گفتا به من زمانی یک پیر آسمانی
از عمر توشه بر گیر در فصل نوجوانی

گفتم هنوز وقت مستی و می پرستی ایست
گفتا اگر نجنبی از کف رود جوانی

گفتم که توبه هر دم حاصل شود برایم
گفتا که مرگ آید مخفی و ناگهانی

گفتم که عاقلان را لذات نقد باید
گفتا که لذت آن است کز آخرت نمانی

گفتم که سخت باشد تقوی ودین مداری
گفتا بدون تقوی محروم از جنانی

گفتم امید وارم بر رحمت خداوند
گفتا برای جلبش بر خود بده تکانی

گفتم که از خداوند بر من عذاب ناید گفتا مگر تو کردی با رب خود تبانی

گفتم که راه جنت پیدا کنم یقینا
گفتا که عجب داری در سینه ات نهانی

گفتم عذاب دوزخ با عدل او نسازد! گفتا گناه باشد با آتش اینهمانی

گفتم چرا بسویم دیده به خاک کویش گفتا به سجده بر او برتر تو از شهانی

گفتم مگر چه کرده شکرش به جای آرم؟
گفتا بدون شکرش کمتر تو از سگانی

گفتم مگر چه کردم داری عتاب ما را
گفتا به صد جنایت بر خویش خوش گمانی

گفتم که هر چه گویم پاسخ دهی سوالم
گفتا که دوست دارم اسرار حق بدانی

گفتم که پس تو جامی از می مرا بنوشان
گفتا که ترسم آخر قدر سبو ندانی

گفتم گذر ندادند ما را به جمع یاران گفتا که باید اول خود را زخود رهانی

گفتم که با عنایت دستم رسان به ساغی
گفتا که باید اول مهرش به دل نشانی

گفتم چگونه آرم مهرش به روح و جانم
گفتا که نام او را هر صبح و شب بخوانی

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...