شكر حقيقي

عن ابي عبدالله عليه السلام قال : من انعم الله عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد اءدّي شكرها؛(1)
امام صادق عليه السلام فرمود:
((كسي كه خداوند به وي نعمتي را عطا مي فرمايد و دل او عارف است كه آن نعمت عطيه الهي است ، با همان معرفت قلبي شكر نعمت را به جاي آورده است .))
قال موسي عليه السلام الهي كيف استطاع آدم اءن يؤ دّي شكر ما اءجريت عليه من نعمتك خلقته بيديك و اءسجدت له ملائكتك و اءسكنته جنتك فاءوحي الله اليه اءن آدم علم اءن ذلك كله مني و من عندي فذلك شكره ؛(2)
روايت شده است كه حضرت موسي بن عمران عليه السلام در مناجات خود به پيشگاه خداوند عرض كرد:
((بار الها! آدم را به دست خودت آفريدي ، در بهشت خودت او را جاي دادي ، حوا را به همسريش گزيدي ، او چگونه تو را شكر نمود؟))
خداوند فرمود: ((آدم دانست كه هه آن نعمت ها از من است و او با اين معرفت ، شكر مرا به جاي آورد.))
كسي كه در دل باور دارد، تمام نعمت ها از خداوند است و با اين باور، عالي ترين شكر را به جاي آورده و اداي وظيفه قلبي را نموده است .
البته انسان بايد مراقبت نمايد كه در مقام عمل نيز شكرگزار نعمت هاي الهي باشد و هر نعمت در جايي صرف شود كه مرضيّ صاحب نعمت است .
يعني با هيچ يك از عطاياي الهي مرتكب گناه نشود خواه آن عطايا جوارح و اعضاي بدن او باشد كه به اختيار اراده او به كار مي رود و خواه نعمت هاي خارج از وجود انسان باشد. مانند آمال ، مقام عبوديت ، نفوذ كلام ، و ديگر نعمت هايي از اين قبيل ، و شكر جامع ، به كار بردن نعمت بر وفق رضاي الهي و اجتناب از گناهان است .(3)

صراحت لهجه

روزي حجاج در منبر، خطابه خود را طولاني كرد. مردي از وسط جمعيت با صداي بلند گفت : ((موقع نماز است ، سخن را كوتاه كن ! نه وقت به احترام شما توقف مي كند، نه خداوند عذرت را مي پذيرد.))
حجاج از اين صراحت ، آن هم در يك مجلس عمومي ناراحت شد، دستور داد مرد را زنداني كردند. كسان او به ملاقات حجاج رفتند و به وي گفتند:
((امير! مرد زنداني از فاميل ماست و ديوانه است . دستور فرماييد آزاد شود.))
حجاج گفت : ((اگر خودش به ديوانگي اقرار كند، آزادش خواهم كرد.))
كسانش به زندان رفتند و گفتند: ((به جنونت اقرار كن ، تا آزاد شوي .))
مرد گفت : ((هرگز چنين اعترافي نمي كنم ، من مريض نيستم . خداوند مرا سالم آفريده است .))
وقتي جواب هاي صريح و صادقانه زنداني به گوش حجاج رسيد، دستور داد به احترام راستگويي آزادش كردند.(4)
ضرر بسيار زياد رياست !
عن معمّر بن خلّاد عن ابي الحسن عليه السلام اءنّه ذكر رجلا فقال انه يحب الرئاسة فقال ما ذئبان ضاريان في غنم قد تفرّق رعاؤ ها باءضرّ في دين المسلم من الرّئاسة ؛(5)
در محضر حضرت رضا عليه السلام نام مردي به ميان آمد كه سخت دوستدار رياست بود. حضرت فرمود: ((ضرر و زيان دو گرگ درنده اي كه به گله بي نگهباني هجوم برده باشند، از ضرر رياست ، براي دين يك مسلمان نيست .))
عبدالملك مروان در جواني زندگي آرامي داشت . عطوف و رقيق القلب بود و نسبت به خلق ، دلسوز و مهربان بود. مردم آزار نبود و از كسي بد نمي گفت .
خواهش هاي نفساني و تمايلات غريزي اش در اثر نداشتن صحنه فعاليت خفته و خاموش بودند. هرگز گمان نمي كرد روزي زمامدار كشور پهناور اسلام شود و مقدرات ميليون ها مردم را در دست بگيرد. گذشت زمان و تحولات غيرمنتظره اوضاع را به نفع او تغيير داد. پدرش كه روزي فرماندار مدينه بود و بعدا معزول شد، در اثر پيشامدهايي به خلافت رسيد و بر مسند زمامداري تكيه زد و پسرش عبدالملك همان جوان عطوف و مهربان ، به ولايت عهدي منصوب گرديد. چندماهي نگذشت كه مروان مسموم شد و از دنيا رفت .
عبدالملك به جاي او نشست و تمايلات نفساني و شهوات خفته او بيدار شدند و ميدان پهناوري براي تاخت و تاز به دست آوردند. تا ديروز وجدان اخلاقي بدون مزاحم در مزاج عبدالملك حكومت مي كرد، به همين جهت از ستم خوددار بود و از كارهاي غيرانساني اجتناب داشت . امروز كه غرائز خفته بيدار شده و شعله هاي خانمان سوز شهوت مالي و مقام زبانه كشيده اند، نيروي وجدان اخلاقي دچار شكست شده و چنان عقب نشيني نموده كه گويي اساسا در نهاد عبدالملك ، وجداني وجود نداشته است ! خود و عمالش در كمال خشونت و بيرحمي دست به خونريزي و مردم كشي زدند و در بلاد اسلامي طوفاني سهمگين و جنايت بار به وجود آوردند.
عبدالملك مروان قبل از آن كه به مقام خلافت برسد اغلب اوقات در مسجد سرگرم عبادت بود، تا جايي كه مردم او را كبوتر مسجد مي خواندند. موقعي كه خبر مرگ پدر وي رسيد، مشغول تلاوت قرآن بود. از شنيدن اين خبر و اين كه نوبت رياست و فرمانروايي به او رسيد است ، سخت به هيجان آمد. قرآن را برهم گذارد و گفت : اكنون زمان جدايي من از تو رسيده است .
در تاريخ آمده است ، موقعي كه يزيد براي قتل عبدالله زبير، لشكري به مكه فرستاد، عبدالملك مهربان و رقيق القلب مي گفت : ((پناه به خدا! مگر كسي به حرم خداوند لشكر مي كشد؟)) ولي وقتي خودش زمام امور را به دست گرفت ، لشكري عظيم تر به فرماندهي ((حجاج بن يوسف))، جنايتكار معروف را به مكه فرستاد و مردم زيادي را در حريم حرم خداوند كشت تا بر عبدالله زبير دست يافت . سرش را بريد و براي عبدالملك به شام فرستاد و جسد بي سرش را به دار آويخت !
عبدالملك مي گفت : ((من از كشتن يك مور ضعيف ، مضايقه داشتم و اينك كه حجاج گزارش قتل مردم را براي من نويسد، كمترين اثري در من ايجاد نمي كند!))
يكي از علما به نام زهري روزي به عبدالملك گفت : ((شنيده ام شراب مي خوري !))
گفت : ((بلي ، به خدا قسم هم شراب مي نوشم هم خون مردم را مي خورم !))
در سراسر تاريخ گذشته بشر و مردم امروز جهان ، نظاير عبدالملك بسيار است ! اغلب مردم در حال عادي پيرو ضمير اخلاقي و انساني خود هستند، ولي در موقع تهييج يكي از غرايز، عملا وجدان ، لگدكوب مي شود و ميدان فعاليت به دست تمايلات نفساني مي افتد، مگر آن كه ايمان واقعي و نيروي خداپرستي از وجدان اخلاقي حمايت كند و جلوي هواي نفس و تندروي غرايز را بگيرد.(6)

1- الكافي ، ج 2، ص 96. اءبوعلي الاءشعري عن عيسي بن اءيّوب عن علي بن مهزيار عن القاسم بن محمد عن اسماعيل بن اءبي الحسن عن رجل …
2- روضة الواعظين ، ج 2، ص 474، جامع السعادات ، ج 3، ص 232.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 2.
4- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 59؛ المستطرف ، ج 2، ص 8.
5- الكافي ، ج 2، ص 297؛ تتمة المنتهي ، ص 84.
6- بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات ، ج 1، ص 96.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...