اقا جون به داداشت بگو شهادت بند اخرش بودا ..
يه چيزي هم از امام حسين عليه السلام و حضرت ابالفضل عليه السلام بگم، آدم که اولش که ميره کربلا خواسته هايي دارد و با گريه هم ميگه، بنده‌خدايي ميره طرف حرم حضرت امام حسين(ع)، بنا مي‌کنه گريه کردن و راز و نياز و يه نامه هم مينويسه، مي اندازه تو ضريح امام حسين عليه السلام ، ?? تا خواسته داشته، آخرين بند خواسته اش توفيق شهادت بوده، زن خوب و ماشين خوب، پول خوب و … خلاصه ميندازه تو ضريح، زيارت امام حسين عليه السلام که مي خونه، مياد بره خدمت آقا ابالفضل عليه السلام، به محض اينکه از در حرم امام حسين عليه السلام ? قدم اومد بيرون، يه بمب منفجر ميشه. اين بنده‌خدا مي‌دوه تو ضريح آقا ابالفضل عليه السلام ، مي گه آقا جون دستم به دامنت! به داداشت بگو کاغذ و برعکس گرفتي شهادت بند آخرش بود.
خدا ان شاءالله نصيب همه¬مون کربلا و نجف و سامرا و کاظمين بکنه صلوات ختم کنيد.

مثلا آموزش آبي خاکي مي ديديم. يکبار آمديم بلايي را که ديگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بياوريم ولي نشد. فکر مي کردم لابد همين که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد مي ريزند توي آب با عجله و التهاب من را مي کشند بيرون و کلي تر و خشکم مي کنند و بعد مي فهمند که با همه زرنگي کلاه سرشان رفته است. براي همين در يک نقطه اي از سد بنا کردم الکي زير آب رفتن و بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازي کردن. نخير هيچکس گوشش بدهکار نيست. جز يکي دو نفر که نزديکم بودند. آنها هم مرا که با اين وضع ديدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوي اگه شهيد شدي شفاعت يادت نره!

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...