سعدى در كتاب گلستان ، در يكى از اين خاطرات مى گويد:


ياد دارم كه در ايام كودكى ، اهل عبادت بودم و شب ها بر مى خاستم و نماز مى گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسيار داشتم .شبى در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامى را بر كنار گرفته ، مى خواندم . در آن حال ديدم كه همه آنان كه گرد ما هستند، خوابيده اند . پدر را گفتم :

از اينان كسى سر بر نمى دارد كه نمازى بخواند. خواب غفلت ، چنان اينان را برده است كه گويى نخفته اند، بلكه مرده اند . پدر گفت : تو نيز اگر مى خفتى ، بهتر از آن بود كه در پوستين خلق افتى و عيب آنان گويى و بر خود ببالی!

گلستان سعدی ، باب دوم ، ص 74

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...