✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زنبورعسل در قرآن


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




( منصور بن عمار ) از معروفین وعاظ بود روزی در منبر بود شخصی از حاضرین برخاست و گفت : برای رضای خدای متعال مرا چهار درهم احسان کنید . واعظ مزبور گفت : هر کس چهار درهم به این فقیر بدهد من چهار دعا برایش می کنم شخصی که غلام یهودی بود جلو آمد و چهار درهم را داد به واعظ و گفت :
چهار دعا برای من بکن . اول : آن که خدا مرا آزاد کند . دوم : آن که مرا غنی کند . سوم : آن که مرا بیامرزد . چهارم : آن که اسلام را به آقای من روزی فرماید ) . و آن عالم دعای چهارگانه را در حق او به جای آورد ، وقتی غلام به نزد آقایش آمد پرسید : چرا دیر کردی ؟ گفت : در مجلس وعظ منصور بن عمار بودم چهار درهم در آن مجلس تصدق دادم و ( چهار دعا خواستم . اول آزادی خودم را ، یهودی گفت : انت حر ، تو آزادی . دعای دوم : بی نیازی . یهودی گفت : چهار هزار درهم به تو می دهم ، گفت : دعای سوم : اسلام ترا خواستم . یهودی گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمد رسول اللّه ) . غلام گفت : دعای چهارم آمرزش ترا و خودم را خواستم . یهودی گفت : این در قدرت من نیست . شب در خواب دید گوینده ای گفت : ( انت فعلت ما فی قدرتک و انا افعل ما فی قدرتی قد غفرت لک و للعبد وللواعظ و للحاضرین اجمعین ) .
( تو آنچه را که در قدرتت بود انجام دادی ومن هم آنچه در قدرتم هست انجام می دهم ومن تو وغلامت وواعظ وهمه حاضرین را بخشیدم . )

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




 شب هنگام طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.دختر جوان خود را از بزرگ زادگان اصفهان معرفی میکند.طلبه از ترس به دختر جا میدهد. دختر گفت: شام چه داری؟

طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. در چنین شرایطی وسوسه های شیطانی به سراغ طلبه جوان می آید اما محمد باقر با پناه بردن به خدا و سوزاندن تک تک انگشتان دست با آتش چراغ، آتش هوس را خاموش میکند. ماموران تجسس که تا صبح به جستجوی دختر شاه صفوی مشغول بودند،گذرشان به حوزه علمیه می افتد.در این هنگام دختر جوان را در حجره محمد باقر یافته و به همراه طلبه جوان نزد شاه عباس می برند.

شاه عصبانی پرسید:چرا شب به ما اطلاع ندادی . محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ خبر سلامتی دختر را که از اهل حرم میگیرد،از طلبه جوان پرسید :

چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته ، لذا علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود. نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند. قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدی ها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند؛ «سوره یوسف آیه 53» انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند. منبع: کتاب آموزه های وحی در قصه های تربیتی.

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




آيت الله مهدوي كني فرمودند:

در آغاز تحصيل و اوايل طلبگي وقتي خواستم لباسي براي خود بخرم- بعد از اين كه لباس عاريه مرحوم برهان را مي‌خواستم پس بدهم- پيش شخصي به نام شيخ رجبعلي خياط رفتم، در آن هنگام چهارده- پانزده سال داشتم، پارچه را براي ايشان بردم، محل كار او در منزلش و در اتاقي نزديك در بود. قدري نشستم، ايشان آمد و گفت: « خوب، حالا مي‌خواهي چه بشي؟ » گفتم: طلبه. گفت: « مي‌خواهي طلبه بشي يا آدم؟ » من قدري تعجب كردم، كه چرا يك كلاهي با يك معمم اين گونه حرف مي‌زند، سپس گفت: « ناراحت نشو! طلبگي خوب است، ولي هدفت آدم شدن باشد. به شما نصيحتي مي‌كنم فراموش نكن، از همين حالا كه جوان هستي و آلوده نشده‌اي، هدف الهي را فراموش نكن، هر كاري مي‌كني براي خدا انجام بده، حتي اگر چلوكباب هم خوردي به اين قصد بخور كه نيرو بگيري و در راه خدا عبادت كني و اين نصيحت را در تمام عمر فراموش نكن. »

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم…
اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم می‌گذشتند.
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمی‌كشیدم، خطرناك بود.
به مسجد رفتم و فكر می‌كردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود…!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم…
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد…!
قانون کارما در کائنات جریان دارد… حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند…

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ
ﻣﯿﺒﺮﻡ ….

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ…

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ …

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ …..

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




بنیانگذار ( دارالتقریب ) علامه ( شیخ محمد تقی ) گوید : ( احمد امین مصری ) نویسنده مشهور ، سابقاً کتابی نوشته بود که در آن نسبت به شیعه اظهار بدبینی کرده و آن را مسلکی سیاسی خوانده بود و اضافه کرده بود که : شیعه در اصل از آداب یهود و زرتشت گرفته شده و نظر از تاءسیس آن محو اسلام است .
بعدها او عقیده خود را تغییر داد و در سلک نویسندگان مجله ( رسالة الاسلام ) قرار گرفت .
روزی برای من نقل کرد که بعد از انتشار آن کتاب از طرف وزارت فرهنگ در راءس هیئتی به عراق دعوت شدم تا به فرهنگ آنجا رسیدگی کنم . وقتی به عراق رفتم در آنجا با هیاهو و جنجال مواجه شدم ، بعضی مرا تهدید می کردند که چون بر علیه شیعه کتاب نوشته ام ممکن است بر ضد من اقدامی صورت گیرد . تا اینکه روزی ما را به مسجد دعوت کردند ، در آنجا خطیب معروفی به منبر رفت و نسبت به این هیئت که من در راءس آن قرار داشتم خیر مقدم گفت و پس از بیان مطالبی سخن خود را به اینجا کشانید که : آری در این هیئت کسی است که شیعه را مخلوطی از یهود و زرتشت می داند و آن را ساخته دست ملحدین می شمارد . به من اشاره کرد . . . ناگهان مردم به سوی من هجوم آوردند و جان من به خطر افتاد . . . ولی او مردم را ساکت کرده و گفت : چرا بلند شدید بحث و علم این حرفها را ندارد . اینها مهمان ما هستند و نسبت به مهمان نباید این چنین کرد . آنگاه قدری به تعریف از ما پرداخت و گفت : اینها محققینی هستند که دارای آثار پرارجند ولی کسی که محقق خوبی است و آثاری دارد نباید بدون تحقیق چیز بنویسد . قلم برای خدمت به علم است نه شهرت و مسلماً کسی که بی جهت آبروی ملتی را می برد احترامی ندارد .
بار دیگر مردم بلند شدند و به طرف ما هجوم آوردند و تا یک متری من رسیدند که یکدفعه نعره ای برآورد و گفت : مقصود من این نیست که شما بلند شوید و چنین حرکتی کنید ، برگردید . همه برگشتند و به جای خود نشستند ، و باز شروع به تعریف کرد که : این فرد جزء مفاخر و محقق عرب است و کتابهای فوق العاده ای نوشته و اکنون آمده تا به فرهنگ و معارف ما خدمت کند و ما باید افتخار کنیم که در میان ما مسلمانان کسانی هستند که ما را از مستشاران خارجی بی نیاز می سازند . مردم کاملاً آرام شدند و خطیب در ادامه گفتار خود چنین بیان داشت :
در عین حال لطمه ای که او به شیعه وارد کرده لطمه قابل جبرانی نیست ، شما فکر کنید اگر این شخص نسبت به هر مذهب دیگری این چنین توهین کرده بود آنها چه معامله با وی می کردند ؟ اکنون این شخص چه جوابی دارد که به ما بدهد ؟ چرا این مرد مذهبی را که منسوب به اهلبیت است فرقه الحادی خوانده است ؟ این نوبت مردم شدیدتر از دفعات قبل از جای جستند و به من حمله ور شدند و این بار خطر قطعی بود و نمی دانم چه شد که مردم را به جای خود نشاند و گفت : حالا برویم سر صحبت خودمان . . .
این داستان را راجع به قدرت بیان خطبای شیعه تعریف می کرد و می گفت : قدرت خطابه ای که من در شیعه مشاهده کردم در هیچ جا ندیدم و معلوم شد که این جریان را وقتی تعریف می کرد یک حالت لرزه و ارتعاشی در وی نمودار بود .

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت





و نیز ( آیت اللّه العظمی حاج سید محمد شیرازی ) ( رضوان الله تعالی علیه ) فرمودند : در قضیه سفر مرحوم ( حاج شیخ جعفر شوشتری ) علیه السلام به ایران وقتی ایشان وارد تهران شدند جمعیتی زیاد از جمله سفیر کشور روسیه به ملاقاتش رفتند . مردم از آن مرحوم خواستند آنها را موعظه و نصیحت کند ، ایشان نیز بنا به درخواست مردم سرش را برداشته فرمود : ای مردم بدانید و آگاه باشید که خدا در همه جا حاضر است و مطلب دیگری نفرمود ، لکن این سخن تکان دهنده اثر خودش را بخشید بطوری که اشکها جاری گردید قلبها در هم طپید و حالت مردم به شکل عجیبی دگرگون شد جریان گذشت و سفیر روسیه در نامه ای به نیکولا قیصر روس این چنین نوشت : ( تا مادامی که این قشر روحانیون مذهبی در بین مردم هستند و مردم نیز از آنها پیروی می کنند ما نمی توانیم کاری از پیش ببریم ، زیرا وقتی یک جمله چنین انقلاب عجیب روحی بوجود می آورد دیگر دستورات و فتاوای صادره چه خواهد کرد ؟ )

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت





یک آمریکائی که ظاهراً مسلمان شده به نام ( حامد آلکار ) کتابی نوشته به نام ( نقش روحانیت پیشرو در نهضت مشروطیت ایران ) که به فارسی هم ترجمه شده . . . در این کتاب بخوبی روشن شده است که در طول دویست و پنجاه سال دوره قاجاریه ، علمای شیعه همواره درگیر مبارزه با سلاطین و در کار رهبری نهضتهای ضد سلاطین بوده اند . . . وبخوبی این نکته را روشن می کند که روحانیت شیعه همواره در کنار مردم بوده و به سود مردم قیام و حرکت می کرده است .
در همین نهضت ملی شدن نفت ایران که شاهد آن بودیم دیدیم که روحانیت شیعه به رهبری ( آیت اللّه خوانساری ) و ( آیت اللّه کاشانی ) و همکاری فدائیان اسلام چه نقش عظیمی داشتند و اگر قدرت و نفوذ اینها نبود محال بود که نفت ایران ملی شود .
در نهضت دیگری که از پانزده خرداد آغاز شد روحانیت تنها نیروی پیشتاز بود ، به طریقی هم وارد عمل شد که توانست اصل فساد را از ریشه بکند .
انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و همچنان پیروزمندانه به پیش رود می باید باز هم پرچم انقلاب روی روحانیت و روحانیون قرار داشته باشد ، اگر این پرچم داری از دست روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکران بیفتد یک قرن که هیچ یک نسل که بگذرد اسلام بکلی مسخ می شود زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلامی در نهایت باز هم همین گروه روحانیون متعهد هستند . به این دلیل لازم است روحانیت را اصلاح کرد نه اینکه آنها را از بین برد ، روحانیت یک درخت آفت زده است و باید با آفتهایش مبارزه کرد .. .

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت





به هر حال در این معبر همه مانده بودند که چه کنند و چگونه از روی این سیمهای خاردار میدان مین عبور کنند که ناگاه یک نفر از برادران عزیز روحانی که هم وظیفه ارشاد شاگردان را داشت و هم پیشاپیش آنها حرکت می کرد ، گفت : بچه ها ، شما را قسم می دهم به خدا که من روی این سیم خاردارها می خوابم شما به سرعت از روی من رد شوید و بعد منتظر جواب نمانده و خود را روی سیم خاردارها انداخت وفشار و تیزی آنها را به بدن خویش خرید ، بچه ها ابتدا نمی رفتند حداقل می خواستند یکی از خودشان این کار را بکند ولی حاج آقای روحانی بچه ها را قسم می داد که وقت را تلف نکنید و تعارف نکنید و از روی پشت من عبور کنید بچه ها بسرعت از روی او راه می رفتند هر کس حداقل دو یا سه قدم باید روی بدن این روحانی فداکار بگذارد و پس از قدم آخر خود را به آن طرف مانع پرت کند ، بیش از شصت و هشت نفر بدین طریق از روی بدن این عزیز گذشتند و به پیشروی خود به سوی دشمن ادامه دادند ، این ایثارگری نقش بسیار مهمی در کسب و تصرف مواضع دشمن و انهدام نیروهای فریب خورده بعثی بود در صورتی اگر بچه ها پشت آن مانع زمین گیر می شدند شاید همگی یا غالب آنان مورد اصابت گلوله و محصور آتش دشمن می شدند .
آری بچه ها گذشتند و به هدف خود رسیدند و این روحانی عزیز نیز از جان خود گذشت و به هدف خویش که وصال محبوب بود رسید و به جوار حق تعالی شتافت و سعادت ابدی را نصیب خود ساخت . فردای عملیات پیکر پاک غرقه به خون این برادر روحانی در زیر تابش آفتاب حکایت از فتح الفتوحی دیگر می کرد . منطقه عملیاتی کربلا غلامعلی رجائی .

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت
1 2 ...3 4 6 7