شاید مثل دوست داشتن ما، مثل دوست داشتن خاله خرسه است! دوستِ دوستیم ها، ولی شعور دوست داشتنمان در این حد است که آخرش، مغز دوستمان را به هوای کشتن یک پشه، با سنگ متلاشی کنیم!
نه این که بلد نباشیم بگوییم «دوستت دارم»؛ نه! اتفاقاً زیاد هم می گوییم. دوست هم داریم؛ برای همین بلند بلند فریادش می کنیم. از این نظر ما شبیه «گاو دو من شیر ده» هستیم. بعد از آنکه دو سطل شیر مفید دادیم، لگد حماقت می زنیم به سطلها و انگار نه انگار! شیرها روی زمین جاری می شود و صاحبمان هنوز هم دست خالی است. منظورم این است که دوست داشتن، باید نتیجه اش بشود «مفید» شدن، والّا می شود دوستی خاله خرسه.
با دعای فرج، عاشقی می کنیم.
دوست داشتن خالی، هیچ فایده ای ندارد. نه عاشق را به جایی می رساند نه معشوق را. این وسط باید ابراز عشقی وجود داشته باشد. این را همه می دانند. وقتی حرف عشق و عاشقی می شود، کسی از کوه کندن فرهاد تعجب نمی کند؛ یا حتی بیابان نشینی مجنون. حتی کسی از اینکه رمئو و ژولیت خودشان را برای همدیگر کشتند هم تعجب نمی کند. امّا همین که بحث جان بازی برای امام پیش می آید، سگرمه ها توی هم می رود و می گویند: «چرا؟!» انگار این وسط تنها کسی که ابراز عشق به او مایه ی تعجب بعضی ها می شود، آقای ماست!
حتی وقتی پیشنهاد می دهیم که در شهر و محله و کوچه و خانه ی خودمان، بگوییم شیعه ایم و نام امام مظلوممان را تبلیغ کنیم، پُرپرش می گویند: «چه لزومی دارد؟»
این جور وقت ها، من در دلم می ماند که بگویم از دعا کردن برای آمدن حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) بگیر، تا جان دادن در راهش، همه عاشقی است! زبانِ عشق نفهم!
اصلاً اگر این ابراز عشق، لزومی نداشت که امام صادق (علیه السلام) نمی فرمود: «اگر کسی را دوست داشتی، او را از این امر، مطلع ساز که دوستی بین شما را محکم تر می گرداند.» (1)
وقتی دعا می کنیم، تازه اعلام کرده ایم که «می خواهیمت!». وقتی دعا نکنیم، یعنی از خدا امام را نمی خواهیم، وقتی او را نخواهیم، می توانیم بگوییم عاشقیم؟ آخر کدام عقل سلیمی از ما می پذیرد که عاشقانه کسی را «از راه دور» دوست داشته باشیم؟!
تازه این خواستن و دعا کردن برای آمدن امام، اول راه است. وقتی فرهاد، صدای شیرین را شنید و عاشق شد، با پس زدن شیرین، پس نرفت! تازه رفت دنبال ثابت کردن عشقش با کندن چهره ی شیرین در کوه! اگر عاشقیم، وقتی که فریاد زدیم: «دوستت دارم» بعد باید ادامه دهیم: «بهایش هر چه باشد، باشد!». برای رفتن تا آخر دوستی با امام، شاید کار به جایی برسد که لازم باشد، جانمان را سپر امام کنیم. حالا، ما این اینقدر عاشق هستیم؟
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
لب کلام اینکه: دوست داشتن، نتیجه اش می شود دوست داشتن بیشتر. وقتی محبتی باشد، دعایی هم هست. دعا برای سلامتی محبوب مان، دعا برای آمدنش، برای خلاصی اش از غیبت، برای خلاصی دوستانش از قتل عام، دعا برای نابودی دشمنانش. نتیجه ی این دعا، می شود قدم های بعدی: اول دعا، بعد حرکت، و بعد جان بازی!
عاشقی، با دعای فرج آغاز می شود.

پی نوشت:
1. کافي: 644:2؛ اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ج 1، ذیل نتایج دعا: اظهار محبت قلبی


 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...