✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
الهی...سپاس


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



اراده و پشتكار

[ملا صالح مازندرانى‏] گويد «انا حجه على الطلاب من جانب رب الارباب» من در پيشگاه خداوند بر طلاب حجت هستم، زيرا احدى در فقرا از من فقيرتر نبود؛ به طورى كه زمانى قدرت تهيه چراغ براى مطالعه نداشتم. در حافظه و استعداد، كسى فراموشكارتر از من نبود و هر زمانى كه از منزل خارج مى‏شدم، در موقع برگشتن خانه‏ام را گم مى‏كردم و اسامى فرزندانم را فراموش مى‏كردم و در سن 30 سالگى شروع به تعليم حروف تهجى نمودم، ولى با پشتكار و همت زياد، خداوند بر من منت نهاد و تحصيل علم نمودم.»

 گلشن ابرار جلد سوم ص 103 آئينه داران حقيقت ص 437

#قطره_ای_از_دریا

موضوعات: سخن بزرگان, داستان های علما  لینک ثابت




 

آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی در 21 محرم الحرام 1342 از نجف اشرف به قصد زیارت حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السّلام مام هشتم شیعیان و به جا آوردن صله ارحام و ملاقات با علما و فقهای ایران ، اقدام به مسافرت کرده و پس از انجام صله ارحام به مشهد مقدس شتافت و سر بر آستان امام هشتم علی بن موسی الرضاعلیه السّلام سایید و با علمای این شهر دیدار و از کتابخانه آستان قدس رضوی بازدید کرد و سپس راهی تهران گردید و چندین ماه در تهران اقامت نمود و طی این مدت از محضر فقهاء و علمای بزرگ و معروف کسب فیض کرد و در هشتم شعبان 1343 برای زیارت مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی به شهر ری عزیمت و در دوازدهم شعبان به منظور زیارت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام به شهر عالم پرور قم سفر نمود و به امر و درخواست حضرت آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤ سس حوزه علمیه قم در این شهر رحل اقامت افکند و مدّتی هم در جلسات درس ایشان و حوزه های درس آیت اللّه حاج شیخ مهدی حکمی قمی ، آیت اللّه میر سید علی یثربی کاشانی و حاج میرزا علی اکبر مدرس یزدی ، معروف به حکیم الهی و دیگر دانشمندان شرکت کرد.

???? کرامات مرعشیه

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




این داستان بی ربط به بدگمانی نیست زیباست پیشنهاد میکنم بخونید

 

 داستان تشرف علی حلاوی

 

 شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود  که همواره منتظرامام زمان (عج) بوده است.

شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد  و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»

در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»

 او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند»

 

 مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست

 

  اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله  به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی»

 

 شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان  بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان،  از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.

 

 شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند  چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند  که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.

قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد.

حضرت، مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت.  پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله  روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.

 

 وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. 

در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.

 

 قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. 

با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.

در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»

 

 جناب شیخ، غرق شادی و سرور،  برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. 

پس با ناامیدی  و شرمندگی  نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند.

 

 امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند  پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»

 

 اينك در خانه جناب شيخ علي حلاوي، بقعه اي موسوم به مقام صاحب الزمان (عج)ساخته شده كه روي سر در ورودي آن، زيارت مختصري از امام زمان(عج) نگاشته شده است.

 

 العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (ع)، علی اکبر نهاوندی، ج2، ص 77

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




  عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.

روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.

مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟

گفت: نه.
گفت: فلان عابدبود،
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.

نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.

وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟

عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی.!!!

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




  یكى از بزرگان مى فرمود :
 مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمى ، حاج شیخ عباس قمى و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند .
  از آیت اللّه خادمى احوالپرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما یك آیت اللّه و آقاى حاج شیخ عباس قمى یك محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان ، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید ؟
جواب دادند :
  ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم .

  كرامات الحسینیه: ج۲

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت :
حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم….

کشکول شیخ بهائی

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




مرحوم آیت الله سید علی مجتهد سیستانی- پدربزرگ آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی دامت برکاته- در مشهد مقدس برای آنکه به حضور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.

ایشان می فرمود: در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید.

حال عجیبی به من دست داد و از جای برخواستم و به دنبال آن نور به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن نور عجیبی می تابید. در زدم، وقتی در را باز کردند مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.

وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند: چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمل می شوی؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمود: این بانویی است که در دوره بی حجابی، هفت سال از خانه بیرون نیامد؛ تا مبادا نامحرم او را ببیند!!

آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




 

سر و گوشش زیاد میجنبید
دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم
عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود
عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که
کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود
و اندک درآمدی داشت
و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم

بدجوری عاشقش شده بود
آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد
و به عشقش واصل شود

رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز
چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد
اما عاشق سینه‌ چاکش نبود

دخترخاله‌ی عاشق دنبال فرصتی بود
تا به کامش برسد و رجبعلی را
به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود
و این فرصت مهیا شد!

آن هم در روزی که
مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود
و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود
و به رجبعلی داده بود
تا برای خاله اش ببرد

رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد
صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟»
رجبعلی گفت: «منم، رجبعلی»
و صدای دخترخاله را شنید که میگوید:
«بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست»

رجبعلی وارد شد
و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد
و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست
و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست!
تا به خودش آمد
دید که پشت سرش درب خانه قفل شده
و دخترخاله هم ….!!!

با خودش گفت:
«رجبعلی! خدا می تواند
تو را بارها و بارها امتحان کند،
بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذت بخش
به خاطر خدا صرف نظر کن»

پس تأملی کرد
و به محضر خداوند عرضه داشت:
«خدایا! من این گناه را
به خاطر رضای تو ترک می کنم،
تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد
و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند

صبح از خواب بلند شد
و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد
و با کمال تعجب دید خیابان پر از
حیوانات اهلی و وحشی شده است !!

آری!
چشم برزخی شیخ رجبعلی
در اثر چشم‌ پوشی از یک گناهِ حاضر
و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود
و این چشم‌پوشی، آغازی شد
برای سیر و سلوک و صعود معنوی
“شیخ رجبعلی خیاط” تا اینکه کسب کند
مقامات عالیه معنوی را …!

چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!
برای عارف شدن، نیاز نیست
به چهل - پنجاه سال چله گرفتن
و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا
و ننوشیدن آن آشامیدنی

نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه!
اما “اصل” چیز دیگری است
بیهوده نبود که مرحوم آیت الله بهجت
تاکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان “ترک گناه ” است!


منبع: کتاب کیمیای محبت
زندگی نامه ى شیخ رجبعلی خیاط

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت
1 2 4 5 ...6 7