✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
می‌دانم که می‌آیی


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



سيدمحمد اعتقاد محكم و استواري داشت و در اوقات نماز خيلي مراقبت مي نمود، حتي بعد از شهادتش نيز زمان نماز را به نيروها يادآوري مي كرد.
يك بار كه گردان به خاطر عمليات سنگين شبانه، صبح خوابش برد، يك نفر از بچه ها، قبل از اين كه نماز قضا بشود، گردان را بيدار كرد و گفت: «من الآن آقا سيد (1) را خواب ديدم كه زمان نماز را به من گوشزد كرد.» همه بيدار شدند و نمازشان را خواندند.
1- شهيد سيدمحمد زينال حسيني

راوي : همرزم شهيدآقاي صمدزاده

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت





یاد ” پـِلاڪ ” بخیر کہ
” شُـماره پَـرواز ” بود؛

یاد ” چَفـیہ ” بخیر کہ
” عَلامت زُهـد بود و بـرآورنده بسیارۍ از نیازهـا “

یاد ” پوتیـن هـایی ” بخیر کہ
” مِشکی بودند اما از پس خود ذَره اۍ تیـرگی و تاریکی بر جاۍ نَگذاشتند “

یاد ” لِبـاس هـایی ” بخیر کہ
” از بَس عزیـز بودند، خدا زَمین را به رَنگ آنهـا آفرید “

یاد ” بی سیـم ” بخیر کہ
” رابِـط دِلاوَر مَـردان و آسِمان بود “

یاد ” میـن ” بخیر کہ
” سَـکوۍ پَـرواز بود “

یاد ” گُلـولہ ها ” بخیر کہ
” قاصـِد وِصـال بودند “

یاد ” سَنگـَر ” بخیر کہ
” مُفصَّل تریـن میهمانی اشڪ و خُلـوص را بدون خَـرج هاۍ کَـلان تَرتیـب میداد “

” کـوتاهی کَردیـم ” …
” فَریـب خوردیـم ” …
” فَرامـوش کردیـم ” …

” شُهَـدا شـَرمنده ایـم “

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




معنی فاصله ها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس


تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله ای
علت دوری ما چیست برایم بنویس


همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس


خون دل خوردنت از بار گناهان من است..
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس


مثنوی نه ، غزلی نه ، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس


دست من را تو نگیری به زمین می افتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس


تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت خون خدا چیست… برایم بنویس

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




قبربایک فشارعجیب مرا به بیرون پرتاب کرد،بازدرهمان برهوت،به سختی ایستادم ناگهان نوری درخشیدوبیابان رادرهم ریخت……….الله اکبر………

آنطرف ترپدرم خندان کنارآقاخمینی بود.خمینی را درتلویزیون دیده بودم ولی فکرنمیکردم اینقدرنورانی باشدن.پدرم گفت ازآقاخواستم برمن منت بگذارندو واسطه شوندآقاهم لطف کردند،حالاتشکرکن وبه حرف آقاگوش بده.

آقافرمود:پسرم نگران نباش..میتوانی برگردی وبه زندگی ادامه بدهی امانبایدبه اعمال گذشته ات ادامه بدهی که عذاب ازاین بدترمی شود.زبانم راحرکت دادم وگفتم:چه کارکنم؟آقاگفت:اگرمیخواهی تا ابدرستگارشوی به جنوب برو و به رزمندگان کمک کن.

خواستم سوالی دیگرکنم که گردبادعظیمی شدوبه آسمان پرتاب شدم محکم به زمین اصابت کردم.چشمانم رابازکردم.انگارروی تخت بیمارستان بودم.صدای دکترهارامی شنیدم که:الله اکبر….معجزه شده.

متحیربودم وخجالت زده ازاینکه روزی تمام این افکاروعقایدرامسخره کرده بودم وحالابواسطه این عقایدازمرگ حتمی نجات پیدا کرده بودم.به هوش که آمدم همه چیزآشنابود.بیمارستان امام خمینی تهران..

بخش مغزواعصاب آی سی یو.اتاقی که معلوم نبودسهم ارواح است یااحیاء.درست همان تختی که دوسال پیش پدرم روی آن آخرین وصیتش رابه من کرد.

 

بخشی ازکتاب الهه عشق.سزگذشت معجزه آسای شهیدمجتبی صالحی

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




مکاشفه عجیب شهید حاج عبدالحسین برونسی با حضرت زهرا (س)

 شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان ، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد…

بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن،

میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا” توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.

گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو.

گفتم بچه ها اصلا” نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟

گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.

گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،

بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم

گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.

می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.

تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،

گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.

چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.

قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده

اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم

40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.

شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟

گفت سید کاظم دست از سرم بردار

گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،

گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی

گفتم باشه

گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟

گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟

گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء الله تانک منفجر میشه و شما پیروز میشی.
نقل از:
کتاب خاک های نرم کوشک

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




نسل امروز به راه شهداء محتاجند
شهداء! قشر مسلمان به شما محتاجند

مرد آن است که با درد بسازد مردم!
دردمندان خدا کِیْ به دوا محتاجند؟

دست از دامن آلوده دنیا بکشید؛
اهل تقوا نشدن ها، به ریا محتاجند

موج میگفت به ساحل وسط اقیانوس،
ناخداهای تلاطم به خدا محتاجند

عمروعاصی نشوی طبل به دستت ندهند!
باز با حیله ی سر نیزه،شکستت ندهند!

عمروعاصی نشوی؛ پشت امامت خالیست
بی علی دست تو فردای قیامت، خالیست

با علی باش! که ده ضربه دیگر مانده
این علی دوستی از مالک اشتر مانده

با غلامی علی منصب شاهی؛ هیچ است
پیش ماه رخ دلدار سیاهی؛ هیچ است

طعنه خوردیم که خوردیم، دگر برگردیم
ولی از معرکه ما، سینه سپر برگردیم

زود آماده شو پاشو، نکند دیر شویم
مرد تدبیر! بیا مردم تدبیر شویم

قد اسلام بلند است، تو کوتاه نیا
روی خون شهدا راه نرو، راه نیا

یادتان هست! همه عین برادر بودند
تاجر و کارگر انگار؛ برابر بودند

یادتان هست، چه شوری همه جا بر پا بود
عجم و ترک و لر و کرد و عرب، آنجا بود

یادتان هست همه گوش به فرمان بودند،
سینه چاک سخن پیر جماران بودند!

یادتان هست که می گفت: اگر پر باریم؛
همه را از نمک ماه محرم داریم

یادتان هست که از حیله دشمن می گفت،
یادتان هست که از پیله دشمن می گفت،

گفت دلداری دشمن، دلتان را نبرد!
مثل طوفان زده ها حاصلتان را نبرد!

جنگ؛ جنگ است، فقط رنگ عوض می گردد
نقشه ها در پی هر جنگ،عوض می گردد

جنگ آنروز اگر موشکی و سرکش بود،
آتش فتنه ی امروز پر از ترکش بود

جنگ امروز بدنبال اصول دین است!
این همان زخم قدیمی است، ببین چرکین است؟!

چشم وا کن اخوی، خوب ببین یار کجاست؟!
نخل بسیار ولی میثم تمار کجاست؟

أیْنَ عَمار؟ کجائید جوانان وطن؟
أیْنَ عَمار؟ بیائید جوانان وطن؟

ما محال است که از بیعتمان برگردیم،
تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم!

بعد از این شام سیه بار، سحر می آید…
یوسف گمشده دارد ز سفر می آید…

یادمان هست! که مدیون شهیدان هستیم
اهل جمهوری اسلامی ایران، هستیم

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت





نامه شهید غواص به دخترش .
متن ادبی شهید حجت‌الاسلام محمد شیخ شعاعی خطاب به دخترش، از جمله یادگارهای این
شهید بزرگوار است که پس از 29 سال احراز هویت شد.
.
خانواده این شهید عزیز ساکن قم هستند و پس از مراسم تشییع و وداع با پیکر مطهر شهید در قم در روز جمعه 16 مرداد، پیکر این شهر برای تدفین به کرمان منتقل می‌شود.
.
وی متولد 1334 در کرمان است و در سال 65 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیده است.
.
.
متن ادبی شهید شیخ شعاعی خطاب به والدین و فرزندش چنین است:

پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم
به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفته‌ام
نگویید از سفر باز خواهم گشت
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید،
بگویید بخاطر آزادی تو
هزاران خمپاره دشمن
سینۀ پدرت را نشانه رفته‌اند
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش
پریشان شده است
بگویید موشک‌های دشمن
انگشتان پدرت را در سومار
دست‌های پدرت را در میمک
پاهای پدرت را در موسیان
سینه پدرت را در شلمچه
چشمان پدرت را در هویزه
حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبر
خون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر
و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده‌اند
اما ایمان پدرت در تمام جبهه‌ها می‌جنگد
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و
نفرت همیشگی از استعمار در آن بدواند
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده‌اند
چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونه‌های مادر بزرگش همیشه خیس است
چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه بر نمی‌گردد
بگذارید دخترم به‌جای عروسک بازی
نارنجک را بیاموزد
به‌جای ترانه، فریاد را بیاموزد
و به‌جای جغرافیای جهان،
تاریخ جهان خواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید
نمی‌خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهان‌خواران باشد
به دخترم واقعیت را بگویید
می‌خواهم دخترم دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد
استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید
و این اشعار را که نوشتم
برایش نگهدارید که بزرگتر شد
خودش بخواند،
.
شهیدان زنده‌اند الله اکبر
بخون غلطیده‌اند الله اکبر

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




 

روزي از «رضا» پرسيدم: تا به حال چند بار مجروح شده اي؟ تبسمي كرد و گفت: يازده بار! و اگر خدا بخواهد به نيت دوازده امام، در مرتبه ي دوازدهم شهيد مي شوم.»
او همان طور كه وعده داده بود، مدتي بعد در منطقه ي «شرهاني» به وسيله ي تركش خمپاره راه جاودانگي را در پيش گرفت.

راوي : همسر سردار شهيد «رضا چراغي» _ فرمانده ي لشگر محمد رسول الله (ص)

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت