فردي از دوستش بابت غيبت و تهمتي که به او زده بود، حلاليت طلبيد.

او گفت به يک شرط قبول مي‌کنم که يک بالش پر را کنار جاده روستا روي دستت بگيري و هنگامي که باد مي‌وزد آن را با خنجر پاره کني و در معرض باد بايستي تا تمام پرها را باد ببرد.

آن شخص آمد و گفت اين کار را انجام دادم.
دوستش گفت حالا برو پرها را جمع کن.

️ وي رفت و بعد از مدتي آمد و گفت هرچه گشتم و از ديگران هم کمک گرفتم نيمي از پرها را نيافتم.

دوست حکيم و دانايش گفت:
غيبت و تهمت مانند اين پرها پخش مي‌شود و قابل جبران نيست.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...