روزی حضرت عیسی (علیه السلام) از صحرایی می گذشت در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آنجاگذشت آن جوان وقتی چشمش به حضرت عیسی علیه السلام و مرد عابد افتاد پایش سست شد واز رفتن باز ماند وهمانجا ایستاد و گفت:خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند وسرزنش کند چه کنم؟خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را نبر.
مرد عابد تاآن جوان را دید سربه آسمان بلند کرد و گفت: خدایا مرا در قیامت با این جوان گنه کار محشور نکن.
در این هنگام خدا به پیامبرش وحی فرمودکه به این عابد بگو:ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه وپشیمانی،اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی،اهل دوزخ هستی.
مواظب باشیم به عباداتمان ننازیم و مغرور نشویم.

موضوعات: داستان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...