✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
خدا کجاست؟؟؟


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




توحيد واقعي

اسلام با اعلام كلمه توحيد لا اله الا الله به پرستش تمام معبودهاي ساختگي خاتمه داد و مسلمين را از قيد همه بندگي ها آزاد كرد. به پيروان خود دستور داد روزي چندبار در نمازهاي يوميه جمله اياك نعبد را تكرار كنند تا اين مطلب در اعماق جانشان نفوذ نمايد و ملكه آنها گردد كه پرستش منحصر به ذات اقدس الهي است و غير خداوند لايق بندگي و عبوديت نيست .
نتيجه اين تربيت آسماني آن شد كه پيروان اسلام به آزادگي و حريت واقعي دست يافتند و هر جا قدم گذاردند، در مقابل هيچ كس و هيچ چيز سر بندگي فرود نياورند و در سخت ترين شرايط هرگز رنگ ذلت و زبوني به خود نگرفتند.
قبل از آن كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از مكه مهاجرت نمايد، فشار مشركين زندگي را بر مسلمانان تلخ و غيرقابل تحمل ساخت .
جمعي از آنان با موافقت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به كشور حبشه پناهنده شدند، تا مگر چند روزي از آن همه سختي و فشار در امان باشند.
مشركين ، عمارة بن وليد و عمرو بن عاص را با هداياي بسيار به حبشه فرستادند تا مهاجرين را دوباره به مكه دعوت كنند و شكنجه هاي خود را نسبت به آنان از سر بگيرند.
آن دو نفر به حبشه وارد شدند. هدايايي را كه براي اطرافيان پادشاه آورده بودند، بين آنان تقسيم كردند و هديه اختصاصي پادشاه را نيز حضورا تقديم نمودند. ضمنا درخواست دعوت مهاجرين را به عرض رساندند.
نجاشي ، پادشاه حبشه ، مرد فهميده و دانايي بود. گفت من هرگز بدون رسيدگي و تحقيق ، مهاجرين را تسليم نمايندگان مشركين مكه نخواهم كرد.
آنها به كشور من آمده اند و مرا بر دگران برگزيده اند. بايد شخصا آنان را ملاقات كنم ، سخنانشان را بشنوم و از طرز تفكرشان آگاه گردم و سپس تصميم بگيرم . دستور داد مهاجرين را در وقت معين به حضورش بياورند.
خب من قبل از ادامه مطلب نكته اي را عرض كنم و آن اين كه حتما مي دانيد كه سجده كردن و به خاك افتادن نهايت درجه خضوع و انكسار سجده كننده در مقابل مسجود است . مكتب آزادپرور اسلام بر اساس كلمه توحيد به پيروان خود درس عزت نفس و شخصيت داده بود و به آنان فهمانده بود كه سجده تنها در پيشگاه ذات اقدس الهي كه خالق عالم و مالك حقيقي تمام جهان هستي است ، شايسته است . انسان مسلمان هيچ وقت و در هيچ شرايطي حق ندارد غير خدا را سجده كند و گوهر ارزنده ايمان و عزت نفس خويش را با چيزي معامله كند.
و عن ابي عبدالله عليه السلام في حديث طويل اءنّ زنديقا قال له : اءفيصلح السجود لغير الله قال : لا، قال : فكيف اءمر الله الملائكة بالسجود لآدم فقال : ان مَن سجد باءمر الله فقد سجد لله فكان سجوده لله اذا كان عن اءمر الله .(1)
از حضرت صادق عليه السلام سوال شد كه آيا غير خدا براي سجده شايستگي دارد؟
حضرت پاسخ منفي داد و فرموده : ((نه .))
گفته شد: ((پس چگونه خداوند فرشتگان را به سجده آدم امر فرمود؟))
حضرت جواب داد: ((كسي كه غير خدا را به امر خدا سجده مي كند در واقع ، خدا را سجده كرده است .))
پس در مورد سجده ملائكه بايد گفت فرشتگان با سجده آدم ، خدا را سجده كرده اند. زيرا به امر الهي آدم را سجده نموده اند.
در آن زمان ، معمول چنين بود كه هر كس به حضور نجاشي مي رسيد، بايد حتما او را سجده كند و بدين وسيله مراتب تذلل و بندگي خود را ابراز نمايد.
مهاجرين در وضع بسيار دشواري قرار گرفتند، سجده كردن نجاشي بر خلاف مكتب آزادي اسلام و منافي با اصل يكتاپرستي و كلمه توحيد است . خودداري از سجده نيز ممكن است نجاشي را خشمگين نمايد و دستور اخراج مهاجرين را بدهد و در آن موقع همه آنها در معرض خطر انتقام جويي و شكنجه هاي طاقت فرساي مشركين قرار خواهند گرفت . اكنون بر سر دوراهي قرار دارند و بايد تصميم بگيرند.
ايمان به خدا و اعتقاد به يكتاپرستي آن چنان در عمق وجودشان ريشه دوانده بود كه تصميم گرفتند از سجده نجاشي خودداري كنند و به هر حادثه سختي كه بر اثر آن پيش آيد، تن در دهند. جعفر طيار كه خود يكي از مهاجرين است گويد: ((وارد مجلس شديم و سجده نكرديم .))(2)
حضار محضر نجاشي لب به اعتراض گشودند و گفتند: ((چه شده است كه شما پادشاه را سجده نكرديد؟ جواب داديم : ما جز خداي يگانه احدي را سجده نمي كنيم .))
براي دحيه كلبي نيز در كشور روم نظير قضيه مهاجرين حبشه اتفاق افتاد. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اواخر عمر شريفش به زمامداران كشورهاي آن روز كه از جمله آنها قيصر، پادشاه روم بود، نامه هايي نوشت و همه آنها را به آيين مقدس اسلام دعوت كرد. هر كدام از نامه ها را براي ابلاغ به يكي از مسلمانان داد.
دحيه كلبي كه از تربيت يافتگان مكتب اسلام و از مومنين به اساس توحيد و يكتاپرستي بود از طرف رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ماءموريت يافت كه نامه آن حضرت را به پادشاه روم برساند. او راه سفر را در پيش گرفت تا وارد پايتخت شد.
كسان قيصر به دحيه كلبي گفتند: مواقعي كه به حضور پادشاه رسيدي ، او را سجده كن و سر از سجده برندار تا شخص پادشاه اجازه دهد.
دحيه كلبي از شنيدن اين سخن ضدتوحيدي ناراحت شد و در كمال صراحت و بدون كمترين ترديد گفت : هرگز به چنين كاري تن نمي دهم و من جز خداي يگانه ، احدي را سجده نخواهم كرد.
اين شهامت و آزادگي كه در مكتب آسماني نصيب مسلمين گرديد، همه از بركت ايمان به خدا و اتكا به قدرت نامحدود ذات اقدس الهي بود.(3)

1- وسائل الشيعه ، ج 6، ص 388.
2- سيره حلبي ، ج اول ، ص 378.
3- آية الكرسي ، پيام آسماني توحيد، ص 29.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




قال صلي الله عليه و آله و سلم : لا تتكل الي غير الله فيكلك الله اليه ؛(1)
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده :
((به غير خداوند اتكا منما كه خداوند تو را به او وامي گذارد.))
حضرت يوسف صديق عليه السلام ، آن مرد الهي از دوران طفوليت به علت زيبايي صورت و محبوبيت زياد در نزد پدر مورد حسد برادران خود بود.
آنان همواره در اين فكر بودند كه به گونه اي حسد خود را درباره وي اعمال نمايند. سرانجام به اين فرصت دست يافتند.
در يكي از روزها كه گوسفندان را به صحرا مي بردند، با اجازه پدرشان يوسف را هم با خود آوردند. از آن روز حوادث تلخ و ناگواري براي يوسف پيش آمد و همه جا خداوند او را مورد حمايت و نصرت خود قرار داد.
شرح قضاياي يوسف به طور اجمالي در قرآن آمده است . از جمله رويدادهاي سنگين براي يوسف آن بود كه در مصر بي گناه زنداني شد.
عن ابي عبدالله عليه السلام قال : لما اءمر الملك بحبس يوسف في السجن اءلهمه الله علم تاءويل الرؤ يا، فكان يعبر لاهل السجن رؤ ياهم ؛
امام صادق عليه السلام فرموده :
((پس از آن كه پادشاه مصر دستور زنداني شدن يوسف را داد، خداوند تعبير خواب را به يوسف الهام فرمود و او را از اين نعمت گرانقدر برخوردار ساخت و آنچنان شده كه زندانيان تعبير خواب هايي كه مي ديدند، به وي مراجعه مي كردند.
در همان اوقات دو نفر از خدمه دربار را به زندان آوردند. آن دو نيز آگاه شدند كه يوسف زنداني ، علم تعبير رؤ يا دارد. يك روز صبح آن دو نفر نزد يوسف آمدند.))
فقالا له انا راءينا رؤ يا فعبرها لنا، فقال و ما راءيتما فقال احدهما ((اني اءراني اءحمل فوق راءسي خبرا تاءكل الطير منه)) و قال الآخر اني راءيت اءن اءسقي الملك خمرا ففسر لهما رؤ ياهما علي ما في الكتاب ، ثم قال للذي ظن اءنه ناج منهما اذكرني عند ربك ، قال و لم يفزع يوسف في حالة الي الله ، فيدعوه فلذلك قال الله ، فاءنساه الشيطان ذكر ربّه فلبث في السجن بضع سنين (2)
به يوسف گفتند: ((ما دو نفر خواب ديده ايم ، براي ما تعبير كن !))
يوسف گفت : چه خوابي ديده اي ؟
يكي از آن دو گفت : خواب ديده ام كه بر روي سرم ناني حمل مي كنم و پرندگان از آن مي خورند.
آن ديگري گفت : خواب ديدم به شاه شراب مي دهم .
امام صادق عليه السلام فرمود:
((يوسف خواب آن دو را به آنچه در قرآن شريف آمده ، تعبير نمود.))
سپس يوسف عليه السلام به آن فردي كه خوابش را به نجاتش تعبير نموده بود، گفت :
((وقتي نزد شاه رفتي از من ياد كن . يعني بگو: شخص بي گناهي زنداني شده است .))
يوسف در اين موقع به پيشگاه خداوند جزع نكرد و حاجت خود را از ذات مقدس او نخواست . از اين رو خداوند فرمود: ((شيطان موجبات فراموشي آن مرد را فراهم آورد و ساقي از يادش رفت كه نام يوسف را نزد شاه ببرد.))
به فرموده امام عليه السلام خداوند يوسف عليه السلام را مخاطب ساخت و به وي فرمود:
((آيا من نبودم كه تو را محبوب پدرت ساختم ؟ و با چهره زيبا، تو را بر همه مردم برتري دادم ؟ آيا من نبودم كه كاروان را به طرف چاه سوق دادم و تو را از پناهگاه چاه خارج ساختم ؟ آيا من نبودم كه تو را از مكر زنان خلاص نمودم ؟ چه چيز باعث شد كه از مخلوق من نجات خود را طلب نمودي ؟ پس براي اين گفته ، هفت سال ديگر در زندان بمان !))
اگر يك فرد عادي ترك اولي را مرتكب شده بود، شايد با توجه به خطاي خويش و عذر خواستن از پيشگاه الهي بيش از هفت روز استحقاق خذلان و محروم ماندن از نصرت الهي را نمي داشت ، اما اين ترك اولي از فرد بزرگي مانند يوسف صديق موجب شد كه هفت سال مدت زندانش افزايش يابد.(3)

1- مستدرك الوسايل ، ج 11، ص 218.
2- تفسير العياشي ، ج 2، ص 177.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 337.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




تحسين به موقع يكي از بهترين وسايل مسرور كردن كودك است .
اين امر در نظر اسلام ، صرف نظر از فوايد تربيتي ، باعث نيل به اجر اخروي و پاداش الهي است . اولياي گرامي اسلام عملا به اين اصل بزرگ تربيتي ، توجه كامل داشته اند و اطفال خود را در مقابل كارهاي پسنديده و سخنان خوب ، مورد تحسين و محبت هاي مخصوص خود قرار مي دادند.
روزي علي عليه السلام در منزل نشسته و دو طفل خردسال آن حضرت ، ((عباس بن علي و زينب عليهماالسلام)) در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند.
علي عليه السلام به عباس فرمود: بگو يك !
گفت : يك !
فرمود: بگو دو!
عرض كرد: حيا مي كنم با زباني كه يك گفته ام ، دو بگويم .
علي عليه السلام به منظور تشويق و تحسين كودك ، چشم هاي فرزند خود را بوسيد. و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدي است . يعني موحدين و يكتاپرستان هرگز به شرك و دوپرستي نمي گرايند.
سپس علي عليه السلام به حضرت زينب عليهاالسلام ، كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرمود. در اين موقع زينب عليهاالسلام عرض كرد:
((پدر جان ! آيا ما را دوست داري ؟))
حضرت فرمود: ((بلي ! فرزندان ما پاره هاي جگر ما هستند.))
عرض كرد: ((دو محبت در دل مردان با ايمان نمي گنجد؛ حب خدا و حب اولاد، ناچار بايد گفت نسبت به ما شفقت و مهرباني است و محبت خالص ، مخصوص ذات لايزال الهي است .))
اين جمله توحيدي از زبان حضرت زينب عليهاالسلام دختر خردسال آن حضرت نيز شايان تحسين و تمجيد بود. در آن موقع ، علي عليه السلام نسبت به اين كودك ، ابراز مهر و محبت بيشتري فرمود و در واقع تشديد محبت و عطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدين وسيله آنان را تحسين و تمجيد فرمود.(1)
مححيط خانه علي عليه السلام مالامال از توحيد و يكتاپرستي است ، مملو از مهر خداوند و عشق الهي است . اطفال آن خانواده نيز به همان روش تربيت شده اند و دلهاي كودكانه آنها مانند پدر بزرگوار خود لبريز از عشق به خداي يگانه و حب حضرت احديت است .(2)

1- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 635.
2- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 320.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




يونس بن عمار از اصحاب امام صادق عليه السلام بود. زماني دچار بيماري برص شد و لكه هاي سفيدي بر صورتش آشكار گرديد. اين عارضه ، او را به سختي ملول و آزرده ساخت . به علاوه بر اثر اين عارضه كساني درباره اش سخناني ناروا مي گفتند و آن گفته ها قدر و منزلتش را در جامعه كاهش داد و نمي توانست مانند گذشته در مجامع عمومي حضور يابد و با مردم سخن بگويد.
تصميم گرفت حضور امام صصادق عليه السلام برود و اوضاع و احوال خود را به عرض آن جناب برساند و چاره جويي كند. شرفياب شد و توضيح داد كه از طرفي گرفتار بيماري برص هستم و از طرف ديگر سخنان دردناك بعضي از اشخاص به شدت مرا رنج مي دهد و سخت متاءثرم .
امام عليه السلام براي آن كه روحيه او را تقويت كند و مشكل اجتماعي اش را حل نمايد، به وي فرمود:
لقد كان مومن آل فرعون مكنّع الاءصابع فكان يقول هكذا و يمدّ يديه و يقول يا قوم اتبعوا المرسلين .(1)
دست مومن آل فرعون عيب مادرزادي داشت . انگشتانش خميده و به هم چسبيده بود. اما موقع سخن گفتن ، بدون احساس ضعف و انكسار، دست معيوب خود را به سوي مردم دراز مي كرد و مي فرمود:
((اي مردم ! از فرستادگان خدا پيروي كنيد.))
امام عليه السلام با اين بيان كوتاه هم جواب سخنان بي اساس مردم را مي داد و هم خاطرنشان مي كرد كه ممكن است يك نفر انسان شريف و پاكدل كه خدمتگزار دين خداست ، به عارضه اي مبتلا باشد، همانطور كه مومن آل فرعون دچار بود و از طرف ديگر هم با نقل قضيه مومن آل فرعون روحيه يونس را تقويت مي كرد و به وي مي فهماند كه به سبب عارضه لكه هاي صورت نبايد از مردم كناره گيري كني و اطمينان و شخصيت خويش را از دست بدهي ! و بايد همچنان با شهمات ، به انجام وظايف تبليغي خود مشغول باشي ، چنانكه مومن آل فرعون ، دست معيوب خود را به سوي مردم دراز مي كرد و آنان را به پيروي از انبياي الهي دعوت مي نمود، يعني همان طوري كه نقص عضو انگشتان دست ، اراده مومن آل فرعون را متزلزل نكرد و نتوانست شخصيت معنوي او را در هم بشكند، لكه هاي صورت نيز نبايد، اراده شما را تضعيف كند و از انجام وظايف اجتماعي بازدارد.
بيان امام صادق عليه السلام خاطر پريشان يونس بن عمار را آرام كرد و او را براي تجديد آميزش با مردم و سازش با محيط، تقويت و تشويق نمود و به شخصت تزلزل يافته اش قرار و استقرار بخشيد.
آري ! بيان نافذ مربيان بزرگ در جبران شكست هاي روحي افراد و تقويت شخصيت و اراده آنان اثر بسيار درخشان دارد.(2)

1- الكافي ، ج 2، ص 260.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 216.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




ايحسب الانسان اءن يترك سدي ؛(1)
((آيا انسان تصور مي كند كه با وجود عقل و نيروي عمل ، خداوند او را مهمل و به حال خود مي گذارد و به اوامر و نواهي خود مكلفش نمي سازد؟))
كسي كه خود را آفريده خدا مي شناسد و بقاي خود را مرهون تدبير حكيمانه او مي داند، نمي تواند در مقابل اوامر پروردگار خود بي تفاوت باشد.
او با اين واقع بيني و انديشه نوراني ، جسم و جان خود، عقل و وجدان خود، غرايز و تمايلات حيواني خود و خلاصه تمام ذرات وجود خود را آفريده خداوند مي داند و معتقد است او خالق من و مالك واقعي من است .
چنين انساني ، بر خلاف دستور مالك حقيقي خويش قدم بر نمي دارد و به خود اجازه گناه نمي دهد و اگر چندي بر اثر غفلت به گناه آلوده شود، به محض آنكه فكر بندگي و عبوديت را در نهادش بيدار كنند و متذكرش سازند كه مملوك پروردگار است و بنده و مملوك حق ندارد از فرمان مولا و مالك خود سرپيچي نمايد، فورا متنبه مي شود، تغيير روش مي دهد و از گذشته خود پشيمان مي گردد. و در آتيه ، از گناه و مخالفت مولاي خويش باز مي ايستد.
((بشر بن حارث حافي)) از اهل مرو بود. مدتي از عمرش به گناهكاري و شهوات غير مشروع گذشت . روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از كوچه اي كه بشر در آن بود، عبور مي فرمود. موقعي كه به در خانه بشر رسيد، اتفاقا در باز شد، و يكي از كنيزكان بشر، از خانه بيرون آمد. كنيز حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را شناخت و آن حضرت نيز مي دانست كه اين خانه بشر است . از كنيز سوال كرد: ((آقاي تو آزاد است يا بنده ؟))
جواب داد: ((آزاد است .))
فرمود: ((چنين است كه گفتي ! زيرا اگر بنده مي بود، به شرايط بندگي عمل مي كرد و از آقاي خود اطاعت مي نمود.))
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام اين سخن را فرمود و راه خود را در پيش گرفت . كنيز به خانه برگشت و گفته امام را براي بشر نقل كرد.
سخن حضرت در نهاد او طوفاني برپا كرد و سخت منقلبش نمود. به عجله از جا برخاست و با پاي برهنه از خانه بيرون دويد و خود را به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رساند. به دست امام عليه السلام توبه كرد، گناهان را ترك گفت و راه اطاعت الهي را در پيش گرفت . چون موقعي كه به حضور امام شرفياب شد و توبه كرد پابرهنه بود به احترام آن لحظه سعادت بخش ، تا پايان عمر، كفش نپوشيد و هميشه با پاي برهنه راه مي رفت . لذا معروف شد به بشر حافي ؛ يعني پابرهنه .(2)
بشر كه چندين سال با گناه و ناپاكي آلوده بود، با يك جمله كوتاه متنبه گرديد و چنان منقلب شد كه از گذشته خويش استغفار نمود و بقيه عمر را با پاكي و درستكاري گذراند.
او يك مرد الهي بود و به مالكيت خداوند اعتقاد داشت . موقعي كه امام عليه السلام انديشه مقدس و فكر ايماني اش را يادآور شد و متوجهش ساخت كه اگر خود را بنده و مملوك خدا مي داني ، بايد به شرايط بندگي عمل كني و ا ز اوامر ولايت سرپيچي ننمايي ، فورا اطاعت نمود و از رفتار ناپسند خود باز ايستاد.(3)

1- سوره مبارك قيامت ، آيه 36.
2- تتمة المنتهي ، ص 329.
3- آية الكرسي ، پيام آسماني توحيد، ص 187.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




قال الصادق جعفر بن محمد عليه السلام ارج الله رجاء لا يجرّئك علي معصيته و خف الله خوفا لا يؤ يسك من رحمته .(1)
امام صادق عليه السلام فرمود:
((به خداوند اميدوار باش ، آنچنان اميدي كه تو را در معصيت او جري و جسور ننمايد و از خدا بترس آنچنان ترسي كه موجب نااميدي ات از فضل و رحمت او نشود.))
معيار فكر اسلامي و انديشه قرآني ، اميد به رحمت باريتعالي و ترس از قهر و عذاب اوست . وجود اين دو حالت در تمام موقع براي مسلمانان آنقدر مهم است كه اولياي دين نبودن هر يك از آن دو را گناهي بزرگ به حساب آورده اند.
عن عبدالله بن سنان قال : سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول ان من الكبائر عقوق الوالدين و الياءس من روح الله و الاءمن لمكر الله .(2)
عبدالله بن سنان مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:
((از جمله گناهان كبيره تحقير و عصيان پدر و مادر است و همچنين از گناهان كبيره نااميدي از رحمت خداوند و احساس ايمني از مكر و عذاب اوست .))
نفس و بدن آدمي با هم متحدند و بر اساس اين اتحاد است كه همواره روح در بدن اثر مي گذارد و بدن از روح متاءثر مي شود. تمام حالات و ملكات نفساني ما از قبيل اميدواري يا نااميدي ، شجاعت يا ترس ، سخاوت يا بخل ، حسن نيت يا سوءنيت ، دوستي يا دشمني و خلاصه همه صفات روحي ما خواه پسنديده و خوب باشد و خواه ناپسند و بد، در بدن ما و چگونگي گفتار و رفتارمان اثر مي گذارند و كارهاي ما را متناسب و هماهنگ خود مي سازند.
همچنين اعمال بدني ما در روحمان مؤ ثر است و صورت نفساني ما را مي سازد. اگر ممارستمان در اعمال خوب و گفتار و رفتار سعادت بخش باشد، صورت نفساني ما انساني و نيكو مي شود و اقتضاي آن برخوردار شدن از پاداش الهي است و اگر كارهاي بدني ما بد و شقاوت زا باشد، صورت نفساني ما را غيرانساني و زشت مي سازند و اقتضاي آن كيفر الهي است .
به شرحي كه اشاره شد حبط و تكفير اعمال خوب و بدمان دو جريان مهم و پايدار در زندگي ماست كه قرآن شريف ما را آگاه نموده است و اين هر دو مي تواند مستند به تغيير نيت و دگرگون شدن رفتار و گفتارمان ناشي شود و مي تواند آميخته اي باشد از انديشه و عمل كه در مواردي نتيجه آن حبط اعمال خوب است و در مواردي تكفير اعمال بد.
در هر صورت اين قابليت تحول و تغيير تا آخرين روز زندگي دنيا كه دار تكليف و عمل است ، باقي و برقرار مي ماند.
ممكن است آدمي روز آخر عمر و حتي ساعت آخر حيات ، در ظاهر و باطن به سوي خدا بازگشت نمايد، توبه نصوح كند، روح و زبانش به حقيقت از پيشگاه الهي عذر بخواهد و بر اثر آن توبه واقعي ، خداوند او را ببخشد، گناهانش را تكفير نمايد و با سعادت از دنيا برود و از طرفي هم ممكن است در روز آخر عمر به كفر و الحاد گرايش يابد، از دين خدا روي گرداند، تمام اعمال خويش حبط شود و با شقاوت و سيه روزي دنيا را ترك گويد.
اين قبيل افراد سعيد و شقي در تاريخ بشر نظاير بسيار داشته اند.
ولي رستگاري و سعادتي كه در پايان زندگي نصيب شخص حر بن يزدي رياحي گرديد، كم نظير است .
زيرا عبيدالله بن زياد براي تثبيت حكومت ظالمانه يزيد، وي را در مسير خطري بزرگ و گناهي بس عظيم قرار داد.
او را ماءمور نمود با لشكريانش راه را بر حضر حسين عليه السلام ببندد و مانع بازگشت آن حضرت شود. اين كار را انجام داد و سپس ماءموريت يافت آن حضرت را در بيابان نگهدارد و نگذارد وارد كوفه شود. اين كار را نيز انجام داد و امام را در زمين كربلا متوقف نمود و زمينه قتل فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فراهم آورد. اما خيلي زود به خود آمد و خويشتن را از اسارت بني اميه آزاد سازد و راه باطلي را كه در پيش گرفته است ترك گويد، و در فرصت مناسبي با قاطعيت تمام از مال و مقام ، زن و فرزند، حيات و زندگي و خلاصه جميع شؤ ون مادي و دنيوي خويش براي خدا چشم پوشيد و در پيشگاه الهي توبه كرد و به حضرت حسين عليه السلام پيوست و در ركاب آن حضرت به درجه شهادت نايل گرديد و به سعادت ابدي دست يافت .(3)

1- وسائل الشيعه ، ج 15، ص 217؛ مشكوة الانوار، ص 118.
2- الكافي ، ج 2، ص 278.
3- معاد از نظر روح و جسم ، ج 2، ص 285.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




شبي مرد عربي در خارج شهر با زن جوان زيبايي برخورد نمود. از او خواست كه با وي بياميزد.
زن گفت : اگر در ضميرت واعظ ديني نداري ، آيا عقلت نمي تواند، تو را از اين كار زشت و نادرست باز دارد؟
مرد در جواب گفت : ((به خدا جز ستارگان آسمان كسي ما را نمي بيند.))
زن گفت : ((پس ستاره آفرين ، يعني خدا، كجاست ؟))
مرد از شنيدن اين سخن شرمسار شد و گفت توبه كردم و از اين كار منصرف شد.(1)
سخنان پاك و بي آلايش اين زن مسلمان ، روشنگر اين حقيقت است كه چگونه ايمان به خدا و اعتقاد به احاطه علمي پروردگار، ضامن اجراي قانون الهي است و مي تواند در شب تيره و در محيط خلوت بيابان ، يك فرد با ايمان را از عمل منافي با عفت بازدارد.(2)

1- المستطرف ، ج 2، ص 231.
2- آية الكرسي ، پيام آسماني توحيد، ص 300.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن علي بن الحسين عليه السلام قال : مر موسي بن عمران علي نبينا و آله و عليه السلام برجل و هو رافع يده الي السماء يدعو الله فانطلق موسي في حاجته فغاب سبعة ايام ثم رجع اليه و هو رافع يده الي السماء فقال : يا رب هذا عبدك رافع يديه اليك يساءلك حاجته و يساءلك المغفرة منذ سبعة ايام لا تستجيب له قال فاءوحي الله اليه يا موسي لو دعاني حتي تسقط يداه اءو تنقطع يداه اءو ينقطع لسانه ما استجبت له حتي ياءتيني من الباب الذي اءمرته (1)
امام سجاد عليه السلام فرمود:
حضرت موسي بن عمران از رهگذري عبور مي كرد. مردي را ديد كه دست به سوي آسمان برداشته و خدا را مي خواند. موسي عليه السلام از پي كار خود رفت و پس از هفت روز مراجعت نمود. مشاهده كرد او همچنان دست به آسمان دارد و دعا مي كند.
موسي عليه السلام عرض كرد: ((بار الها! اين بنده هفت روز است كه دعا مي كند، حاجتش را برآوري و تو خواسته اش را اجابت ننموده اي .))
خداوند به موسي عليه السلام وحي فرستاد كه :
((اگر او مرا آنقدر بخواند كه دستش بيفتد و زانويش قطع شود، دعايش را مستجاب نمي كنم ، مگر از راهي كه مقرر داشته ام و به او امر كرده ام برود و مرا بخواهد.))
خداوند متعال در نظام تكوين ، وسايلي را مقرر فرموده است كه مجاري فيض اوست و افراد با ايمان ، عطاياي الهي را از راه آن مجاري طلب مي كنند.
روزي دهنده و رزاق ، ذات اقدس الهي است ، اما مجراي رزق ، كشاورزي و دامداري و پرورش درختان ميوه است .
كسي كه آب و خاك و قدرت كار دارد، بايد رزق خود را از مجاري تعيين شده به دست آورد. اگر چنين انساني وظيفه خود را انجام ندهند و بخواهد با دعا از خداوند رازق درخواست روزي نمايد، مطرود درگاه الهي خواهد بود و دعايش قابل استجابت نيست .(2)

1- بحارالانوار، ج 2، ص 263.
2- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 283.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت