✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
امروز نشستم دو سه خط نامه نوشتم


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

سر و گوشش زیاد میجنبید
دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم
عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود
عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که
کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود
و اندک درآمدی داشت
و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم

بدجوری عاشقش شده بود
آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد
و به عشقش واصل شود

رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز
چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد
اما عاشق سینه‌ چاکش نبود

دخترخاله‌ی عاشق دنبال فرصتی بود
تا به کامش برسد و رجبعلی را
به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود
و این فرصت مهیا شد!

آن هم در روزی که
مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود
و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود
و به رجبعلی داده بود
تا برای خاله اش ببرد

رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد
صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟»
رجبعلی گفت: «منم، رجبعلی»
و صدای دخترخاله را شنید که میگوید:
«بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست»

رجبعلی وارد شد
و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد
و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست
و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست!
تا به خودش آمد
دید که پشت سرش درب خانه قفل شده
و دخترخاله هم ….!!!

با خودش گفت:
«رجبعلی! خدا می تواند
تو را بارها و بارها امتحان کند،
بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذت بخش
به خاطر خدا صرف نظر کن»

پس تأملی کرد
و به محضر خداوند عرضه داشت:
«خدایا! من این گناه را
به خاطر رضای تو ترک می کنم،
تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد
و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند

صبح از خواب بلند شد
و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد
و با کمال تعجب دید خیابان پر از
حیوانات اهلی و وحشی شده است !!

آری!
چشم برزخی شیخ رجبعلی
در اثر چشم‌ پوشی از یک گناهِ حاضر
و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود
و این چشم‌پوشی، آغازی شد
برای سیر و سلوک و صعود معنوی
“شیخ رجبعلی خیاط” تا اینکه کسب کند
مقامات عالیه معنوی را …!

چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!
برای عارف شدن، نیاز نیست
به چهل - پنجاه سال چله گرفتن
و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا
و ننوشیدن آن آشامیدنی

نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه!
اما “اصل” چیز دیگری است
بیهوده نبود که مرحوم آیت الله بهجت
تاکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان “ترک گناه ” است!


منبع: کتاب کیمیای محبت
زندگی نامه ى شیخ رجبعلی خیاط

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




  ایت الله بهجت(ره):
استادم سید علی قاضی را در خواب دیدم به او گفتم چه چیزی حسرت شما دردنیاست که انجام نداده اید
ایشان فرمودند:حسرت میخورم که چرا در دنیا فقط روزی یک مرتبه زیارت عاشورا را میخواندم 
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى، لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبرميگذارند.

شخصى نزدامام صاددق(ع)رفت و گفت من از ان لحظه بسيارميترسم، چه کنم؟
امام صادق(ع)فرمودند:زيارت عاشورا را زياد بخوان.آن مرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد اللهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؟یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 

 در دنيا اگر خودت را مهمان حساب كني و حق تعالي را ميزبان ، همه غصّه ها مي رود .
چون هزار غصّه به دل ميزبان است كه دل ميهمان از يكي از آنها خبر ندارد .

 هزار غم به دل صاحبخانه است كه يكي به دل مهمان راه ندارد . در زندگي خودت را ميهمان خدا بدان تا راحت شوي .
اگر در ميهماني يك شب بلايي به تو رسيد شلوغ نكن و آبـــروي صاحبخـــانه را حفظ كن.

  محمداسماعیل دولابی

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند .

پس كسى كه ريا كند يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند ، نمازش باطل است ،

خواه فقط براى مردم باشد ، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد .

رساله ی امام خمینی(ره) ، مساله ی ۹۴۶

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




شهید دستغیب (ره) :

اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد آیا با گفتن چخ ، سگ میرود؟
چوب هم بلند کنی فایده ندارد!
او گرسنه است و چشمش به غذا ، و دست بردار نیست.
اما اگر هیچ همراه نداشته باشی ، میفهمد چیزی نداری و میرود…..

دل شما مورد نظر شیطان است!
نگاهی به دل میکند ، اگر آذوقه اش در آن بود (حب مال، زر، زیور، شهوت، بخل، حسادت و….) همانجا متمرکز میشود.
صدبار هم بگو: “اعوذبالله من الشیطان الرجیم…”
فایده ندارد!
اگر طعمه اش را دور کنی ، آنگاه میبینی با یک استغفار فرار میکند….

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




آیت‌الله خوشوقت (ره): مؤمن وقتی می‌خواهد حرف بزند اول باید ببیند آیا این حرف گناه است یا نه.

اگر گناه نیست بزند اگر گناه است نزند، اما کافر و منافق اول حرف می‌زنند بعد که مشکل ایجاد می‌شود، پشیمان می‌شوند.

 

آیت الله مجتبی تهرانی (ره) می‎گفتند: برای زیارتت تشریفات قرار نده؛ همین‎طور بگو این کار را با شما دارم.»

به همسایه جوانی که بیکار شده بود، ‎گفتند: شما برو شاه‎عبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو: آقا! من بیکارم، همین. هیچ چیز نمی‎خواهد بگویی

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی و میهمانان سرزده

در روزگار مرجعیت حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی رحمه الله حدود پانزده نفر از شیعیان برای زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد نجف اشرف می‌شوند و چون مکانی را برای استراحت نداشتند، تصمیم می‌گیرند برای شام و استراحت به منزل مرجع تقلیدشان یعنی آیت الله سید جمال گلپایگانی بروند.

حدود دو ساعت بعد از مغرب در منزل ایشان را می‌کوبند؛ ایشان در را باز می‌کنند و چون کسی در منزل نبوده و غذایی هم برای پذیرایی نداشتند، نگران می‌شوند. به هر حال میهمانان را به داخل دعوت می‌کنند و برای تهیه غذا از منزل خارج می‌شوند.
اما تمام مغازه‌ها و بازارچه منتهی به حرم بسته است و راهی برای تهیه شام نیست؛ لذا ایشان وارد صحن مبارک حضرت امیر علیه السلام می‌شوند و مقابل پنجره فولاد می‌ایستند و بعد از عرض ادب عرضه می‌دارند:

«یاجدا! میهمان آمده و من راهی برای پذیرایی ایشان ندارم؛ خودتان عنایتی بفرمایید».

سپس، از حرم خارج می‌شوند تا به منزل برگردند. ناگهان در بین راه، مغازه‌ای را می‌بینند. مغازه‌دار می‌پرسد: «آقا! چیزی می‌خواستید؟» ایشان نزدیک می‌روند و می‌گویند: «میهمان‌دار شده‌ایم و مقداری برنج و روغن و لپه می‌خواستم». مغازه‌دار نیز برنج و روغن و لپه را آماده می‌کند و می‌گوید: «چیز دیگری هم می‌خواستید؟»
آقای گلپایگانی می‌گویند: «گوشت هم نداریم». ‌مغازه‌دار می‌گوید: «ما گوشت هم داریم و بلافاصله گوشت را آماده می‌کند». بعد آقای گلپایگانی می‌فرمایند: « برای طبخ غذا هیزم هم نداریم». مغازه‌دار می‌گوید: «هیزم هم داریم و یک بسته هیزم هم می‌آورد».
آیت الله سید جمال گلپایگانی می‌گویند: «الآن پول همراهم نیست». مغازه‌دار می‌گوید: «ما شما را قبول داریم؛ الآن لازم نیست». بعد مغازه‌دار که می‌بیند ایشان توان حمل این همه چیز را ندارند، کسی را صدا می‌زند و به او می‌گوید: «همه این چیزها را برای آقا ببرید در منزلشان».
شاگرد مغازه‌دار هم همه آن برنج و گوشت و… را داخل پارچه می‌گذارد و تا منزل آقای گلپایگانی می‌آورد. آیت الله سید جمال گلپایگانی نیز از میهمان‌ها می‌خواهد که غذایی برای خود فراهم کنند و میل کنند.
صبح روز بعد، وقتی میهمان‌ها خداحافظی می‌کنند و می‌روند، آقای گلپایگانی مقداری پول تهیه می‌کنند و می‌روند تا بدهی خود را بپردازند. بازارچه را تا آخر می‌روند و آن مغازه را پیدا نمی‌کنند

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت





” چشم بصیرت میخواهید؟ “

 

سر و گوشش زیاد میجنبید
دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم
عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود
عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که
کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود
و اندک درآمدی داشت
و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم

بدجوری عاشقش شده بود
آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد
و به عشقش واصل شود

رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز
چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد
اما عاشق سینه‌ چاکش نبود

دخترخاله‌ی عاشق دنبال فرصتی بود
تا به کامش برسد و رجبعلی را
به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود
و این فرصت مهیا شد!

آن هم در روزی که
مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود
و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود
و به رجبعلی داده بود
تا برای خاله اش ببرد

رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد
صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟»
رجبعلی گفت: «منم، رجبعلی»
و صدای دخترخاله را شنید که میگوید:
«بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست»

رجبعلی وارد شد
و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد
و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست
و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست!
تا به خودش آمد
دید که پشت سرش درب خانه قفل شده
و دخترخاله هم ….!!!

با خودش گفت:
«رجبعلی! خدا می تواند
تو را بارها و بارها امتحان کند،
بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذت بخش
به خاطر خدا صرف نظر کن»

پس تأملی کرد
و به محضر خداوند عرضه داشت:
«خدایا! من این گناه را
به خاطر رضای تو ترک می کنم،
تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد
و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند

صبح از خواب بلند شد
و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد
و با کمال تعجب دید خیابان پر از
حیوانات اهلی و وحشی شده است !!

آری!
چشم برزخی شیخ رجبعلی
در اثر چشم‌ پوشی از یک گناهِ حاضر
و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود
و این چشم‌پوشی، آغازی شد
برای سیر و سلوک و صعود معنوی
“شیخ رجبعلی خیاط” تا اینکه کسب کند
مقامات عالیه معنوی را …!

چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!
برای عارف شدن، نیاز نیست
به چهل - پنجاه سال چله گرفتن
و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا
و ننوشیدن آن آشامیدنی

نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه!
اما “اصل” چیز دیگری است
بیهوده نبود که مرحوم آیت الله بهجت
تاکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان “ترک گناه ” است!

منبع: کتاب کیمیای محبت
زندگی نامه ى شیخ رجبعلی خیاط

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت