قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : ثلاث مهلكات شحّ مطاع و هوي متّبع و اعجاب المرء بنفسه ؛(1)
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم سه خلق بد را مايه هلاك افرادي كه به آنها مبتلا هستند، معرفي نمود:
((اولي بخلي كه شخص بخيل مطيع آن باشد، دوم هواي نفسي كه آدمي از فرمانش پيروي نمايد. و سوم آنكه شخص خود را و همچنين كارهاي خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد.))
اولياي گرامي اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پاره اي از مواقع بر اثر پيشامدي ممكن بود دچار عجب و خودبيني شوند، تذكر مي دادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقي محافظت مي نمودند.
در اين جا عمل دو نفر از ائمه معصومين عليهم السلام كه در يك حديث آمده است ، به طور نمونه ذكر مي شود:
ابن عيسي عن البزنطي قال : بعث الي الرضا عليه السلام بحمار له فجئت الي صريا فمكثت عامة الليل معه ثم اءتيت بعشاء ثم قال : افرشوا له ثم اءتيت بوسادة طبرية و مرادع و كساء قياصري و ملحفة مروي فلما اءصبت من العشاء قال لي : ما تريد اءن تنام ؟ قلت : بلي جعلت فداك فطرح علي الملحفة اءو الكساء ثم قال : بيتك الله في عافية و كنا علي سطح فلما نزل من عندي قلت في نفسي قد نلت من هذا الرجل كرامة ما نالها اءحد قط فاذا هاتف بي يا اءحمد و لم اءعرف الصوت حتي جاءني مولي له فقال : اءجب مولاي فنزلت فاذا هو مقبل الي فقال كفك فناولته كفي فعصرها ثم قال ان اميرالمومنين صلوات الله عليه اءتي صعصعة بن صوحان عائدا له فلما اءراد اءن يقوم من عنده قال : يا صعصعة بن صوحان لا تفتخر بعيادتي اياك و انظر لنفسك فكان الامر قد وصل اليك و لا يلهينك الاءمل اءستودعك الله ؛(2)
بزنطي از اصحاب علي بن موسي الرضا عليه السلام بود. مي گويد: شبي حضرت رضا عليه السسلام درازگوش خود را براي من فرستاد كه به محضرش شرفياب شوم . در محلي به نام ((حرباء)) حضورش رسيدم . تمام شب را با آن حضرت بودم . بعد شام آوردند. و پس از صرف شام به من فرمود: ((مي خوابي ؟)) عرض كردم : ((بلي !)) دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زير برود، فرمود: ((خداوند شبت را با عافيت بگذراند!)) وقتي حضرت رفت ، با خود گفتم : ((من امشب از اين بزرگمرد به كرامتي دست يافتم كه هرگز احدي به آن نايل نشده است .)) ناگاه صدايي را شنيدم كه گفت : ((اي احمد!)) و ندانستم كه صاحب صدا كيست . چون نزد من آمد، ديدم يكي از خدمتگزاران امام عليه السلام است ، به من گفت : ((مولاي خود را اجابت كن .))
برخاستم كه از پله هاي بام به زير روم . ديدم كه امام از پله ها بالا مي آيد. چون به من رسيد فرمود: ((دستت را بياور!)) وقتي دستم را پيش آوردم ، دستم را گرفت و فشرد؛ سپس فرمود: ((صعصعة بن صوحان !)) از اصحاب علي عليه السلام بود، بيمار شد. حضرت به عيادتش رفت . وقتي خواست از نزد او برخيزد، فرمود: ((اي صعصعه ! عيادت مرا مايه افتخارت قرار ندهي . در فكر خودت باش !)) چون ممكن بود بزنطي هم از پذيرايي آن حضرت دچار عجب شود، به وي فرمود: هم اكنون جريان صعصعه براي تو پيش آمده است ، مواظب باش كه اين امر تو را غافل نكند و انديشه عجب ، در تو راه نيابد. سپس امام عليه السلام از بزنطي خداحافظي نمود و او را به حال خود گذاشت .(3)

1- وسايل الشيعة ، ج 1، ص 102؛ جامع السعادات ، ج 1، ص 325.
2- قرب الاسناد، ص 167.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 172.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...