وقتي ردپاي خدا را در زندگي پيدا كردم…
فهميدم ميتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم!!!
و خواسته هايم از قد خودم بزرگتر باشند!!!
و حتي آرزوهايم محال!!!
وقتي لبخند خدا را درميان دعاهايم ديدم…
“ترس” برايم معنايش را از دست داد…
و جايش را “ايمان” پر كرد…
هنوز از ياد نبرده ام…
چه گله هايي كردم براي سختي راه…

و خدا چگونه مرا به بالاي كوه هدايت كرد…
و فراموش نكرده ام كه چه نااميدانه…
درپي جرعه اي آب بودم…
و خداوند چگونه سيرابم كرد…
وعده ي خدا اين است:
“دستانت را به من بده…
تا فتح كني دنيا را…
و ممكن كني،ناممكن ها را…
و بدست بياوري…
دست نيافتنيهارا…”
پس خود را به خدا بسپار…
تا بيداري ات آرام شود،همچون خواب…
خوابت شيرين شود،چون رويا…
روياهايت قابل لمس شوند،چون واقعيت…
و واقيعتهاي زندگي ات زيبا شوند،چون
آرامش…
و آرامشت از جنس عشق شود،چون خدا…
و خدا همراهت شود،مثل هميشه…
از هميشه…

موضوعات: مناجات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...