در هر غزل که قافیه را “در” گذاشتم
آن را کنار پهلوی مادر گذاشتم


دیدم چقدر بیت غریب است بی کس است
بندی به دست و بازوی حیدر گذاشتم


می خواستم ز کوفه ی نامرد دم زنم
تیغی به روی فرق مطهر گذاشتم


وقتی که نوبت حسن مجتبی رسید
او را کنار کینه ی همسر گذاشتم


حالا رسیده شعر حوالی کربلا
این روضه را دوباره من از"سر"گذاشتم


“گفتم مگر به گریه دلی مهربان کنم”
بر روی دست ،حضرت اصغر گذاشتم


مضمون درد بود و ورق پاره پاره شد
بر زیر نیزه ی قلم، اکبر گذاشتم


یاری نمانده است اباالفضل پس کجاست؟
او را برای لحظه ی آخر گذاشتم


او رفت و انتظار پریشان خیمه را
با بهت کودکانه برابر گذاشتم


“وقتی کنار درکش کوه از کمر شکست”
در کام تشنه، لفظ برادر گذاشتم


آقا مرا ببخش که وقتش رسیده است
ناچار بر گلوی تو خنجر گذاشتم


آقا مرا ببخش نمانده ست یاوری
شرمنده پای خیمه ات اخگر گذاشتم


دیگر نمانده است کسی شام رو به روست
داغی به قلب خسته ی خواهر گذاشتم


احیای نیزه هاست و فریاد بالحسین
بر رأس نیزه مصحف پرپر گذاشتم


باقی روضه را بگذارید بگذرم
آن را برای مجلس دیگر گذاشتم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...