روضه خواني-حاج محمد رضا طاهري

شب عباس،اگه چشمي خداي نكرده،اهل بُكاء هم نيست،يه طوري بايد به شكل بكائين در بياد،اسمش رو تماشاچي نذارن،دست بايد كار كنه،ناله بايد كار كنه،امشب خود خانم حضرت زهرا سلام الله عليها،شخصاً يك به يك،اسم مي نويسه،شب تاسوعا اگه كسي جا بمونه از قلم حضرت زهرا سلام الله عليها واي به حالش.
بسته از خون دلم راه تماشا شده است
تشنگي لب تو حيرت دريا شده است
مادرت ام البنين نيست اگر بر سر تو
همه ي دشت پر از گريه ي زهرا شده است
داغ دست قلم و مشك و علم پيرم كرد
بي تو ناچار ترين ام كمرم تا شده است
توي روضه ي عباس هرچه قدر هم بلند بلند گريه كني،نمي تونه كسي منعت كنه،چرا؟آخه ميگي اربابم ابي عبدالله اينطوري ناله زده،و فبكاء،بكاءً شديدا،هرچه قدر صداي ناله اش بيشتر ميشد،صداي هلهله ها بيشتر،لما قتل العباس،تا با خبر شد ابي عبدالله،هيچ كجا اين عبارت رو نياورده،حتي كنار سفره ي روضه ي علي اكبر، لما قتل العباس، بان الانكسار فى وجه الحسين،يه مرتبه ديدن حسين پير شد،شكسته شد،همه لشكر دارن گوش ميدن،كنار اين بدن چي مي خواد بگه،اين همه دشمن داره شماتت ميكنه، تا ديدن حسين گفت: الان انكسر ظهري،خيال همه راحت شد ديگه كمر حسين شكست،شروع كردن دست زدن،..
بي تو ناچار ترين ام كمرم تا شده است
بين اين لشكر سرمست غرور از بدنت
پاسخ گريه من خنده و هورا شده است
هرچي ميري جلوتر روضه سخت تر ميشه،بايد هم اين طور باشه،ان شاءالله همچين شب هايي كنار حرم اباالفضل،گفت:
قسمتي از سر تو بيخته بر شانه ي من
واي من،چقدر زخم سرت وا شده است
عباسم،داداش،داداش،من امشب از كسي معذرت نمي خوام،آخه در محضر امام زمان(عج)دارم اينطور روضه ميخونم،آقا داره براي عموش گريه ميكنه
اين تمام بدنت نيست علمدار رشيد
چقدر فاصله در قد تو پيدا شده است
اين يه دونه رو بشنو،نمي گم حداقل يك سال براش گريه كن،حداقل فردا كه اومدي،قبل از اينكه روضه برات بخونن،ياد اين بيت بيوفت،اشك بريز،
گرچه بد از روي زين نقش زمينت كرده اند
اما تكه هاي بدنت بر سر ني تا شده است
كاسه ي چشم كجا،حجم سر تير كجا
قربون اون چشات برم،با چشماش دشمن رو شكار ميكرد،از چشماش مي ترسيدند،خدا برات نياره،هر عضوي از بدن اگر به درد بياد،چشم درد اگه كسي داشته باشه،امير المؤمنين عليه السلام با اون عظمت در يكي از غزوات رسول خدا،نوشتن نود زخم ظاهراً برداشته بود،صبر ميكرد،اما يه وقت رسول خدا اومد ديد،علي داره با اون عظمت گريه ميكنه،داد ميزنه،گفت:چي شده؟ علي جان،پسر عمو چي شده،تو رو اين طور بي تاب نديده بودم؟عرضه داشت يارسوالله،چشمم درد گرفته،دردش امونم رو بريده،پيغمبر ميدونه چه خبره،فرمود:بشين عزيز دلم،از آب دهان مبارك روي چشم پسر عمو كشيد،آروم گرفت،اما اين چشم رو حسين كاري نمي تونه بكنه،مي خواي بفهمي چي شده،كل بيت رو گوش بده
كاسه ي چشم كجا،حجم سر تير كجا
در چشم تو شمشير سه پر جا شده است
اين اولين تير سه شعبه بود،خدا لعنتش كنه،دوميش رو به حلق علي اصغر،سوميش رو به قلب نازنين ابي عبدالله زد،آخرين تير سه شعبه رو هم به گلوي عبدالله زد،همه ي تيرها مسموم بود،كاري بود،كاري بدتر از شمشير كرد،عباس خيلي كار براي من سخته،اما مي خوام اين كار رو بكنم،دليل داره
مي كشم تير من از چشم تو برخيز ببين
چقدر چشم حرامي به حرم وا شده است
روايت ميگه،ابي عبدالله هنوز كنار بدن هست،هنوز ابي عبدالله نرفته،اين نانجيب ها تا عباس رو زمين افتاد،يه نفر از دور داد زد،آي سيد هاشمي كو علمدارت،يعني به عباست مي نازيدي،ديدي ستون خيمه هات افتاد،يه نفر براي اينكه جگر حسين رو بيشتر آتيش بزنه،داد مي زد،هركي مي خواد بره سمت خيمه ها ديگه مي تونه بره،به اندازه ي غيرتت امشب بايد ناله بزني،حسين…….
خيمه ي دختر من بي تو در امنيت نيست
مي دوني چرا عباس؟
سايه ي كعبه ني حرمله پيدا شده است
نقل ميكنند هر شب تو حرم اباالفضل روضه به پا بود،الان هم همينطوره،اگر كسي از راه مي اومد،مهون مي شد، سيد قزويني ادب مي كرد،مي فرمود شما روضه بخونيد،شما منبر بريد،شيخ خراساني از مشهد اومد،رفت بالاي منبر ،منبر خوبي هم رفت،روضه ي خوبي هم خوند،مردم خيلي گريه كردند،بعضي ها خودشون رو زدند،برا همين روضه،روضه ي تير زدن به چشم نازنين قمر بني هاشم،سيد ميگه وقتي شيخ از منبر اومد پايين،اومدم گفتم:آقا چرا همچين روضه هايي كه سند محكمي هم نداره ميخونيد،با دل مردم بازي ميكنيد،شيخ گفت: آقا جان من خيلي سند براش دارم،اما اينجا حرم عمو جان شماست، محل ادب كردنه،سوغاتي روضه شب تاسوعاي اباالفضل برا ما بايد ادب باشه،به بزرگتر ها،به پدر و مادر، آقا جان محل ادبه، من بحثي ندارم،هرچي شما بگيد،سيد ميگه من اومدم خوابيدم،شب در عالم رؤيا،عمو جانم قمر بني هاشم رو ديدم،سلام كردم،آقا با بي اعتنايي جواب سلامم رو دادند،گفتم:آقاجان قربونت برم،يه عمري من خادم حرم شما هستم،يه عمري من نوكري شمارو مي كنم،چرا اين طوري جواب سلامم رو مي ديد؟مگه من بي ادبي كردم؟ديدم آقا با غيظ بيشتر فرمود:سيد مگه تو بودي ببيني كربلا با ما چه كردند،روضه اي كه شيخ خونده،من خودم برات كامل ميكنم،وقتي تير به چشمم زدن،سوار بر اسب بودم،دست در بدن نداشتم بخوام تير رو از چشمم بيرون بكشم،روي اسب پاهام رو بالا بردم،سرم رو پايين آوردم،مي خواستم تير رو مابين پاهام قرار بدم،سرم رو بالا بكشم،تير از چشمم بيرون بياد،در همين اثناء كلاه خود،از سرم افتاد،راه باز شد،يه وقت ديدم يه نانجيبي با عمود آهن…….» يه جاي ديگه به شيخ كاظم سبتي فرموده،فرموده:« شيخ كاظم بگو، هر سواري بخواد از اسب رو زمين بيوفته،اول دستاش رو جلو ميآره،صورت آسيب نبينه،اما من دست در بدن نداشتم،با صورت رو زمين افتادم»،حسين…اشكات رو كف دستت بگير ،شب ،شب دعاكردن برا فرج آقاست، اللهم عجل لوليك الفرج…

روضه خواني-سيد مهدي ميرداماد
ياكاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربنا بحق اخيك الحسين عليه السلام
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هردم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
يادم نميره ، همون روز اول قنداقه ام رو هي دور سر تو مي چرخوند آقام،هي ميگفت بچه ام فداي حسين،اصلاً من برا همين به دنيا اومدم كه فداي تو بشم.
اكبرت كشته شد و نوبتم آخر نرسيد
سينه ام تنگ شد از بس كه بود تأخيرم
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دوتا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
امشب بايد يه جور ديگه بگي،دستت رو بيار بالا،عين پرچم تكونش بده،شب علمداره
سقاي دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل
بچه ها همه دست هم رو گرفتند، دور عمو مي گشتند.اين جوري دل عمو رو بردند
سقاي دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل
آبي رسان بر خيمه ها اباالفضل،اباالفضل
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
بايد هر شب يادي از شهدا بشه،به ياد بچه هايي كه وقتي رمز عملياتشون رو فهميدن ياقمربني هاشمه،همه قمقمه ها رو خالي كردن،مي دوني چرا قمقمه هاشون رو خالي مي كردن،اصلاً آب نمي خوردن، امامي دونستند اگه دستشون به آب بخوره، عطش اونها كم ميشه،عباس دستش به آب خورد،همچين كه دست به آب رسيد،دستاش رو آورد بالا،گفت:عباس دستاي تو به آب رسيد،اما دست حسين نرسيد،اين دست رو ديگه نمي خوام،اين چشم رو ديگه نمي خوام،اي فدات بشم حسين با اين عباست،بي خود نبود، بهش گفتي:بنفسي انت،دليل داره.
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حجّ من و تقديرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود

بی رکوع است نماز من و این تکبیرم
يه بيت،عاطفي ها،اونهايي كه دل عاطفي دارن
بدنم را به سوی خیمه اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
حسين……….
اومد محضر اباعبدالله،السلام عليك يا سيدي،يا مولاي،يه حرفي بزنم،شايد تو اون لحظه ابي عبدالله گفت: حالا هم نميگي داداش،كار داره تموم ميشه،نمي خواي بگي، صدا زد داداش سينه ام سنگينه،صبرم سر اومده، ديگه بزار برم،ابي عبدالله يه نگاهي كرد،آي عزيز دلم،ابي عبدالله بهش گفت:تو برادر مني،تو علمدار مني،تو صاحب لواي مني،يه حرفي ابي عبدالله زده،من عين جمله ي حضرت رو بگم،بخدا برا من همين روضه است،حضرت يه نگاهي بهش كرد،فرمود:عباسم، وَ إذا مَضَیتَ تفرّقَ عسکری،چي گفته حسين؟صدا زد عباس كجا مي خواي بري،اگه تو بري لشكرم از هم مي پاشه،اگه تو باشي همه هستن،اگه تو نباشي هيچ كي نيست داداش،عباس اصرار كرد،ابي عبدالله اجازه داد،همه مي دونيد به چه دليلي اجازه داد،رفت ميدان،چه اتفاقي افتاد،حالا ابي عبدالله نگرانه،بين اين دو برادر،اين رجز ها رد و بدل شد،انابن الحيدر كرار،انا بن محمد المصطفي،انا بن علي المرتضي،تا ابي عبدالله گفت:انابن فاطمه،فهميد خبرهايي است،فهميد ديگه صدا نمي آد،مسير رو عوض كرد،اي واي،مي خوام برات روضه بخونم،اما از اين منظر،ابي عبدالله علم امامت داره،تا ديد رجز سوم نيومد،راه رو به سمت علقمه عوض كرد،راوي ميگه ديدم حسين،اونهايي كه كربلا رفتن،روضه هارو مجسم ببينن،كف العباس يادته،يادته ايستادي گفتي اينجا كجاست،بهت توضيح دادن،اينجا همون جاست،ديدن حسين از اسب پايين اومد،يه چيزي رو از رو زمين بر ميداره،اين دست عباسمه،چرا رو زمين افتاده،دوباره رفت،دوباره فهميد،آمد به سرم آز انچه مي ترسيدم، دوباره از اسب اومد پايين،الهي بميرم، حيف اين دستا نبود از بدن جدا شد،فهميد ديگه عباسش دست نداره،لااله الا الله، الهي بميرم، يه مرتبه ديدن حسين،از دور داره نگاه ميكنه،ديد وسط ميدون غوغاست،يه مرتبه شنيد يه صدا داره مي آد،يا اَخا، حسين فهميد عباس اون رو برادر صدا زده،ديگه عباسم رفتني است،رسيد كنار علقمه،ميگن يه نگاه كرد ديد،همه دور داداشش حلقه زدن،هي شمشيرها بالا ميره،تا ابي عبدالله رو ديدن همه فرار كردن، اين تفرون و قد قتلتم اخي؟ ،كجا فرار مي كنيد،دادشم رو كشتيد،اومد،چه جوري اومد،تا نگاش به عباس افتاد،آه،برادر از دست دادي؟برادراي شهيد كجان ناله بزنن،اگه شب تاسوعا نبود نمي گفتم،عين مقتله،چهار تا جمله نوشتن عموم مقاتل،دونه دونه رو معني كنم،ميكشتت،تا رسيد،نگاه كرد،ابي عبدالله اول گفت: الان انكسر ظهري،ابي عبدالله داغ برادر زياد ديده،هم تو كربلا زياد ديده،هم مدينه امامش رو از دست داده بود،تو بقيع نگفت:انكسر ظهري،گفت:انكسر ظهري،يعني كمرم شكست،برم جلوتر، و قلت حیلتی،يعني راه چاره برمن بسته شد،مي دوني صميمي اين حرف چي ميشه؟آقا امام زمان ببخشيد،مي دونيد و قلت حیلتی يعني چي؟يعني بيچاره شدم،سومين جمله ،وانقطع رجائي،يعني ديگه نااميد شدم داداش،آخريش آدم رو ميكشه،صدا زد داداش، و شمت بی عدوی،معني كنم يا نه؟اجازه مي دي؟يعني داداش پاشو ببين دشمن داره ناسزا ميگه،ببين روي دشمن باز شده،زخم زبون ميزنه به من،حسين…………… نشت، أخذ الحسين رأسه و وضعه في حجرة ،نشت سر عباس رو بغل گرفت،چه سري،چه فرقي،سر رو بغل كرد،يه نگاه به عباس كرد،جا خورد،يه چيزي بگم،كنايه فهم ها،قربون ابروهاي به هم پيوستت،كي دلش اومده …..،ابي عبدالله يه نگاه كرد،ديد عباسش داره گريه ميكنه،صدا زد مايبكيك يا اخي؟چرا تو داري گريه ميكني؟من بايد گريه كنم،عباس صدا زد: كيف لا ابكي؟ الآن جئتني و اخذت براسي عن التراب،داداش چرا گريه نكنم،مي دوني گريه ام واسه چيه؟نگفت دستام،نگفت چشمم،نگفت سرم،نگفت تشنه هستم،دارم واسه اين گريه ميكنم،داداش الان تو اومدي سر من رو از رو خاك برداشتي، فبعد ساعة من يرفع رأسك عن التراب ؟ كي مي خواد سر تو رو بلند كنه؟حسين…….. كي مي خواد سر تو رو بلند كنه؟مي خوام يه جمله از زبون شما به عباس بگم،عباس جان نگران سر حسين نباش،خيلي طول نميكشه،هنوز داره نفس ميكشه،حسين هنوز زنده است،سرش رو جدا ميكنن، حسين……

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...