بیابان نشینی شترش را گم کرد. سوگند خورد که اگر آن را پیدا کند، به یک درهم بفروشد.
اما هنگامی که شتر را یافت، از سوگندی که خورده بود پشیمان شد.
گربه ای به گردن شتر آویزان کرد و به میان مردم رفت و فریاد کشید: «شترم را به یک درهم می‌فروشم و گربه ام را به صد درهم. اما بی‌‌یکدیگر نمی‌فروشم. کسی خریدار هست؟ »
یکی او را دید و گفت: «اگر شتر تو این قلاده را به گردن نداشت، چه خوب و ارزان بود!»

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...