روزی نزد پدرم بودم.

مردی را دیدم که با او صحبت می کرد.
 ناگاه در بین سخن گفتن، خواب بر او غلبه کرد و عمامه از سرش افتاد.
اثر زخم عمیقی بر سرش ظاهر شد.
وقتی از خواب بیدار شد از او سؤال کردم جریان این جراحت که مثل ضربه شمشیر است چیست؟
 گفت: اینها از ضربة شمشیر در جنگ صفین است.

حاضرین تعجب کرده به او گفتند: جنگ صفین مربوط به قرن ها پیش است و یقیناً تو در آن زمان نبوده ای چطور چنین چیزی امکان دارد.

گفت: بله، همین طور است که می گویید. من روزی به طرف مصر سفر می کردم در بین راه مردی با من همراه شد با هم صحبت می کردیم و در بین صحبت از جنگ صفین، یادی شد.

آن مرد گفت: اگر من در آنجا حاضر بودم، شمشیر خود را از خون علی و اصحابش سیراب می کردم.

من هم گفتم: اگر من حاضر بودم، شمشیر خود را از خود معاویه و یارانش رنگین می کردم.

 آن مرد گفت: علی علیه السلام و معاویه و آن یاران که الان نیستند ولی من و تو که هستیم بیا تا حق خود را از یکدیگر بگیرم و روح آن ها را از خود راضی نماییم.
این را گفت و شمشیرش را بیرون کشید و با یکدیگر درگیر شدیم ناگاه آن مرد ضربه ای بر فرق سرم وارد کرد که افتادم و از هوش رفتم. دیگر ندانستم که چه اتفاقی افتاد.

بعد از لحاظاتی وقتی چشم گشودم سواری را بر بالین خود دیدم که از اسب پیاده شد، دستی بر جراحت و زخم من کشید گویا دست او دارویی بود که فوراً آن را بهبودی بخشید و جای ضربه را خوب کرد بعد فرمود: کمی صبر کن تا برگردم.
 آن مرد بر اسب خود سوار شد و از نظرم غایب گردید.
طولی نکشید که برگشت و اسب آن مرد و اثاثیه مرا با خود آورد و فرمود: ….چون تو ما را یاری کردی، ما هم تو را یاری نمودیم «وَیَنصُرنَ من یَنصُرُه» خدای تعالی، کسی را که او را یاری کند یاریش می نماید.

وقتی این قضیه را دیدم خوشحال شدم و عرض کردم: ای مولای من شما کیستی؟

فرمود: من محمد بن الحسن صاحب الزمان هستم.

 بعد فرمود: اگر راجع به این زخم از تو پرسیدند: بگو آن را در جنگ صفین به سرم زده اند…

این جمله را فرمود و از نظرم غایب شد.[1]

همی خواهم زیاران تو باشم
رهین خوان و احسان تو باشم

به هر جا می روم ذکر تو گویم
به هر بزمی ثنا خوان تو باشم

 

 پی نوشت ها :
1-خلاصه عبقری الحسان، ص87.

2- تمنای وصال،صفحه 40/حسن محمودی، نشر عترت

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...