نخود در دیگ می جوشید و از حرارت آتش بالا می جهید و کف بر می آورد و ناله می کرد که چرا باید مرا در این آتش چندین رنج و آزار داد؟ زن کفگیرش را در دیگ فرو برد و آن را هم زد و گفت : این رنج و آزار تو نیست ، من نمی خواهم ترا در آتش از بین ببرم بلکه می خواهم تو را به عالم تازه ای هدایت و رهنمون کنم تا پر از چاشنی و طعم خوش شوی.
نخود بی خبر از آن است که در فصل بهار نیز او را در میان آب و باد و خاک به منظور تحمل همین آتش و رسیدن به مرحله ی پختگی پرورده اند و وقتی خوب پخته شد و چاشنی و طعم لازم یافت، جزیی از وجود انسان می شود و حیات و تولد ثانوی زندگی دوباره به او می بخشد .
نخود که این را شنید گفت پس کمکم کن که خوب بجوشم. ای زن تو معمار من هستی.
زن به نخود گفت من نیز مثل تو بوده ام. چون پذیرای سختی شدم تحمل کردم روح پیدا کردم و الان اینجا هستم.

چون شدم من روح پس بار دگر
جوش دیگر کن ز حیوانی گذر

از خدا می‌خواه تا زین نکته‌ها
در نلغزی و رسی در منتها

#مثنوی_معنوی
#مولوی
دفتر سوم

موضوعات: داستان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...