يه روز يه ترکه ميره سبزي فروشي تا کاهو بخره؛
اما عوض اينکه کاهوهاي خوب را سوا کند،
کاهو هاي نامرغوب را سوا ميکنه و ميخره!!
ازش مي پرسند:
چرا اينکار را میکنی؟
در جواب میگه:
صاحب سبزي فروشي پيرمرد فقيري است؛
همه مردم کاهوهاي خوب را ميبرند و اين کاهوها روي دست او ميمانند و من
بخاطر اينکه کمکي به او بکنم اينها را ميخرم؛
اينها را هم ميشود خورد!
اين “ترکه” کسي نبود جز
عارف بزرگ “آقا سيد علي قاضي تبريزي (ره)”
عارفي که 30 سال مرتب در ذکر مي گفت:
“استغفر الله".
مريدي به او گفت:
چرا اين همه استغفار مي کني؟
ما که از تو گناهي نديديم.
جواب داد:
سي سال استغفار من به خاطر يک “الحمد لله” نابجاست!
روزي خبر آوردند بازار شهر آتش گرفته، پرسيدم: حجره من چطور؟
گفتند:
مال شما نسوخته…
گفتم:
الحمدلله…
معنيش اين بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!!
آن “الحمدلله” از سر “خودخواهي” بود
نه “خداخواهي"!
——————————
*چه قدر از اين “الحمدلله” ها، گفتيم و فکر کرديم شاکريم …!!

موضوعات: سخن بزرگان, اخلاق  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...