دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین


آییـنه ي صــداقت قلب تمام شهر
مجروح تازیانه ي زنــگار شد حسین


دیدم که دست بیعتشان بین آستین
باسِحرسکه های طلا مارشد حسین


اینجا برای کشتن تان نقشه می کشند
زیرگـلوت ،مرکز پرگار شد حسین


مسلم نخورد لقمه ای از سفره ي کسی
اما به کلّ کوفه بدهــکارشد حسین


حتی به جسم بی سرمن سنگ می زنند
مسلم به جرم عشق تو بردار شدحسین


رأس بریده ام سر یک میخ آهنین
سرگرمی جماعت بازار شد حسین


دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان
چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین


سنگ و کلوخ برهمه ي پشت بام ها
قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین


آب از سرمن و تو و اکبر گذشته است
زینب به بند غصه گرفتار شد حسین


راه اسیرکردن اهـل و عیال تان
با خنده های حرمله هموارشد حسین


وحید قاسمی

موضوعات: ادبیات حسینی و عاشورایی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...