روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان. نالان و گريان.
پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟
پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟
پيرزن جواب داد: سیصدو پنجاه سال!!
داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟
پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند.
پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟
حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند.
پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا ميپرداختم…

برچرخ فلک مناز که کمر شکن است
بررنگ لباس مناز که آخر کفن است


مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...