امروز هم شهدا خودشان را نشان ندادند» اين جمله ي تأسف بار بر و بچه هاي تفحص لشگر 14 امام حسين (ع) بود كه در غروب آخرين روز از جست و جوي طاقت فرسا و بي نتيجه ي خود، با صد اندوه بر زبان مي آوردند.
آنان اميدوار بودند كه پس از يك هفته تلاش، آقا، امروز ديگر حتماً به آن ها عيدي مي دهد. چرا كه عيد شعبان بود و روز ولادت آقا، اما دريغ و حيف، باز هم دست خالي.
در ميان اين جمع غم زده، بيش از همه چهره ي خسته و خاك آلود علي رضا به چشم مي آمد. هم او كه با هزار اصرار توانسته بود اجازه ي تفحص محدود يك هفته اي را در منطقه ي عملياتي محرم بگيرد.
قرارگاه با او مخالفت مي كرد چون اعتقاد بر اين بود كه در منطقه ي مد نظر علي رضا (منطقه ي شرهاني) شهيدي بر جاي نمانده، اما او دست بردار نبود و آن قدر پافشاري كرد تا توانست جواز كار را بگيرد، جوازي كه به او فقط يك هفته اجازه ي تفحص مي داد و امروز آخرين روز آن بود. يك هفته تلاش و جست وجو، شكافتن و جابه جا كردن خروارها خاك هيچ نتيجه اي عايد نكرده بود.
علي رضا سر را ميان دو دست خود گرفت، آرنج ها را بر زانوان خود تكيه داد و با نگاهي حسرت بار به دشت مملو از لاله و شقايق منطقه شرهاني چشم دوخته بود.
آفتاب در حال غروب كردن است.
مطابق رسم معمول اهل تفحص، در پايان هر عمليات بچه ها يك يادگاري از منطقه ي تفحص شده براي خود برمي دارند.
يكي پوكه، يكي فشنگ، يكي خشاب، يكي.. اما علي رضا فقط به دشت خيره شده، چشمه ي چشمان او خاك هاي پهن دشت صورتش را شسته بود.
كم كم او نيز خود را آماده مي كرد تا مانند ديگران بپذيرد كه در اين دشت قامت هيچ سروي نياراميده است. با خود گفت اين بار به جاي يادگاري هاي مرسوم گلي را برمي دارم. در فاصله چند متري شقايقي را نشان كرد به نظر مي رسد كه با ديگر هم جنسان خود تفاوتي آشكار دارد. خوشرنگ تر و زيباتر، باشكوه تر است و سرفراز تر، بلند شد نزديك رفت هنگامي كه قصد چيدن آن را كرد، حالت خاصي به او دست داد منصرف شد و تصميم گرفت اين گل زيبا را با ريشه درآورد و در ظرفي بگذارد و با خود ببرد. آهسته آهسته خاك ها را كنار زد هرچه پايين تر رفت تپش قلبش شديد تر شد كم كم به ريشه رسيد خواست كه ريشه را با خاك بيشتري درآورد اما نتوانست. دستانش به جسم سختي خود گويا سنگ بود اما نه سر انگشتانش به او گفتند كه جنس اين جسم آشناست.
او اين جنس را بارها و بارها لمس كرده، مطمئن نبود، باقيمانده خاك ها را كنار زد به ناگه جمجمه اي در پيش چشمش آشكار گرديد، خدايا چه مي بينم…..
شقايق از وسط پيشاني شهيدي از خاك سر بيرون آورده، چشمان خود را لمس كرد تا مطمئن شود كه خواب نمي بيند.
هفت روز تلاش پيگير و طاقت فرساي او و بچه ها نتيجه داده بود، فرياد برآورد يا حسين (ع)، يا زهرا (س)، يا حسين (ع)، همه جمع شدند پلاك را برداشتند مشخصات پلاك نشان از رزمندگان ما داشت. علي رضا از خود بيخود شده بود آن ها عيدي شان را از آقا گرفتند.
پلاك شهيد به مركز برده شد و نام او استعلام گرديد صاحب پلاك شهيدي بود بزرگوار از لشگر 14 امام حسين (ع) شهيد مهدي منتظرالقائم!

راوي : سيد عباس دانش گر

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...