✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ويژه سحر/ يك شرط استجابت دعا اينست كه..


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




معاش به قدر كفاف

عدة من اءصحابنا عن اءحمد بن محمد بن خالد عن يعقوب بن يزيد عن ابراهيم بن محمد النوفلي رفعه الي علي بن الحسين عليه السلام قال : مرّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم براعي ابل فبعث يستسقيه فقال : امّا ما في ضروعها فصبوح الحيّ و امّا ما في آنيتنا فغبوقهم فحلب له ما في ضروعها و اكفاء ما في انائه في اناء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و بعث الي بشاة و قال : هذا ما عندنا و ان اءحببت اءن نزيدك زدناك قال : فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اللهم ارزقه الكفاف فقال له بعض اءصحابه يا رسول الله دعوت للذي ردّك بدعاء عامّتنا نحبّه و دعوت للذي اءسعفك بحاجتك بدعاء كلّنا نكرهه فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : ان ما قلّ و كفي خير ممّا كثر و اءلهي اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف ؛(1)
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از بياباني مي گذشت ، شتراني ديد كه مشغول چرا هستند و شترچران مراقب آنهاست . حضرت كسي را نزد او فرستاد تا قدري شير براي رفع عطش از وي بخواهد.
شتربان گفت : شيري كه در پستان شترهاست ، غذاي صبح عشيره است و شيري كه در ظروفمان هم اكنون موجود است ، غذاي شب آنهاست و چيزي به فرستاده رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نداد.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره اش دعا كرد و فرمود: ((بار الها! مال و اولادش را زياد كن !))
از آنجا گذشتند، به چوپاني رسيدند كه گوسفند مي چراند. براي گرفتن شير، شخصي را نزد وي فرستادند. او گوسفند را دوشيد و در ظرف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ريخت ، به علاوه شيري را كه در ظرف خود قبلا دوشيده بود، در ظرف شير آن حضرت اضافه كرد و گوسفندي را نيز فرستاد و پيام داد: ((اين چيزي بود كه نزد ما وجود داشت و اگر دوست داريد بر آن بيفزاييم .))
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره او دعا كرد و گفت : ((بار الها! به وي به اندازه كفاف زندگي عطا فرما!))
بعضي از اصحاب عرض كردند: ((شما درباره كسي كه ردّتان نمود، دعايي كرديد كه همه ما دوستدار آن هستيم و درباره كسي كه حاجت شما را برآورده ساخت ، دعايي نموديد كه همه ما نسبت به آن كراهتي داريم و بي ميليم .))
حضرت فرمود: ((مال كم كه براي زندگي كفايت مي كند، بهتر از مال بسياري است كه موجب غفلت آدمي از خداوند مي شود.)) آنگاه درباره محمد و آل محمد دعاي كفاف فرمود.(2)


1- الكافي ، ج 2، ص 141.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 227.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




استجابت دعا

قومي به امام صادق عليه السلام عرض كردند: دعا مي كنيم و به استجابت نمي رسد، چرا چنين است ؟
حضرت فرمود: براي اين كه شما كسي را مي خوانيد كه او را نمي شناسيد و درباره اش به شايستگي معرفت نداريد.
در حكومت بني اميه و بني عباس افراد با ايمان و شريفي همانند علي بن يقطين بودند كه در ظاهر به دولت جبار خدمت مي كردند و در باطن ، انجام وظيفه ديني مي نمودند، حتي در مواقعي بعضي از ائمه معصومين عليهم السلام به آنان نامه محرمانه مي نوشتند و درباره افراد مظلوم توصيه مي كردند و آن ماءمورين پاكدل با علاقه مندي وظيفه محوله را انجام مي دادند و مومن گرفتاري را از بلا خلاص مي كردند.
عبدالله هبيري يكي از افرادي است كه با نيروي ايمان خود قدرت جباري را در هم شكست و عملا اثبات نمود كه براي آفريدگار جهان شريكي قرار نداده است . خداوند هم بر اثر استقامت و ثبات ايماني او دعا و تمنايش را به اجابت رساند و در كمال عزت و سربلندي ، وي را به هدفش نايل ساخت . در اين جا خلاصه اي از قضيه او به عنوان شاهد بحث ذكر مي شود.
عبدالله هبيري از افاضل دبيران بود. در عهد مروانيان كارهاي مهمي به عهده داشت . در دولت عباسيان مدتي بيكار ماند و در مضيقه مالي قرار گرفته بود. براي حل مشكل خود ناچار هر روز بر اسب لاغري كه داشت سوار مي شد و در خانه وزير مقتدر ماءمون به نام ((احمد ابوخالد)) مي رفت . او مردي تند و زودرنج بود. هر روز كه هبيري به او سلام مي كرد، ناراحت و رنجيده خاطر مي شد و ديدارش براي وزير، گران بود.
روزي وزير بر اثر پيشامدي آزردگي خاطر داشت . اول صبح كه از منزل خارج شد، هبيري نزديك آمد و به وزير سلام نمود. وزير، آن روز از ديدن و سخت رنجيد. يكي از دبيران جوان خود را طلب نمود، به او گفت : برو هبيري را ملاقات كن و بگو: ((مرد پير و محنت زده اي هستي ، هر روز به ديدار من مي آيي و مرا مي رنجاني . من به تو شغلي نخواهم داد و كاري از تو برنمي آيد. برو در گوشه اي به عبادت مشغول باش ! اگر به اميد كاري نزد من مي آيي ، از من قطع اميد كن كه به تو كاري نخواهم داد.))
دبير جوان مي گويد: پيام وزير تند بود و من شرم داشتم از اين كه آن سخنان را به هبيري بگويم . لذا سه هزار درهم از خود تهيه نمودم ، به دست غلامي دادم و او را با خود به منزل هبيري بردم . چون مرا ديد احترام كرد. به هبيري گفتم : آقاي وزير سلام رسانده و پيام داده براي من سنگين است كه پيرمرد محترمي هر روز در منزل من بيايد. فعلا شغل مهيا نيست . مبلغي را براي شما فرستاده ، خرج كنيد، شايد بعدا كاري مهيا شود.
چهره هبيري گرفت . هنگامي كه غلام پول را نزدش آورد، از من پرسيد: ((چقدر است ؟)) گفتم : ((سه هزار درهم !)) سخت ناراحت شد. گفت : ((برادر! من نه گدا هستم و نه از او صدقه مي خواهم .))
جوان دبير مي گويد: ((از سخن هبيري ناراحت شدم و گفتم : اين پول از من است ، وزير براي شما پول نفرستاده است . من شرم داشتم پيام تند وزير را آن طور كه گفته است به شما بگويم .))
هبيري گفت : ما علي الرسول الا البلاغ ؛ پيام آور، وظيفه اي جز ابلاغ پيام ندارد، هر چه وزير گفته ، تمام و كمال بگو و يك حرف آن را باز مگير! تمام پيام وزير را شرح دادم .
هبيري پس از استماع سخنان وزير گفت : ((اينك سخنان مرا بشنو و تمام و كمال آن را براي وزير بگو! بگو: آفريدگار، هيچ كس را بي وسيله رزق ندهد، اين عالم ، جهان اسباب و علل است و اينك كليد رزق عده اي را خداوند در كف تو نهاده و ذات تو در قبضه قدرت اوست ، و من براي دست يافتن به رزق خداوند، دري را جز مثل تو نمي شناسم .
خداوند متعال اگر رزقي مقدر فرموده است ، به وسيله تو به من مي رسد و اگر مقدر نفرموده ، از تو رنجش ندارم . چون كليد رزق من در دست توست ، بخواهي يا نخواهي هر روز در خانه ات خواهم آمد و از تو دست نمي كشم .))
جوان منشي مي گويد: ((من از قوت يقين او به شگفت آمدم . فردا صبح كه به خانه وزير رفتم ، ديدم هبيري آمده و ايستاده است . وزير كه از منزل خارج شد، چشمش به هبيري افتاد سخت ناراحت گرديد. به من گفت : مگر پيام مرا ندادي ؟ گفتم : داده ام و او جوابي داده كه وقتي به درگاه خلافت رسيديم ، آن را شرح خواهم داد.))
پس از رسيدن به دربار، جواب را به وزير گفتم . به شدت خشمگين شد و از غضب نمي دانست چه كند.
در اين بين ، وزير احضار گرديد و او به حضور ماءمون رفت . ابتدا امور كشور را كه بايد شرح دهد، به عرض رساند.
وزير در آن روز مي خواست عبدالله زبيري را به سمت استاندار مصر معرفي كند. شروع به صحبت كرد و گفت : ((اوضاع مصر قدري مختل گرديده ، مرد لايقي لازم است كه به آن جا برود.))
خليفه گفت : ((به نظرت چه كسي براي اين كار شايسته است ؟))
وزير خواست بگويد: ((عبدالله زبيري ، گفت : عبدالله هبيري .))
خليفه پرسيد: ((او زنده است ؟ حالش چطور است ؟))
وزير گفت : ((اشتباه كردم ، مقصودم ((عبدالله زبيري)) بود، نه عبدالله هبيري .))
خليفه گفت : ((براي عبدالله زبيري فكري خواهيم كرد، از هبيري بگو! زماني كه من خراسان بودم ، گاهي نزد من آمد. او فردي حق شناس و خدمت نگاهدار است .))
وزير گفت : ((او لايق اين شغل نيست .))
خليفه گفت : ((او مردي بزرگ است و در كارهاي خطير، ورزيده است .))
وزير گفت : ((او از دشمنان آل عباس است .))
خليفه گفت : ((آل مروان درباره پدران او لطف كردند و آنان تلافي نمودند، ما نيز به او خدمت مي كنيم تا اخلاص او در دولت ما ظاهر شود.))
وزير گفت : ((او مدتي است كه بيكار است و نمي تواند مصر را اداره كند.))
خليفه گفت : ((با حمايت خود او را تقويت مي كنيم و پيشرفتش مي دهيم .))
سپس به وزير گفت : ((به جان من بگو چرا با او اين قدر مخالفت مي نمايي ؟))
وزير پيغام خود و جواب هبيري را به عرض خليفه رسانيد. مامون گفت :
((چه خوب گفته و مطلب همان است كه او گفته است . ما ولايت مصر را به او داديم و سيصد هزار درهم از خزانه به وي انعام نموديم تا مقدمات سفر خود را فراهم آورد. به جان و سر من قسم ، فرمان ولايت مصر و انعام ما را كسي جز خودت به وي نرساند.))
وزير اطاعت كرد، به منزل هبيري رفت ، از وي بسيار عذرخواهي كرد و جريان امر را گفت .(1)
عبدالله هبيري براي وزير نيرومند عباسي قدرت مستقلي قائل نبود و مخالفت او را مهم نمي شمرد، تمام توجه هبيري به ذات اقدس الهي معطوف بود و در عالم وسايل و اسباب ، وزير را مجري روزي رساندن خداوند به بعضي از افراد مي دانست و در پيامي كه به وزير داده بود، صريحا گفته بود: ((ذات تو در قبضه قدرت الهي است .))
عبدالله هبيري يك موحد واقعي و يك مسلمان حقيقي بود، او حريم مقدس باريتعالي را محترم مي شمرد، اداي وظيفه عبوديت مي نمود، براي خداوند ضدي قرار نداده و بر اثر اين خلوص واقعي و ايمان محكم ، خداوند در سخت ترين شرايط، دعايش را به بهترين وجه مستجاب نمود.(2)



1- جوامع الحكايات ، ص 283.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 244.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت





كظم غيظ

از نظر عمل ، اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام علاوه بر سفارش به فرو بردن خشم و غضب ، خودشان نيز اهل كظم غيظ بوده اند.
به عنوان نمونه در احوالات حضرت زين العابدين عليه السلام آمده است كه اهل كظم غيظ بوده است و اين سجيه انساني مكرر از وي مشاهده شده است .
در اين جا به ذكر دو نمونه از ايشان ، يكي در محيط خانواده و آن ديگر در محيط اجتماع اكتفا مي شود.
كانت جارية لعلي بن الحسين عليه السلام تسكب عليه الماء فسقط الابريق من يدها فشجه فرفع راءسه اليها فقالت الجارية ان الله تعالي قول و الكاظيمن الغيظ فقال كظمت غيظي قالت و العافين عن الناس قال عفوت عنك قالت والله يحب المحسنين قال اذهبي فاءنت حرة لوجه الله ؛(1)
جارية حضرت علي بن الحسين عليه السلام روي سر حضرت آب مي ريخت . ناگهان ظرف آب از دستش رها شد و به سر حضرت اصابت نمود و آن را شكافت و خون افتاد. حضرت سر بلند كرد و به وي نگريست . جاريه آيه اي را كه در بردارنده معناي ((كظم غيظ))(2) بود، خواند.
حضرت فرمود: ((غيظم را فرو نشاندم .))
سپس قسمت ديگر آيه را خواند. حضرت فرمود: ((تو را بخشيدم .))
آنگاه جمله آخر آيه را كه حاوي احسان است قرائت نمود. حضرت فرمود: ((برو كه تو را براي خداوند آزاد هستي !))
و حكي عن زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام اءنه سبه رجل فرمي عليه خميصة كانت عليه واءمر له باءلف درهم فقال بعضهم جمع فيه خمس خصال الحلم و اسقاط الاءذي و تخليص الرجل مما يبعده عن الله و حمله علي الندم و التوبة و رجوعه الي المدح بعد الذم و اشتري جميع ذلك بيسير من الدنيا؛(3)
مردي به امام سجاد عليه السلام دشنام گفت ، حضرت بلافاصله عباي سياه رنگي را كه بر دوشت داشت به سويش افكند و فرمود: ((هزار درهم نيز به وي بدهند.))
كساني كه ناظر اين جريان بودند گفتند: ((امام عليه السلام با عمل خود پنج خصلت پسنديده را جمع نمود: ((اول حلم ، يعني كظم غيظ، دوم چشم پوشي از ايذاء وي ، سوم دشنامگو را از عمل خود نادم نمود، چهارم به توبه اش موفق ساخت و پنجم او را به مدح وادار نمود، پس از آن كه او دشنام گفته بود و امام عليه السلام همه آنها را با قليلي از مال دنيا خريداري نمود.))(4)

 

1- مشكوة الانوار، ص 178.
2- سوره مباركه آل عمران ، آيه 136 - 134./
3- و اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمونَ و سارعوا الي مغفرة من ربكم و جنّة عرضها السموات و الارض اءعدّت للمتقينَ الذين ينفقون في السرّاء و الضرّاء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنينَ مجموته ورام ، ج 1، ص 125.
4- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 60.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




خشم و غضب

عن علي عليه السلام شدة الغضب تغير المنطق و تقطع مادة الحجة و تفرق الفهم ؛(1)
علي عليه السلام فرمود: ((غضب شديد، منطق را تغيير مي دهد، ارتباط موادِ حجت را با هم قطع ميكند و موجب پراكندگي فهم و فكر مي گردد.))
اوس و خزرج دو قبيله بزرگ مدينه بودند و در عصر جاهليت همواره با يكديگر اختلاف و نزاع داشتند و گاهي به روي هم شمشير مي كشيدند و كار به قتل و خونريزي منتهي مي شد.
پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به نبوت مبعوث گرديد، آيين الهي خود را عرضه نمود و مردم را به دين خدا دعوت كرد، هر دو قبيله آن را پذيرا شدند و به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند و از برادري و محبت ديني برخوردار گرديدند و در كنار هم با كمال صفا و صميميت زيست مي نمودند. ولي اين پيوند دوستي براي يهودي هاي مدينه سنگين و گران بود و از آن رنج مي بردند.
روزي يكي از سالخوردگان يهود به نام ((شاس بن قيس)) در جمعي از اصحاب رسول گرامي از اوس و خزرج گذر كرد و ديد آنان را در يك مجلس گرد هم نشسته و در كمال صميميت و برادري با يكديگر سخن مي گويند.
او مي دانست كه اين دو قبيله در جاهليت با هم دشمن بودند و از اين كه امروز در پرتوي اسلام اين چنين با هم ماءنوس و مهربانند، سخت ناراحت و خشمگين شد. با خود گفت كه اين دوستي و محبت براي ما غيرقابل تحمل است .
به جواني از يهود كه همراهش بود دستور داد برود و در مجلس آنان شركت كند و روز ((بغات)) را به ياد آنان بياورد و بعضي از اشعار آن روز را در مجلس بخواند.
((بغات)) روزي است كه پيش از اسلام قبيله هاي اوس و خزرج در آن روز به جان هم افتادند و جنگ سختي كردند و تلفات سنگيني دادند.
جوان يهودي وارد مجلس شد و از روز بغات سخن گفت و طبق دستور، ماءموريت خود را انجام داد. يادآوري آن روز، خاطرات گذشته را بيدار كرد و آتش خشم اوس و خزرج را مشتعل نمود و آنها به هيجان آمدند. در همان مجلس ، نزاع در گرفت تا جايي كه بعضي از افراد دو قبيله با يكديگر گلاويز شدند.
يكي گفت : ((ما حاضريم صحنه بغات را تكرار كنيم .))
ديگري گفت : ((ما نيز حاضريم !)) فورا تصميم گرفتند.
فريادهاي ((مسلح شويد! مسلح شويد!)) به هم آميخت و سرزمين حرّه به عنوان نبردگاه معين شد و هر دو گروه به راه افتادند. خبر اين تصميم در شهر پيچيد و افراد هر قبيله با سرعت به جمعيت خود مي پيوستند و رفته رفته زمينه زد و خورد سخت و خونيني آماده مي شد.
جريان امر به اطلاع رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيد. حضرت به معيت جمعي از اصحاب كه در حضورش بودند، حركت كرد و خيلي زود خود را به آنان رساند.
فرمود: اي مسلمانان ! آيا به كشاكش دوران جاهليت گراييده ايد، با آنكه من در ميان شما هستم . پس از آن كه خداوند شما را به دين اسلام هدايت كرد، موجبات عز و عظمتتان را فراهم آورد، پيوندهاي جاهليت را از شما بريد، از كفر نجاتتان داد و بين شما ايجاد الفت و محبت كرد؟! آيا مي خواهيد روش هاي جاهليت را در پيش گيريد و به كفري كه قبلا گرفتار آن بوديد برگرديد؟(2)
سخنان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آنان را به خود آورد و دانستند كه اين افكار، نقشه خائنانه اي است كه دشمن آنان مطرح كرده است . پس شمشيرها را به زمين افكندند، دست محبت به گردن هم انداختند، اشك ريختند، اظهار ندامت نمودند. مراتب اطاعت خود را از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اظهار داتشتند و در معيت آن حضرت از نيمه راه حرّه برگشتند و خداوند با لطف خود آتش فتنه ((شاس بن قيس)) را خاموش كرد.
اگر خبر هيجان اوس و خزرج در آغاز گفتگوي ((بغات)) به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي رسيد، حضرت همان موقع در جمع آنان شركت مي كرد و با سخنان نافذ خويش ، غيظشان را فرومي نشاند و نمي گذاشت با هم گلاويز شوند و مسلح گردند، ولي خبر اين قضيه موقعي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد كه هر دو قبيله سلاح برداشته و راه حرّه را كه براي زد و خورد گزيده بودند، طي مي كردند و در واقع آتش غضب زبانه كشيده بود و اگر پيشواي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نمي رسيد، عده اي كشته يا مجروح مي شدند و در آتش خشم مي سوختند.
خوشبختانه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم درلحظات نهايي و پيش از وقوع خطر در محل حضور يافت و اوس و خزرج را از سيه روزي و بدبختي نجات داد.
آنان كه براي زد و خورد به حرّه مي رفتند، اگر بر اثر تربيت و تعليم پيشواي اسلام به مقام عدل نايل شده بودند، با اعمال غضب و كشتن و مجروح ساختن يكديگر جامه پر افتخار عدل از برشان بيرون مي شد و لباس ننگين ظلم ، جايگزين آن مي گرديد.(3)


1- ميزان الحكمه ، ج 7، ص 233.
2- اسدالغابة ، ج 1، ص 148
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 66.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




جاه طلبي

آن كس كه اسير حب جاه است و مي خواهد در دل ها نفوذ كند، بايد به گونه اي قدم بردارد و خويشتن را طوري بسازد كه مردم مي خواهند و موجب جلب محبتشان مي شود. چنين روشي اغلب مستلزم رياكاري و دروغگويي در كردار و گفتار است و اين همان دورويي و نفاقي است كه در حديث رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده و فرموده است : ((حب جاه ، نفاق را در دل ها مي روياند)) و چنين محبوبيتي نه تنها قدر و ارزشي ندارد، بلكه در دنيا منافي با فضيلت و شرف انسان است و در آخرت مايه عذاب و كيفر الهي است .
در گذشته و حال افراد ناداني بوده و هستند كه بر اثر جهالت و ناگاهي يا به انگيزه خودپرستي و حب جاه ، مردمي نادان تر از خود با كارهايي ناصحيح اغفال نمودند، خويشتن را محبوب آنان ساختند و قلوبشان را به تسخير خود در آوردند.
در اين جا نمونه اي را كه حضرت جعفر بن محمد عليه السلام خود ناظر آن بوده و شرح داده است را مي آوريم .
امام عليه السلام مي فرمايد: كسي كه از هواي نفس خود پيروي كند و راءي باطل خود را با اعجاب بنگرد، همانند مردي است كه شنيدم گروه هايي از اقوام مختلف تعظيم و توصيفش مي نمايند. علاقه مند شدم او را ببينم به گونه اي كه مرا نشناسد تا بدانم وزن و ارزشش چقدر است . روزي در محلي او را ديدم كه مردم گردش جمع شده بودند. پشت سر مردم ايستادم ، در حالي كه با پارچه كوچكي قسمتي از صورت خود را پوشانده بودم ، به او و مردم مي نگريستم . او آنان را با گفته هاي خود فريب مي داد، تا آن كه راه خود را كج كرد و از مردم جدا شد. من از پي او رفتم . طولي نكشيد به نانوايي رسيد، او را اغفال نمود و دو قرص نان او را به صورت سرقت برداشت . در نفس خود تعجب كردم و گفتم شايد با او معامله اي دارد.
سپس به انارفروشي رسيد. او را نيز اغفال نموده و دو انار از او به صورت سرقت برداشت . در دلم گفتم كه شايد با او نيز معامله دارد.
باز از پي او رفتم تا به مريضي گذر كرد. دو قرص نان و دو انار را نزد او گذارد و رفت . در صحرا به دنبالش رفتم تا به بقعه اي رسيد و در آن جا توقف نمود.
پيش رفتم و گفتم : ((اي بنده خدا! من از تو چيزهايي را شنيده بودم . دوست داشتم تو را ببينم و ديدم . لكن از تو كارهايي مشاهده كردم كه دلم را مشغول نموده است .))
گفت : ((آن چيست ؟))
گفتم : ((از خباز دو قرص نان دزديدي و از انارفروش دو انار!))
قبل از آنكه جواب مرا بدهد به من گفت : ((تو كيستي ؟))
گفتم : ((مردي از اولاد آدم و از امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم))
گفت : ((به من بگو تو كيستي ؟))
گفتم : ((از اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم))
گفت : ((اهل كجايي ؟))
گفتم : ((اهل مدينه))
گفت : ((شايد تو جعفر بن محمد عليه السلام باشي))
گفتم : ((بلي !))
گفت : ((شرافت اصل براي تو، با جهلي كه به كتاب خدا داري ، چه فايده اي دارد؟))
گفتم : ((جهل من به كتاب خداوند چيست ؟))
گفت : ((در قرآن شريف آمده است كه هر كس يك حسنه بجا آورد، ده برابر اجر دارد و هر كس مرتكب يك گناه شود، جز كيفر يك گناه ندارد. من وقتي دو نان دزديدم ، دو گناه كردم و چون دو انار دزديدم ، دو گناه ديگر مرتكب شدم و چون آنها را صدقه دادم ، از چهل حسنه برخوردار شدم . چهار گناه را از چهل حسنه كم كن ، سي و شش حسنه باقي ماند.))
حضرت فرمود به او گفتم : ((تو به كتاب خداوند متعال جاهل هستي ! مگر نشنيده اي كه باريتعالي فرمود: انما يتقبّل الله من المتقين ؛(1) عمل اهل تقوي مورد قبول خداوند است .
تو با دزدي دو قرص نان ، دو گناه كردي و با دزدي دو انار، مرتكب دو گناه شدي ، وقتي آنها را بدون اجازه صاحبانش به ديگري دادي ، چهار گناه ديگر بر چهار گناه اول افزودي و چهل حسنه بر چهار گناه اضافه نكردي .))
آن شخص پس از شنيدن سخن امام عليه السلام حيران بر آن حضرت مي نگريست . امام عليه السلام فرمود: ((من برگشتم و او را ترك گفتم .)) سپس امام عليه السلام فرمود: بمثل هذا التاءويل القبيح المستكره يَضلّون و يُضلّون ؛(2) و به استناد اين گونه تاءويل هاي قبيح ، گمراه مي شوند و گمراه مي كنند.(3)


1- سوره مباركه مائده ، آيه 27.
2- وسائل الشيعة ، ج 9، ص 468؛ مجموعه ورام ، ج 2، ص 97.
3- وسائل الشيعة ، ج 9، ص 467. و في معاني الاخبار عن محمد بن القاسم الاسترآبادي عن يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن سيّار عن اءبويهما عن الحسن بن علي العسكري عن آبائه عن الصادق عليه السلام في حديث طويل قال ان من اتّبع هواه و اءُعجب براءيه كان كرجل سمعت غثاء العامّة تعظّمه و تصفه فاءحببت لقاءه من حيث لا يعرفني فراءيته قد اءحدق به خلق كثير من غثاء العامّة فما زال يزاوغهم حتي فارقهم و لم يقرّ فتبعته فم يلبث اءن مرّ بخبّاز فتغفلّه فاءخذ من دكانه رغيفين مسارقة فتجبت منه ثم قلت في نفسي لعلّه معاملة ثم مرّ بعده بصاحب رمّان فما زال به حتي تغفلّه و اءخذ من عنده رمّانتين مسارقة فتعجّبت منه فوضع الرّغيقين و الرّمانتين بين يديه ثم ذكر اءنّه ساءله عن فعله فقال له لعلك جعفر بن محمد قلت بلي فقال لي فما ينفعك شرف اءصلك مع جهلك فقلت و ماالذي جهلت منه قال قول الله عز و جل من جاء بالحسنة فله عشر اءمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها و اني لمّا سرقت الرغيفين كانت سبئتين و لمّا سرقت الرمانتين كانت سيّئتين فهذه اءربع سيئات فلمّا تصدقت بكل واحدة منها كان لي اءربعون حسنة فانتقص من اءربعين حسنة اءربع سيئات و بقي لي ستّ و ثلاثون حسنة فقلت له ثكلتك امّك انت الجاهل بكتاب الله اء ما سمعت الله عز و جل يقول انما يتقبل الله من المتقين انك لمّا سرقت رغيفين كانت سيئتين و لمّا سرقت رمانتين كانت اءيضا سيئتين و لمّا دفعتهما الي غير حسنة الي اءربع سيئات فجعل يلاحظني فانصرفت و تركته قال الصادق عليه السلام بمثل هذا التاءويل القبيح المستكره يَضلّون و يُضلّون .

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




امام جواد عليه السلام در كودكي

پس از وفات حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام ماءمون ، خليفه وقت به بغداد آمد. روزي به عزم شكار حركت كرد. بين راه در نقطه اي چند كودك بازي مي كردند.
و محمد واقف معهم و كان عمره يومئذ احدي عشرة سنة فما حولها؛(1)
حضرت محمد بن علي امام جواد عليه السلام فرزند ارجمند علي بن موسي الرضا عليه السلام كه در آن موقع سنش در حدود يازده سال بود، بين كودكان ايستاده بود.
موقعي كه مركب ماءمون به آن نقطه نزديك شد، كودكان فرار كردند ولي امام جواد عليه السلام همچنان در جاي خود ايستاد. وقتي خليفه نزديك آن حضرت شد به آن حضرت نگاهي كرد. قيافه جذاب كودك وي را مجذوب كرد، توقف كرد و پرسيد: ((چه چيز باعث شد كه با ساير كودكان از اين جا نرفتي ؟))
فقال له محمد مسرعا يا اميرالمومنين لم يكن بالطريق ضيق لاءوسعه عليك بذهابي و لم يكن لي جريمة فاءخشاها و ظني بك حسن اءنك لا تضر من لا ذنب له فوقفت ؛
امام جواد عليه السلام فورا جواب داد: اي خليفه مسلمين ! راه تنگ نبود كه من با رفتن خود آن را براي عبور خليفه وسعت داده باشم .
مرتكب گناهي نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم و من نسبت به خليفه مسلمين حسن ظن دارم . گمانم اين است كه بي گناهان را آسيب نمي رساند. به اين جهت در جاي خود ماندم و فرار نكردم .
ماءمون از سخنان محكم و منطقي كودك و همچنين قيافه جذاب و گيرنده او به عجب آمد، پرسيد: ((اسم تو چيست ؟)) جواب داد: ((محمد!)) گفت : ((پسر كيستي !)) فرمود: انا ابن علي الرضا؛ ((من فرزند حضرت رضا عليه السلام هستم .))
ماءمون نسبت به پدر آن حضرت از خداوند طلب رحمت كرد و راه خود را در پيش گرفت .
امام جواد عليه السلام در دامن پدر بزرگوارش حضرت رضا عليه السلام پرورش يافته ، شخصيت و استقلال و تمام مراتب فضل و فضيلت را از مربي عالي مقام خود فراگرفته است .(2)
تربيت صحيح
پيشوايان گرامي اسلام علاوه بر اين كه در بيانات خود راه پرورش صحيح كودك را به مردم آموخته اند، عملا نيز آن برنامه ها را در مورد تربيت فرزندان خود به كار برده و آنان را با بهترين صفات پسنديده پرورش داده اند.
براي مزيد توجه آقايان محترم و تتميم بحث امروز قسمتي از روش هاي عملي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام را در احياي شخصيت كودكان به عرض شما مي رسانم :
((علي بن ابي طالب عليه السلام در كودكي در دامن پر مهر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تربيت شده و تمام صفات عاليه انساني را از رهبر عاليقدر اسلام فراگرفته است .))
زندگي درخشان و سراسر افتخار آن حضرت بهترين گواه حسن تربيت او در دوران كودكي است .

ادامه »

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




 

 

من التواضع اءن ترضي بالمجلس دون المجلس و اءن تسلّم علي من تلقي و اءن تترك المراء و ان كنت محقّا و اءن لا تحب اءن تحمد علي التقوي ؛(1)
امام صادق عليه السلام فرمود: از جلمه كارهايي كه حاكي از تواضع است ، اين است كه راضي باشي در مجلس جايي بنشيني كه از جايگاه شايسته تو پست تر باشد.
ديگر آن كه با هر كس كه برخورد مي نمايي ، سلام كني و اين كه بحث خصومت انگير را - اگر چه حق با تو باشد - ترك گويي و اين كه نخواهي براي تقوي ، مورد تحسين و تمجيدت قرار دهند.
براي آنكه بدانيم اولياي گرامي اسلام به موازات توصيه هايي كه به پيروان خود در امر تواضع مي نمودند، خودشان عملا متواضع بودند و اين خلق پسنديده را نسبت به ديگران رعايت مي كردند. در اين جا به طور نمونه به چند مورد اشاره مي شود.
در اخلاق و رفتار رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده است :
و كان يكرم من يدخل عليه حتي ربما بسط ثوبه و يؤ ثر الداخل بالوسادة التي تحته …؛(2)
روش رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم اين بود كه هر كس بر وي وارد مي شد، او را اكرام مي نمود.
گاهي عباي خود را به جاي فرش زير قدمش مي گسترانيد و تشك كوچكي را كه روي آن نشسته بود، به شخص تازه وارد ايثار مي نمود.
دخل عليه صلي الله عليه و آله و سلم رجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح له صلي الله عليه و آله و سلم فقال الرجل في المكان سعة يا رسول الله ! فقال صلي الله عليه و آله و سلم ان حق المسلم علي المسلم اذا رآه يريد الجلوس اليه اءن يتزحزح له ؛(3)
مردي وارد مسجد شد و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تنها نشسته بود. به سوي پيامبر آمد. با نزديك شدن او حضرت جا به جا شد و تغيير محل داد.
مرد عرض كرد: مسجد وسيع است ، چرا حركت كرديد و مكان خود را ترك گفتيد؟
حضرت در پاسخ فرمود: ((حق مسلمان بر مسلمان اين است كه وقتي ببيند او قصد نشستن دارد، به احترام وي جا به جا شود و كنار برود.))
در واقع معناي كلام حضرت اين است كه براي تازه وارد حريم بگيرد و او را مورد تواضع و تكريم خود قرار دهد.(4)

1- الكافي ، ج 2، ص 123.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 226.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 240.
4- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص /120

 

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن علي عليه السلام قال : خير المكارم الايثار(1)
حضرت علي عليه السلام فرموده :
((ايثار، بهترين كرامت اخلاقي براي انسان هاست .))
بي گمان در صدر اسلام يكي از عوامل نشر دين حق و گسترش آيين الهي ايثار و تفضل مسلمانان بود كه با خلوص نيت و به انگيزه ايمان نسبت به يكديگر انجام مي دادند و براي اين مطلب شواهدي در آيات و روايات و تاريخ وجود دارد كه در اين جا براي شاهد، پاره اي از آنها ذكر مي شود.
كعبه مكرمه معبد مقدس و مطاف بسياري بود كه همه ساله از دور و نزديك براي حج و عمره به مكه مي آمدند. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي آن كه دعوت خود را به گوش اقوام مختلف برساند و آنان را از ماءموريت خويش آگاه سازد در آن شهر توقف نمود و ناملايمات گوناگون و آزارهاي مختلفي را كه از مشركين مي ديد تحمل مي كرد و به تبليغ خود ادامه مي داد.
موقعي كه دشمنان با هم متحد شدند و به قتل آن حضرت همت گماردند، ماندن در مكه معظمه براي پيشواي اسلام به مصلحت نبود، لذا حضرتش بر آن شد كه از مكه خارج شود و به مدينه مهاجرت نمايد. پس از اين حضرت تصميم خود را عملي نمود و به مدينه حركت كرد. پيش از آن كه نبي معظم به مدينه برود، مبلغي از طرف حضرت به مدينه رفته بود، اسلام را تبليغ نموده بود و مردم مدينه از دعوت آن حضرت آگاهي داشتند و عده قابل ملاحظه اي به اسلام ايمان آورده بودند. از اين رو پيشواي معظم اسلام هنگام ورود به مدينه مورد استقبال واقع شد و اهالي مقدم مباركش را مورد احترام و تكريم قرار دادند.
مسلمانان كه در مكه ايمان آورده بودند، پس از هجرت آن حضرت در مضيقه بيشتر قرار گرفته و مورد تحقير و اهانت زيادي واقع شدند و به آنان اجازه توقف در مكه و انجام فرايض ديني داده نمي شد. ناچار به فكر افتادند كه تدريجا مكه را ترك گويند و خويشتن را از آن محيط فاسد و شرك آلود برهانند و براي تحقق بخشيدن به اين هدف لازم بود از خانه و زندگي و از اموال و اثاث خود چشم بپوشند، زيرا مشركين اجازه نمي دادند كه آنان اموال خويش را از مكه خارج كنند.
اين تهيدستان از وطن رانده شده ، سرمايه اي با خود جز ايمان به خداوند و اميد به فضل باريتعالي ، نداشتند و هدف آنان اعلاي حق و ياري پيشواي اسلام بود.
قرآن شريف درباره اينان فرموده است :
للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ؛(2)
((فقراي مهاجرين كه از ديار و اموالشان اخراج گشته اند، در طلب فضل و خشنودي باريتعالي بوده اند. اينان با خلوص و صداقت در انديشه ياري خدا و پيامبرش هستند و اين فكر مقدس را در سر مي پرورند.))
ايامي كه مهاجرين به مدينه آمده بودند و در فقر و تنگدستي به سر مي بردند، مقدار قابل ملاحظه اي از اموال يهودي هاي بني نضير بدون جنگ و جدل به دست مسلمانان افتاد.
چون اين اموال غنيمت جنگي نداشت و مشترك بين همه نبود، به امر باريتعالي در اختيار شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت .
خداوند اموال بني نضير را اختصاص به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم داد تا هر طور كه بخواهد عمل كند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن را بين مهاجرين تقسيم نمود و به انصار چيزي از آن نداد جز سه نفر كه نياز داشتند و آنان ابودجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند.
جمعيت انصار از اختصاص اموال بني نضير به مهاجرين نه تنها از پيشواي اسلام آزرده خاطر نگشتند بلكه داوطلب ايثار گرديدند و روي بزرگواري و تفضل حاضر شدند از جهت مسلكن و لباس و غذا آنان را ياري دهند، حتي بعضي از انصار كه خودشان از جهتي نيازمند بودند مهيا گشتند مهاجرين را بر خود مقدم دارند و اين مطلب در قرآن شريف آمده است :
و الذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤ ثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة ؛(3)
انصار كه پيش از آمدن مهاجرين مدينه را جايگاه ايمان ساخته بودند با ورودشان نسبت به آنان ابراز علاقه كردند، علاوه بر آنكه در دل احساس احتياجي به اموال بني نضير داشتند، حاضر شدند از روي تفضل به مهاجرين ايثار نمايند، هر چند بعضي از انصار خود در مضيقه بودند ولي مهاجرين را بر خويشتن مقدم داشتند.
ايثار و تفضل از ناحيه انصار نسبت به مهاجرين بي بضاعت در صدر اسلام و نزول آيه : و يؤ ثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة يكي از بزرگترين كرامات اخلاقي را پايه گذاري نمود.
اولياي گرامي اسلام ضمن روايات بسياري با تعبيرهاي مختلف همواره قدر و منزلت اين كرامت اخلاقي را خاطرنشان مي ساختند و در بعضي از روايات در پايان حديث آن آيه شريفه را نيز قرائت مي نمودند.
امام صادق عليه السلام در وصف مومنين كامل چنين فرموده است :
هم البررة بالاخوان في حال اليسر و العسر و المؤ ثرون علي انفسهم في حال العسر كذلك وصفهم الله فقال ((و يؤ ثرون علي انفسهم))؛(4)
آنان نسبت به برادران در حال تنگدستي و در حال گشايش نيكوكارانند. اينان در حال مضيقه ، ديگران را بر خود مقدم مي دارند و خداوند اين گروه بزرگوار را اين چنين توصيف نموده و فرموده است :
و يؤ ثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة
شاگردان تربيت يافته مكتب ايثار كوشا بوده اند كه اين كرامت نفس را در ضمير خود زنده نگه دارند و در فرصت هايي كه به دست مي آورند ديگران را بر خويشتن مقدم مي داشتند.
عن اءَنَس قال : انه اءهدي لرجل من اصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم راءس شاة مشويّ فقال : ان اءخي فلانا و عياله اءحوج الي هذا حقا فبعث (به) اليه فلم يزل يبعث به واحد بعد واحد حتي تداولوا بها سبعة اءبيات حتي رجعت الي الاول ؛(5)
انس بن مالك مي گويد: به يكي از اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كله گوسفند بريان شده اي اهدا گرديد.
مرد صحابي با خود گفت : فلان برادرم و عيالش به اين غذا از من محتاجتر است ؛ پس براي وي فرستاد. او نيز به تصور احتياج بيشتر برادر ديگري براي آن برادر اهدا نمود. و خلاصه كله بريان شده هفت دور چرخيد و سرانجام به منزل مرد صحابي يعني آن كسي كه به وي اهدا شده بود برگشت .
البته اين چند نفر مسلمان نياز فوري به آن غذا نداشتند ولي با اين عمل مراتب ايثار و تفضل آنان نسبت به يكديگر روشن گرديد.(6)(7)(8)

1- غررالحكم ، ص 387.
2- سوره مباركه حشر، آيه 8.
3- سوره مباركه حشر، آيه 8.
4- ميزان الحكمه ، ج 1، ص 6.
5- مستدرك الوسايل ، ج 7، ص 213.
6- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 165.
7- وسائل الشيعه ، ج 11، ص 430.
8- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 120.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت