به امید روزی نزدیک شعر در محضرت بخونم

نزد تو یوسف زهرا من از مادرت بخونم


باید از خدای رحمان با گریه تو را بخواهیم

اگه که پر اشکه چشمات یار من ما رو سیاهیم


بی تو ای عزیز زهرا به خدا حال مون خوب نیست

یوسفا حال دل ما بهتر از حال یعقوب نیست


گفته بودی برمی گردی ولیکن خیلی گذشته

مجنونا بیا ببین که چیا به لیلی گذشته


بیا ز دریای نورت قطره ای مرا نصیب کن

پیر عشق تو شوم من لحظه ای مرا حبیب کن


منتظر تو می مونم تا زمان و تا زمان هست

عشقم به تو مهربانا بی امان و بی امان هست


قسمت می دم تو یارا قدمی گذار به چشمم

با نگاه تو مسیحا به خدا می میرم در دم


تا زمانی که بیایی جونم به لب می رسونم

به امید روز وصلت روزم به شب می رسونم


اگر از دلم خبر هست می دونی کارم تمومه

زندگی بدون دلبر برای دلم حرومه


ولی شوق دیدن تو دلمو زنده نگه داشت

شوق تو سردار دل ها منو رزمنده نگه داشت


به امید روزی نزدیک که فدایی بشوم من

به شوق تو یارا در خون دست و پایی بزنم من

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...