عاقبت خيانت هاي ماهواره اي/شوهردار هم مي تواند دوست پسر داشته باشد…؟

يک روز به گفت: مي خواهم ببينمت. من اول مخالفت کردم ولي پيش خودم گفتم: حالا بروم و از نزديک بهش بگم که من شوهر دارم تا بيخيال من بشه.
به گزارس اساتيد برتر به نقل از شاخه طوبي، يک روز داخل پارک شقايق نشسته بودم و به اطرافم نگاه مي کردم، غرق در فکر بودم که گام هاي لرزان خانم جواني توجه ام را به خود جلب کرد.
لرزان و مضطرب اين مسافت را طي مي کرد، خود را به صندلي که من نشسته بودم رساند که اندکي استرحت کند. نگاه خسته خود را به نگاهم پيوند زد، نگاهش کردم تا آن روز کسي را اينگونه مضطرب و درمانده نديده بودمٍ.
بدون هيچ حرفي فقط گفت: تو را به خدا کمکم کنيد. صدايش مي لرزيد، موج غم در چشمانش جاري بود.
دستان سردش را در دستانم فشردم، از او خواستم بيشتر توضيح دهد.
بغضش ترکيد و گريه را سر داد.
من شروع به حرف زدن با اين خانم کردم و گفتم: گريه کردن فايده اي ندارد، فقط دعا کنيد. ان شاءالله مشکل حل مي شود.
اين خانم کمي آرام شده بود، شروع به گفتن کرد: دو سالي مي شود که مي شناسمش،‌ پسري است زيبا و مهربان، ‌در قلبش به اندازه تمامي دنيا مهرباني و محبت موج مي زند.
من گفتم: خب، حالا اين پسر جوان کيست و چندسالش است؟
زن سري تکان داد و با افسوس گفت: او جوان است، تنها 25 سال دارد و من عاشق او هستم ولي افسوس که شوهر دارم و شوهرم خيلي من را دوست دارد در صورتي که من به او علاقه اي ندارم، نمي دانم بايد چکار کنم؟
با تعجب نگاهش کردم.
گفتم: عاشقش هستي؟
گفت:بله خيلي.
زن بي درنگ از جا بلند شد و مي خواست برود. گويا تنها آمده بود اين حرف را بزند و برود.
صدايش کردم و نسبتش را با آن جوان پرسيدم.
صورتش را برگرداند، آهي بسيار تلخ کشيد. اشک از چشمانش سرازير شد جواب داد: من عاشق او هستم، ‌اما افسوس که از دستم کاري بر نمي آيد.
سري تکان داد و گفت: 4 سال مي شود که ازدواج کردم. شوهرم عاشقم بود و من هيچ حسي به او نداشتم.
وي در ادامه افزود: مهدي شوهرم را مي گويم از همان موقع که به خواستگاريم آمده بود، گفت: بايد ماهواره در خانه مان باشد من هم بدم نمي آمد.
شوهرم از صبح مي رفت سرکار و تا 8 شب به خانه برمي گشت. من هم از تنهايي فقط ماهواره نگاه مي کردم طوري که گويي به آن معتاد شده بودم.
وقتي هم به خانه مي آمد، خيلي خسته بود و زياد با من نبود و مي رفت مي خوابيد من ديگر به او حسي نداشتم و فقط به سريال هايي که در شبکه “من و تو” و “فارسي وان"فکر مي کردم و هميشه مي گفتم: چي مي شد شوهرم کسي بود که من عاشقش باشم.
زن جوان آهي کشيد و ادامه داد: دو سال پيش تازه گوشيم را عوض کرده بودم و به وايبر و واتس آپ وصل شدم يکي پيشنهاد دوستي داد، من به او گفتم: شوهر دارم. ولي دست بردار نبود تا اينکه من اصلا جوابش را نمي دادم ولي او همش پيام مي داد.
همانطور که اشک از گونه هايش پاک مي کرد، گفت: اسم اين جوان آقا حميد است.
يک روز حميد گفت: مي خوام ببينمت. من اول مخالفت کردم ولي پيش خودم گفتم: حالا برم و از نزديک بهش بگم که من شوهر دارم بيخيال من بشه.
آن روز به سر رسيد، در همين پارک قرار گذاشتيم وقتي آمد دلم لرزيد انگار با يک نگاه عاشقش شده بودم خيلي پسر زيبارويي بود.
من دروغ به او گفتم: آقا حميد من شوهرم را خيلي دوست دارم و نمي خواهم زندگي ام به خاطر اين پيام ها بهم بريزد.
حميد گفت: ما متعلق به هميم، خيلي به هم شبيه هستيم، نه من بدون تو دوام مي آورم و نه تو بدون من.
من به او گفتم: من هنوز هم يک زن شوهردارم.
او گفت: همين جذاب ترت مي کنه. من بي تو نمي توانم باشم و من هم مثل تو تنها هستم و از اين زندگي خسته شده ام. ما بايد مثل ۲ دوست در کنار هم باشيم و درد دل کنيم.
من هم در واکنش به اين حرفهايش، يک لبخندي زدم.
حميد ديگر چيزي نگفت و رفت.
از آن روز به بعد خيلي به او فکر مي کردم و همينکه در زندگي من و مهدي نه بچه اي بود و نه خودش، و من هم که اين سريال هاي ماهواره اي را مي ديدم گفتم عيبي ندارد زن شوهردار هم مي تواند دوست پسر داشته باشد، از آن به بعد با او ارتباط برقرار کردم.
روزهاي اول قرار گذاشتيم مثل خواهر و برادر غم خوار هم باشيم اما رابطه عاطفي ما خيلي زود به يک دل بستگي شوم تبديل شد و الان دو سال است که با هم هستيم.
يک دفعه اين خانم جوان در فکر فرو رفت، من به او گفتم الان مي خواهي چکار کني؟
گفت: واقعا نمي دانم. حميد به من گفته از مهدي طلاق بگير با من ازدواج کن. ولي مي ترسم دروغ بگويد يا اينکه در زندگي با او خوشبخت نشوم.
اين زن جوان دوباره گريه را سر داد و گفت: خانم من واقعا عاشق حميدم ولي نمي خواهم زندگي با مهدي را از دست بدهم چون با او خوشبختم و هيچ چيز در زندگي کم ندارم.
من به او گفتم: تو که چيزي کم نداشتي پس چرا به اين دوستي تن دادي؟ چرا با خود شوهرت صحبت نکردي و مسئله را با او در ميان نگذاشتي؟
گفت: نمي دانم واقعا انگار مهره مار با خودش داشت و اين شبکه هاي لعنتي ماهواره هم کم در اين قضيه مقصر نبودند.
اين را هم نگفتم: به تازگي فهميدم که حميد مواد مصرف مي کند يک مقدار ازش نا اميد شده ام ولي…..
به من گفت شما جاي من بودي چکار مي کردي؟
من گفتم: عزيزم من از اول نمي گذاشتم شوهرم ماهواره را به خانه بياورد تا مسائل بعدي آن پيش بيايد و اگر هم کسي اين پيام ها را داد با شوهرم درميان مي گذاشتم تا از همانجا طرف ديگر پيام ندهد.
به اين خانم جوان گفتم: الان هم هنوز دير نشده خطت را عوض کن و ديگر به اين پسري که باعث خراب شدن زندگيت شده جواب نده.
او هم يک نگاه تعجب آوري به من کرد و گفت: جدايي در حرف خيلي راحته ولي در عمل …. و رفت.

موضوعات: خانواده و زندگی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...