مرد بسیار ثروتمندی که ازحکیمی دل خوشی نداشت

با خدمتکارانش در بیرون شهر با حکیم

و تعدادی از شاگردانش روبه رو شد.

مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت :

تصمیم گرفته ام پول خودم را هدر دهم

و برایت سنگ قبری گران قیمت تهیه کنم .

بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم

تا هر کس بالای آن قبر بایستد

و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خنده اش بگیرد!

حکیم خنده ای کرد و پاسخ داد :

اگرخودت هم بالای سنگ قبرمی ایستی .

سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس!

بگذار مردمی که بالای آن می ایستند تصویر خودشان را ببینند

و اگر هم آمرزشی طلب می کنند نصیب خودشان شود.

مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود

برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت :

اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمی ایستند ؟

و حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگی اش گفت :

آنها آیینه ای بیش نخواهند دید.

نکته

آیینه چو بنمود نقش تور است

خودشکن آیینه شکستن خطاست

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...