداشت .
اولياي گرامي اسلام در همان زمان كلمه علم را درباره دانسته هاي محدود آن روز به كار برده و فوايد و آثارشان را ذكر نموده اند.(4)

1- سوره مباركه علق ، آيات ابتدايي .
2- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 625.
3- ناسخ التواريخ ، حالات رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، چاپ قديم ، ص 125.
4- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 283.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




وجدان اخلاقي

تمام مردم داراي وجدان اخلاقي و فطرت انساني هستند. همه مي فهمند كه ظلم و ستم قبيح است . همه درك مي كنند خيانت در امانت بد است ، همه از راستي و صداقت خشنود مي شوند و تمام مردم ميل فطري به اداي امانت و وفاي به عهد دارند.
همه از خيانت و دروغ رنج مي برند و خلاصه كليه افراد بشر با نيروي فطري حسن و قبح ، اصول فضايل و رذايل را درك مي كنند ولي در مقام عمل كمتر به نداي فطرت توجه مي نمايند، زيرا بشر در اطاعت يا سرپيچي از اوامر وجداني آزاد است .
جايي كه بين وجدان اخلاقي و خواهش هاي نفساني تزاحمي نباشد، پيروي از نداي وجدان سهل است ، ولي آن جا كه اطاعت از وجدان اخلاقي مستلزم سركوب كردن يكي از تمايلات غريزي باشد، كار بس دشوار است كه غالبا نيروي غريزه غلبه مي كند و فطرت وجداني شكست مي خورد، مگر آن كه وجدان اخلاقي به ايمان الهي متكي باشد و اعتقاد حقيقي به خداوند جهان از صفات انسان پشتيباني كند.
يوسف صديق در بحبوحه جواني و در شديدترين دوران تمايل جنسي ، در معرض خطرناكترين شرايط عمل منافي با عفت قرار گرفت ، زن شوهرداري عشق سوزان خود را به او عرض كرد و از وي تمناي وصل داشت ، هر دو بشر بودند، و هر كدام نيز داراي تمايل جنسي و قدرت غريزه بودند. اين تمايل و قدرت زن را در هم شكست و او حاضر شد تا خويشتن را تسليم تمايلات خود نمايد، ولي قدرت ايماني و برهان الهي ، از عفت يوسف ، پشتيباني كرد و غريزه جنسي را شكست داد و سرانجام باعث شد كه يوسف عليه السلام دامن خود را از آلودگي حفظ كند.(1)
و لقد همّت به و همّ بها لولا اءن راءي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلَصين .(2)

1- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 1، ص 411.
2- سوره مباركه يوسف ، آيه 24.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




مردان با شرف و افراد مستقل و عزيز النفس موقعي كه روي شايستگي و لياقت ، مقام بزرگي را عهده دار شوند، در كمال قدرت و اعتماد به نفس انجام وظيفه مي كنند.
تملق و چاپلوسي ، پستي و زبوني در روان پاك آنان راه ندارد و در حساس ترين مواقع ، شخصيت خود را نمي بازند و به خواري و فرومايگي تن نمي دهند.
قال علي عليه السلام :
ذوالشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت كالجبل الذي لا تزعزعه الرياح ؛(1)
حضرت علي عليه السلام مي فرمود:
((مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترين مقام و پايه نايل شود، هرگز خود را نمي بازد و از مسير فضيلت خارج نمي شود. او مانند كوه پابرجاست كه وزش بادها قادر نيست به حركتش درآورد و متزلزلش نمايد.))
خواجه ابومنصور، وزير سلطان طغرل ، مردي دانا و لايق ، قوي النفس و با شخصيت و خداپرست و درستكار بود. او در انجام وظايف ديني مراقبت كامل داشت .
معمولا همه روزه پس از اداي فريضه صبح مدتي روي سجاده مي نشست و ادعيه و اذكاري مي خواند. پس از آن كه آفتاب طلوع مي كرد جامعه وزارت را مي پوشيد و به دربار مي رفت .
روزي سلطان طغرل ، وزير را قبل از طلوع آفتاب احضار كرد.
ماءمورين به منزل وي رفتند و او را در حال خواندن دعا ديدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولي وزير به گفته آنان توجهي نكرد و همچنان به خواندن ادعيه ادامه داد. ماءمورين بي اعتنايي او را بهانه كردند و به عرض رساندند كه وزير نسبت به اوامر پادشاه احترام نمي كند و با اين سخن ، سلطان طغرل را به سختي خشمگين كردند.
وزير پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود، شاه با تندي به وي گفت : ((چرا دير آمدي ؟))
وزير در كمال قوت نفس و اطمينان خاطر عرض كرد:
((اي پادشاه ، من بنده خداوندم و چاكر سلطان طغرل ! تا از بندگي خدا فارغ نشوم نمي توانم به وظايف چاكري پادشاه قيام نمايم .))
گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاءثير قرار داد و ديده اش را اشك آلود كرد. به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه همواره به اين روش ادامه بده و بندگي خدا را بر چاكري ما مقدم بدار، تا از بركت آن امور، كشور همواره بر نظم صحيح استوار بماند.(2)

1- غررالحكم ، ص 407.
2- جوامع الحكايات ، ص 173. كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 446.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




به شرحي كه در تاريخ آمده ، منشاء آوردن بت هبل در مكه و پرستش آن ، چيزي جز كشش و جاذبه حس و محسوس نبود.
مردي به نام ((عمر)) براي انجام كارهايي كه داشت از مكه به شام رفت . در يكي از نقاط اطراف شام وارد شد، مشاهده كرد كه مردم در آنجا بت مي پرستند.
آنان گفتند: اين اصنام چيست كه مي بينم شما مي پرستيد؟
پاسخ دادند: ((ما اين بتها را مي پرستيم ، از آنها باران مي خواهيم ، به ما باران مي دهند. از آنها ياري مي خواهيم ما را ياري مي كنند.))
عمر از مشاهده بتها و آثاري را كه بت پرستان گفتند تحت تاءثير قرار گرفت ، گفت : ((آيا از اين اصنام ، بتي را به من عطا مي كنيد كه به سرزمين خود ببرم تا آن را پرستش نمايند؟))
بتي را كه ((هبل)) نام داشت به وي دادند، آن را به مكه آورد و نصب نمود. به مردم گفت : ((هبل را بپرستيد و تعظيمش نماييد.))
واضح است پيامبران الهي كه مردم را به خداوند و معاد نامحسوس دعوت مي كردند و همچنين مردان با ايمان كه به غيب اعتقاد داشتند همواره از گفتار و رفتار كساني كه خودشان اسير زندان حس و محسوس بودند، زجر مي كشيدند و رنج مي بردند و خداوند وضع رقت بار رسولان خود را ضمن يك آيه چنين بيان فرموده است :
يا حسرة علي العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزئون .(1)
((اي افسوس و حسرت بر بندگان نادان كه هيچ پيامبري بين آنان نيامد، جز آن كه مورد استهزاء و تمسخرش قرار دادند.))(2)

1- سوره مباركه يس ، آيه 30.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 506.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




رمز پيروزي

بزرگترين سرمايه معنوي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اين پيروزي عظيم ، ايمان به خداوند و استقامت در برابر تمام مشكلات بود. او به خالق جهان و تعاليم مقدسش مومن بود و توانست مرداني با ايمان بپرورد و به عالي ترين صفات انساني متخلقشان سازد.
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير.(1)
((او به اتكاي خداوند در مقابل تهديد و فشار مشركين خود را نباخت و با اطمينان خاطر ايستادگي كرد و موفق شد افرادي را تربيت كند كه از حوادث و خطرات نهراسند و در مقابل پيش آمدهاي سخت با كمال قدرت و نيرومندي مقاومت نمايند.))
از كساني كه در سال هاي اول بعثت در سخت ترين شرايط به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند و در راه اعلاي حق با مصائب سنگين مواجه شدند و در كمال نيرومندي مقاومت نمودند، ((عياش بن ابي ربيعه)) و همسرش ((اسماء بنت سلامه)) است .
عياش ، برادري مادري ابوجهل و حارث است و در موقعي كه قبول اسلام كرد، سنش در حدود سي سال بود و همسرش بيست سال داشت .
خانواده عياش از مسلماني وي سخت به خشم آمدند و براي آن كه او را از پيروي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باز دارند، شكنجه و آزارش دادند ولي موثر واقع نشد و او همچنان در آيين مقدس اسلام ثابت قدم ماند.
عياش و همسرش به معيت جمعي از مسلمانان با موافقت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به حبشه مهاجرت نمودند ولي زودتر از ديگران به مكه بازگشتند و مجددا گرفتار آزار مشركين شدند تا هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيش آمد و مسلمين به مدينه مهاجرت نمودند و از گزند دشمنان آسوده شدند.
موقعي كه اسماء مادر عياش از مهاجرت پسرش آگاه شد، قسم ياد كرد كه تا عياش برنگردد، سر خود را روغن نزند و در سايه ننشيند.
ابوجهل و حارث به مدينه مسافرت نمودند و سوگند مادر را به وي خبر دادند و گفتند:
((تو از همه فرزندان ، نزد مادر عزيزتري و به ديني عقيده داري كه نيكي به والدين را سفارش كرده است ، به مكه برگرد و خداي خود را در مكه عبادت كن ، همان طور كه اكنون در مدينه عبادت مي كني !))
عياش براي مادر متاءثر شد و گفته هاي برادران را تصديق كرد و از آنان عهد و پيمان گرفت كه اگر به مكه بيايد، آنها به او خيانت نكنند و كار خاصي عليه او انجام ندهد و در كمال آرامش و امنيت به مكه ، نزد مادر بيايد.
طبق همين قول و قرار با آنها از مدينه حركت كرد. وقتي از شهر دور شدند، آزار و اذيت شروع شد. كتف عياش را بستند و به همان وضع ، روز روشن او را وارد مكه نمودند و به صداي بلند فرياد مي زدند:
((اي مردم مكه ! با نادان هايي كه به اسلام گرويده اند، اين طور موهن و با خشونت رفتار كنيد، چنانكه ما با سفيهان خود چنين كرديم .))
سپس او را در يك اطاق بدون سقف در سخت ترين شرايط زنداني كردند و همه پيمان ها را فراموش نمودند.
چند سال او در مكه گرفتار زندان و آزار بود و در آن مدت ، كوچك ترين آثار زبوني و شكست روحي از وي مشاهده نشد.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه براي نجات او مكرر دعا كرد و همه مردم براي عياش متاءثر بودند.
سرانجام يكي از مسلمين به طور پنهاني به مكه رفت و با طرح نقشه اي ماهرانه ، موجبات فرار او را از زندان فراهم نمود و به اتفاق هم به مدينه بازگشتند.(2)
سعيد بن زيد و همسرش فاطمه نيز از مسلمين صدر اول هستند. او در سن بيست سالگي و عيالش كه كمتر از بيست سال داشت ، قبول اسلام كردند و در محيط وحشت و خطر، به محضر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب مي شدند و آيات قرآن و تعاليم ديني را فرامي گرفتند.
فاطمه برادري داشت كه اخلاقا تند و جسما نيرومند و شديدا با اسلام مخالف بود. در يكي از روزهاي گرم ، يك نفر قريشي در رهگذر با او برخورد كرد و گفت كه : ((اسلام در خاندانت نفوذ كرده و خواهرت آيين جديد را پذيرفته است .)) از شنيدن اين سخن به سختي خشمگين شد و به طرف خانه خواهر رفت .
روش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در آغاز دعوت اين بود كه اگر كسي قبول اسلام مي كرد و بنيه مالي نداشت ، او را به مسلمان متمكني مي سپرد كه عهده دار مخارجش شود و با هم زندگي كنند. آن حضرت قبلا دو نفر مسلمان را به سعيد بن زيد سپرده بود و آنان نيز در آن ساعت داخل منزل بودند و به قرائت قرآن اشتغال داشتند. وقتي برادر به در خانه خواهر رسيد، در را كوبيد و صدايش بلند شد. آن دو نفر مسلمان خود را داخل منزل پنهان كردند و خواهر در خانه را گشود. برادر خشمگين وارد منزل شد و به وي گفت : ((اي دشمن جان خود، شنيده ام مسلمان شده اي !)) و سپس سيلي محكمي به روي خواهر زد كه خون از صورتش جاري شد.
خواهر جوان كه وضع خونين خود را ديد، راز را از پرده درآورد و با كمال صراحت و رشادت به برادر گفت :
((هر كاري كه از دستت مي آيد بكن ! بلي ! من پيروزي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را پذيرفته ام و مسلمان شده ام .))(3)
در دوره جاهليت دختران و زنان از جميع حقوق انساني و مدني محروم بودند و بدتر از بردگان و حيوانات زندگي مي كردند. ولي ايمان به خداوند و برنامه هاي تربيتي اسلامي به طوري شخصيتشان را تغيير داد و به آنان اراده قوي و استقلال فكر بخشيد كه يك دختر جوان توانست در مقابل برادر نيرومند خود بايستد و در كمال قدرت و شهامت از ايمان و عقيده خود دفاع نمايد.(4)

1- سوره مباركه بقره ، آيه 285.
2- شباب قريش ، ص 128.
3- اسد الغابه ، ج 4، ص 54.
4- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج 2، ص 166.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




علي بن ابراهيم عن اءبيه و علي بن محمد القاساني جميعا عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود المنقريّ عن حفص بن غياث قال قال ابوعبدالله عليه السلام اذا اءراد اءحدكم اءن لا يساءل ربّه شيئا الا اءعطاه فليياءس من النّاس كلهم و لا يكون له رجاء الا عندالله فاذا علم الله عز و جل ذلك من قلبه لم يساءل الله شيئا الا اءعطاه ؛(1)
امام صادق عليه السلام فرمود:
((وقتي يكي از شما اراده كند كه هر چه از خداوند متعال خواست به وي عطا كند، بايد از تمام مردم ماءيوس شود و جز به خداوند اميدي نداشته باشد. وقتي خدا بداند كه ضمير او اين چنين است و از غير خدا منقطع است ، هر چه خواست به او عطا مي كند.))
بين افراد با ايمان ، عده قليلي هستند كه از اين مزيت ايماني و معرفت سعادت آفرين برخوردارند.
بيشتر مردم مومن به خداوند از اين كمال معنوي بي نصيبند و در مواقع عادي كه علل و اسباب طبيعي ، مسير خود را مي پيمايد و امور بر وفق مرادشان جريان دارد، از خداوند غافلند و توجهشان به وسايل عادي معطوف است .
در موقعي كه اسباب معمولي كم اثر مي شود، مثلا طبيب و دوا نمي توانند به مريض بهبودي ببخشند، وضع روحي بيمار و اطرافيانش منقلب مي گردد، از مجاري اسباب ، حالت انقطاع پديد مي آيد، متوجه معنويات مي گردند، نور توحيد در ضميرشان شكوفا مي شود، صميمانه دعا مي كنند، خداوند تفضل مي فرمايد، وضع مريض ناگهان عوض مي شود و آثار بهبودي مشهود مي گردد.
در يكي از جنگ هاي مسلمين با كفار، دشمنان در قلعه محكمي استقرار يافته بودند. مسلمانان قلعه را در محاصره داشتند و هر روز براي فتح قلعه تلاش مي نمودند و نتيجه اي به دست نمي آمد.
مدت محاصره و تلاش براي فتح قلعه به درازا كشيد. روحيه سربازان مسلمين تدريجا ضعيف گرديد. آثار ياءس در چهره آنان خوانده مي شد.
فرمانده لشكر كه اين وضع را مشاهده كرد، سخت ناراحت گرديد، تصميم گرفت متوجه خدا شود، دعا كند و براي پيروزي مسلمين از ذات اقدس الهي استمداد نمايد. شبي در حالي كه از همه وسايل و اسباب عادي منقطع شده بود، دست دعا به پيشگاه باريتعالي برداشت و از خداوند فتح قلعه و پيروزي مسلمين را درخواست نمود.
فرداي آن روز در نقطه اي نشسته بود، ناگاه سگ سياهي را ديد كه در عسكرگاه مي دود و چون به نقطه انباشتن زباله رسيد، براي يافتن طعمه به داخل آن رفت .
فرمانده در فعاليت آن سگ دقت نمود و به ذهن سپرد. شب فرا رسيد. هوا مهتاب بود، فرمانده ديد كه همان سگ بالاي حصار قلعه ظاهر شد، يقين كرد كه اين قلعه راه پنهاني دارد كه سگ از آن راه ، قلعه را ترك مي گويد و از همان راه به قلعه برمي گردد.
مطلب را با بعضي از محارم خود به ميان گذارد، آنان هر قدر تفحص نمودند، راه را نيافتند. فرمانده دستور داد انباني را چرب كنند و در جدار آن ، سوراخ هاي كوچكي باز نمايند و در انبان ارزن بريزند و در انبان را محكم ببندند و آن را در محل زباله بيفكنند. فردا سگ آمد و به محل زباله رفت ، انبان چرب را به گمان آن كه طعمه اي است به دندان گرفت تا آن را از راه نقب به داخل قلعه ببرد. حركات بدن سگ موجب شد كه دانه هاي ارزن در مسيرش بر زمين بريزد.
ماءمورين خط سير و حركت سگ را از دنبال نمودن دانه هاي ارزن يافتند، از آن راه به داخل قلعه رفتند و دژ محكم دشمن را فتح نمودند.(2)
بنابر آنچه مذكور افتاد، معلوم شد كه اگر كسي براي خداوند مخالف و ضدي قرار ندهد و همچنين از غير خدا منقطع شود و با او مثل و مانندي را نخواند، دعايش شايسته استجابت است و خداوند تمنياتش را برآورده مي سازد.(3)

1- الكافي ، ج 2، ص 148.
2- جوامع الحكايات ، ص 157.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 250.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت