یه روز آشیخ غلامرضا رفتند زیارت امام رضا( علیه السلام)

شاگرد ایشون نقل می کردند که بعد از زیارت چند روزه وقت خدا حافظی از حرم آقا آشیخ غلامرضا آمد دم در حرم و بلند داد زد به لهجه یزدی

نمیخوام نمیخوام نمیخوام

سلام داد و رفت

خیلی وقتها ازشون پرسیدم آقا جریان چی بود نمی گفتند .

ولی این اواخر عمر پرسیدیم و فرمودند:

اون روز که من اون حرف را زدم بخاطر این بود که من مریضی داشتم و پاهام خارشی عجیب گرفته بود به حدی که آنقدر می خاراندم تا خون می امد و در واجباتم مشکل داشتم

از امام رضا (علیه السلام) خواستم آقا جان:

اگه میشه منو شفا بده

میگفت ناگهان مکاشفه شد دیدم که وجود نازنین آن امام رئوف در داخل ضریح جلوس نمودند و هزاران ملک دور حضرتش به خدمت مشغولند

رو به من فرمودند شیخ غلامرضا ما این دردت را شفا می دهیم اما بگویم

خدا به واسطه این سختی که تحمل می کنی و این درد برای تو انور (اخرت) مقاماتی اماده کرده

می خواهی و قبول داری این مرض را شفا می دهد ولی ان مقام ها را نمی بینی ؟؟!!

شیخ می گفت هر چی نگاه کردم دیدم نمی ارزه و لذا بلند داد زدم

نمخوام نمخوام نمخوام
عکس :اقامه نماز عید فطر به امامت حضرت آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی مشهور به فقیه خراسانی در حوالی دهه 1330 هجری شمسی در یزد

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...