…دخترک از میان جمعیتی که ساکت،شاهد اجرای تعزیه بودند، عبورکرد.
عروسک وقمقمه اش را محکم زیر بغل گرفته بود….


شمر با هیبتی خشن، نعره میزدودور امام حسین (ع) می چرخید.اودرهمان حال ،از گوشه چشم خود دخترک را می پایید…
دخترک با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا رفت ،از کنار شمر گذشت ومقابل امام حسین(ع) ایستاد.اوبه لب های سفید شده امام زل زد،قمقمه اش را بالاآوردودر مقابل امام گرفت…


شمشیر از دست شمرافتاد و رجز خوانی اش قطع شد.
دخترک گفت: ” بخور،برای تو آوردم”
وبرگشت وروبروی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده بود، ایستاد.


مردمک های چشمهای دختر،زیر لایه ی براق اشک می لرزید.توی چشم های شمر نگاه کرد و با بغض گفت: «بابا ، دیگه دوستت ندارم !»
صدای هق هق مردم فضا را پرکرد…

موضوعات: گلچین  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...